فکر سوسیال دموکراسی قاعدتاً باید در میان طبقۀ کارگر و متوسط رشد فراوان داشته باشد. اما طبقۀ کارگر ایران اکنون بیش از پیش در گیر مسائل ابتدایی زندگی است و هنوز به آگاهی طبقاتی گسترده نرسیده است.
طبقۀ متوسط هم روز به روز وضعش هم وخیمتر میشود، و هم پراکندهتر از آن است که به شکل ایجاد تشکیلات حزبی بیفتد.
******
مهدی ذوالفقاری – از رادیو پویا و سایت آزادی و عدالت اجتماعی: با سلام و تشکر از اینکه دعوت ما را برای گفت و گو پذیرفتید.
سوسیال دموکراسی یا آن گونه که به فارسی برگردانده شده ”مردم سالاری اجتماعی“ موضوع گفت و گوی ماست. قبل از این که نخستین سؤال خودم را مطرح کنم، مایلم تعریف یا برداشت شما را از سوسیال دموکراسی، همراه با نگاهی احتمالاً کوتاه به تاریخچۀ سوسیال دموکراسی در جهان و ایران بدانم.
فریبرزفرشیم : بدون شک مقصودتون تاریخ معاصر است، در غیر این صورت پاسخ به این پرسش بسیار طولانی خواهد شد، چون باید به ریشههای دموکراسی و سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم آرمانشهری در ادوار بسیار دور تاریخ بپردازیم که کار را میکشاند به افلاتون و ارسطو، تامس مور و بعد در ایران فارابی و غیره. اما در یک جمله عرض کنم: هم دموکراسی و هم سوسیالیسم، در طول تاریخ بشر، و در حد افق فکری زمانی و قابل فهمش، از اساسیترین و عزیزترین آروزهای انسان بوده . فکر برابری، عدالت و رفاه در باورها و میراث مذهبی هم انعکاس پیدا کرده و به صورت «بهشت» در آمده است.
اما در دوران جدید، یعنی از قرن نوزدهم به بعد، میشود گفت که فرانسه و آلمان مهد تحول اندیشۀ سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی بوده و سوسیال دموکراسی اساساً ریشه در اندیشههای متفکران قرن هجدهم و نوزدهم مانند سن سیمون و فوریه (فرانسوی)، رابرت اوون (اهل ویلز، بریتانیا)، پرودن، مارکس، انگلس، لاسال، برنشتین، لوکزامبورگ، لیبکنحت و بسیاری دیگر از متفکران همزمان با این اندیشمدان داشته است.
بر پایۀ تعریف خلاصۀ بریتانیکا از سوسیال دموکراسی میشود پذیرفت که : دموکراسی اجتماعی/سوسیالیستی/ سوسیال دموکراسی نوعی ایدئولوژی سیاسی است که اصالتاً از انتقال انقلابی صلحآمیز جامعه از صورت کاپیتالیستی به مرحلۀ سوسیالیستی از طریق فرایندهای سیاسی نهادینه شده [دولت، آموزش و پرورش، پارلمان، شوراهای کار و اصناف و سندیکاها] حمایت میکند. در نیمۀ دوم سدۀ بیستم اشکال متعادلتری از این دکترین [عقیده/اصول/روش] پدیدار شد که عموماً از ”مدیریت دولتی“ وسایل تولید و برنامۀ وسیع نظام اجتماعی”ولفیر“ (تأمین اجتماعی) به جای مالکیت دولتیِ این امور حمایت میکرد. بر پایۀ سوسیالیسم سدۀ نوزدهم و اصول تفکر مارکس و انگلس، دموکراسی سوسیالیستی با کومونیسم همریشه اما مبرا از خشونت و تمامیتخواهی/توتالیتارینیسم است. دموکراسی سوسیالیستی را بدواً رویزیونیسم (تجدیدنظرگرایی) میدانستند، چرا که نمایشگر تغییر در اصول اساسی مارکسیستی، و در وهلۀ نخست نافی استفاده از انقلاب برای تأسیس جامعۀ سوسیالیستی بود. نخستین کوششها از آن اگوست ببل بود که منجر به ظهور جنبش سوسیال دموکراسی شد.
سوسیالیسم اما، از قرن نوزدهم تا امروز آلوده به ناخالصیهایی شده که مثلاَ مفاهیم «دیکتاتوری پرولتاریا» و یا «نظام ولفیر» (دولت یا نظام رفاه) از نقاط برجستۀ تاریخی و ناگزیر آنهاست. من فعلاً هیچ موضع منفی یا مثبتی در این مورد ندارم. ضمناً از نظرات برنشتین معروف هم در مورد کاپیتالیسم سوسیالیستی میگذریم- که اگر حتی زمانی مورد و مبنایی برای مطرح کردن داشت، امروز با بیشتر شدن فاصلۀ طبقاتی، که دیگر جایی برای طبقۀ متوسط نگذاشته، رنگ باخته است.
اجازه بدهید به چرخش این مفهوم یا مفاهیم اشاره کنیم:
در فرهنگ سیاسی آکسفورد، در دو موضع یا مدخل مختلف، به
الف) سوسیالیسم دموکراتیک (Democratic Socialism ) و
ب) سوسیال دموکراسی (Social Democracy) توجه داده شده:
الف) سوسیالیسم دموکراتیک (Democratic Socialism): عنوان طرز تفکر سیاسی هر فرد یا گروهی است که مُبَلّغِ پیگیری «سوسیالیسم» از راهها یا مکانیزمهای «دموکراتیک» است. این مفهوم یا «کلیدواژه» را بیشتر نمایندگان سوسیالیست به کار میبرند و پارلمانتاریسم (یعنی اصالت روش و عمل پارلمان در تصمیم گیریها) را در صدر اولویتها و [برنامۀ] سوسیالیسم قرار میدهند و، در نتیجه، مخالف عمل انقلابی در برابر دولت منتخب پارلمانی هستند. این مفهوم از «سوسیال دموکراسی» ابهام کمتری دارد و از نظر تاریخی، در تقابل است با (اولاً)، شاخههای مختلف مارکسیسم و (ثانیا،ً) گروههای معتقد به حقوق [و تفوق] احزاب سوسیالیستی. بنا بر این سوسیالیستهای دموکرات، دست کم در ظاهر، مارکسیست نیستند.
ب) از سوی دیگر، همان منبع، «سوسیال دموکراسی» (Social Democracy) و «سوسیال دموکرات» (Social Democrat)، یا آن گونه که شما مطرح کرده اید ”مردم سالاری اجتماعی“ [یا مردمسالار اجتماعی؟] را به دو طریق یا فاز، معنا و، در عین حال، ریشهیابی تاریخی کرده است:
یک- (فاز یکم): عنوانی که اغلب احزاب مارکسیست در فاصلۀ زمانی ١٨٨٨ تا ١٩١٤، به خود میدادند، مخصوصاً احزاب سوسیال دموکرات آلمان (SDP) و روسیه (RSDP) و، در بریتانیا، (SDF) کـه در مورد اخیر آن حزب عـنوان ”فدراسیون سوسیال دموکراتیک“ داشت (Social Democratic Federation) . این فدراسیون در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت و سر انجام به حزب کمونیست پیوست.
دو- (فاز دوم): آغاز پیدایش این مفهوم تقسیم «حزب سوسیال دموکرات» روسیه به دو شاخۀ بلشویکها و منشویکها بود. در این فاز عنوان ”سوسیال دموکرات “ را یا جناحهای راستتر منشعب از حزب و یا گروههای جدا شده از آن اختیار میکردند؛ و یا این که این عنوان را به صورت برچسبی به آنها میزدند. [ظاهراً] این مورد، یعنی فاز دوم معنایی، شکل رسمی کاربست اصطلاح است.
تا سالهای دهۀ شصت قرن بیستم، یک فراکسیون کاملا آشکار سوسیال دموکرات نیز به معنای/فاز دوم در حزب کارگر بریتانیا وجود داشت. مشخصۀ این گروه این بود که به یک اقتصاد مختلط (Mixed Economy) باور داشت و به اقتصاد سوسیالیستی صرف بی اعتنا بود؛ اعتقادی به ملی کردن بیشتر اقتصاد نداشت و تا حدی هم مدافع سیاست لیبرال سوسیالیستی بود. بعد از سالهای متمادی تنش درونی میان اعضای این حزب، برخی از آنها از [فراکسیون] سوسیال دموکراتهای حزب کارگر خروج کردند تا برای خودشان یک حزب سوسیال دموکرات در سال ١٩٨١ شکل دهند (SDP). این حزب میخواست قالب سیاست بریتانیا را در هم بشکند. پیشنهاد کردند که ملغمهای از لیبرالیسم سوسیالیستیِ قوی همراه با یک لیبرالیسم اقتصادی نیرومند، در تحت شعار «اقتصاد بازار سوسیالیستی» ایجاد شود. بنا بر این، در معنای رایج، این حزب، در مورد مسائل اجتماعی، یک حزب چپ بود و، در مورد مسألۀ اقتصاد، یک حزب راست.
حزب سوسیال دموکرات آلمان: به مفهوم شمارۀ” یک “در بالا، حزبی سوسیال دموکرات خوانده میشود. این حزب در سال ١٩٥٩ برنامۀ مارکسیستی اش را کنار گذاشت و به یک حزب سوسیال دموکرات به مفهوم شمارۀ ”دو “تبدیل شد.
از سال ١٩٣٢، استوارترین و راسخترین حزب سوسیال دموکرات اروپا در کشور سوئد بوده (SAP) است. به نظر میرسد که تحولات جدید نوامپریالیزم سیاستهای این حزب را نیز با بحران نسبی مواجه کرده است (سوء استفادههایی توسط رهبری حزب صورت گرفت و از تعداد رأی دهنگان آن خیلی کم شد و تا چند سال پیش به بیست و پنج در صد رسید. ظاهراً اقشار متوسط از سیاست ولفیر حمایت نمیکنند).
در مورد تاریخچۀ سوسیال دموکراسی در ایران معاصر: تقریباً همه میدانیم که امواج فکری سوسیال دموکراسی، مانند بسیاری از اندیشههای نو، از مرزهای شمالی ایران و از غرب وارد ایران شد. بسیاری از ایرانیان که در طول دورۀ قاجارهای بی لیاقت در پی کار به روسیه و تفلیس و گرجستان میرفتند، با افکار سوسیالیستی و مارکسیستی آشنا شدند، از جمله حیدرخان عمو اوغلی، مهندس برق، و از رهبران جنبش مشروطه بود که با لنین در ارتباط مستقیم بود و «فرقه (حزب) کمونیست ایران» به مفهوم بولشویکی کلمه را پایه گذاشت. این حزب در بندر انزلی، و استان گیلان از حدود ١٢٩٩ شمسی فعالیت گسترده داشت. در آن زمان بسیاری از روشنفکران ایرانی و آذری در تحت تأثیر افکار نو قرار گرفته بودند که ٥٣ نفر از آنها در دورۀ رضاشاه دستگیر و زندانی و بعدها از پایه گذاران حزب توده هم شدند. معروفترین آنها تقی ارانی، ایرج اسکندری، انور خامهای، بزرگ علوی، احسان طبری و دیگران، از جمله خلیل ملکی، بودند.
پیش از این که به جنبشی بپردازم که نزدیکتر به زمان ماست لازم است به تشکیل «اجتماعیون-عامیون» اشاره کنم. «اجتماعیون عامیون» یک حزب سوسیال دمکرات انقلابی بود که در حوالی سالهای انقلاب مشروطه تشکیل شد و در تحت رهبری علی موسیو قرار داشت. علی موسیو در ارتباط نزدیک با حیدرخان عمو اوغلی و از این طریق در ارتباط با سوسیال دموکراسی روسیه قرار داشتند. این فرقه یا حزب دارای مراکز مخفی یا غیبی مخصوصاً در تبریز و در شمال ایران و تهران بود. مرامنامۀ آن نشان میدهد که تا چه حد این حزب، حزبی سوسیال دموکرات بوده است.
به دنبال اخراج رضا شاه از ایران ٥٣ نفر معروف که در سال ١٣١٦ دستگیر شده بودند از زندان رهایی پیدا کردند و از این پس حزب توده را بنیان گذاشتند. مشهورترین چهرههای حزب توده در این میان بودند، از جمله سلیمان میرزا اسکندری، ایرج اسکندری، بزرگ علوی، انور خامهای، احسان طبری، عبدالحسین نوشین، فریدون کشاورز و نیز خلیل ملکی. اما بعد از جنگ جهانی دوم، به دلیل این که حزب توده از سیاستهای استالینی حمایت کورکورانه میکرد، بخشی از اعضاء آن به تدریج از حزب بیرون آمدند؛ از این جمله بود خلیل ملکی که بعداً خط سوسیال دموکراسی مستقل ایران را تقویت کرد.
خلیل ملکی، در زمان رضاشاه به آلمان رفته بود تا تحصیل کند و جمهوری وایمار و در نتیجه نزاع ناسیونالیستها و کمونیستها را در این کشور دیده بود. با مهدی بازرگان و کریم سنجابی و تقی ارانی هم ارتباط گرفته بود. و چون تحصیلاتش در آلمان به پایان نرسیده بود به ایران برگشته بود. در این اوان بود که همراه ٥٢ نفر دیگر دستگیر و سپس در ١٩٢٠ با اخراج رضا شاه آزاد شده بود. خلیل ملکی که از سیاست پیروی کورکورانۀ حزب توده از استالین نفرت داشت، و مدافع دموکراسی و استقلال فکری بود، از ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان و پیشهوری هم عصبانی بود و همچنان که گفته شد حزب توده را ترک کرد و تا مدتی از سیاست کناره گیری کرد تا این که در دوره مصدق، و مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت، و، به طریقی، پس از دوستی ملکی و آل احمد و مظفر بقایی دو باره به کار سیاسی شروع کرد و علاوه بر نشر مقالاتی، همگی اقدام به تشکیل حزب زحمتکشان ایران کردند و به دفاع از مصدق پرداختند. بعداً بین بقایی و ملکی اختلاف افتاد. ملکی در ۱۳۳۱ حزبی به نام «زحمتکشان نیروی سوم» تشکیل داد و از حزب زحمتکشان به طور قطع جدا شد. پس از کودتای ٢٨ مرداد بسیاری از رهبران حزبی، از جمله خلیل ملکی، دستگیر شدند. هنوز عناصری از آن باقی مانده اند.
حزب زحمتکشان نیروی سوم در بیان ماهیت خود گفته بود : «این نیرو از قدرتهای بزرگ الهام نمیگیرد، آنهایی که از هیئت حاکمه به کلّی مأیوسند و از رهبران حزب توده به عنوان عُمال اجنبی انتظاری ندارند، به نیروی سوم تعلق دارند. زحمتکشانی که آرزوی این را دارند که مالک دسترنج خود گردند نیروی سوماند. روشنفکرانی که خود را در خدمت طبقهٔ سوم قرار دادهاند و راه حل مشکلات خارجی و داخلی را مطابق فرضیههای سوسیالیستی، تنها راه چاره میدانند و با نیروی ملت ایران، رشد و تکامل سوسیالیسم را ضروری میدانند، نیروی سوماند.»
ملکی بعد از آزادی از زندان در سال ۹-۱۳۳٨ جامعۀ سوسیالیستهای نهضت ملی را تأسیس کرد. او با شاه هم دیدار کرده بود و برخلاف اکثر روشنفکران و سیاستمداران عضو جبهه ملی، از برنامههای اصلاح طلبانۀ حکومت شاه، تمجید کرده بود. بعد از مرگ ملکی و آل احمد در سال ۱۳۴۸ فعالیت جامعۀ سوسیالیستها محدود شد. جامعۀ سوسیالیست ها بعد از انقلاب به جبهۀ ملی چهارم پیوست، ولی بعد، از جبهۀ ملی خارج شد و به جبهه دموکراتیک ملی به رهبری متین دفتری پیوست.
برنامههای حزب نیز عبارت بود از: ارائۀ سوسیالیسم مستقل ایرانی، واقع بینی در برخورد با مارکسیسم؛ تأکید بر هویت ملی و منافع کشور در برابر دشمنان خارجی، بیطرفی مثبت در سیاستهای جهانی و بی طرفی در رویارویی با اردوگاههای قدرت؛ آینده نگری و تحلیلهای نو؛ استقلال همهجانبه، واقع بینی در برخورد با مذهب؛ طرح و تحلیل نقاط ضعف روشنفکران و پیوند دادن آنها با جامعه و مردم؛ تحلیل صحیح، کار بردی و واقعگرا و تحلیل تاریخی از مبارزه و ویژگیهای دیگر .
م. ذ: جهان سیاست و کشورداری تجربههای فراوان و گوناگونی پشت سر گذاشته است. متأسفانه امروز بشریت هنوز با مشکلات فراوانی در زمینه تأمین خواستهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگیاش مواجه است، در پاسخگوئی به مجموعۀ خواستهای مادی و معنوی انسان، جهان سرمایه داری ناتوانیها نشان داده است و آنچه که ”سوسیالسم واقعاً موجود“ خوانده میشد نیز ناتوانتر از جهان سرمایه داری عمل کرد. از میان راههای سومی که برای برون رفت از مشکلات و معضلات جامعۀ بشری مطرح شده و در عمل نیز تجربه شدهاند تفکر و عملکرد سوسیال دموکراسی به عنوان یک آلترناتیو بیش از راههای دیگر پاسخگوی نیازهای مادی و معنوی انسان بوده است. به نظر شما چرا چنین روندی پیش آمده است؟ آیا چشمانداز گستردهتری برای تحقق سوسیال دموکراسی میبینید؟ آیا سوسیال دموکراسی، با توجه به قدرت سرمایه داری (علیرغم بحرانها و مشکلاتش)، میتواند بر ضعفها و کمبودهایش غلبه کند؟
ف. ف: شاید تا چندی پیش دادن پاسخ به این پرسشها سادهتر مینمود. مسلماً «سوسیالیسم موجود»، یعنی تجربۀ سوسیالیستی اتحاد شوروی، کارش به بدنامی کشید یا کشانده شد و همراه با خود یأس فراوانی را در دلهای کسانی که صادقانه به بنای سوسیالیستی اعتقاد و امید داشتند ایجاد کرد. لازم نمیدانم که در اینجا به چند و چون اخبار به شدت بزرگنمایی شدۀ مربوط به سوسیالیسم موجود بپردازم. صرف شکست و یا عقب گرد جبهۀ سوسیالیستی و اوضاع نسبتاً فلاکت بار جمهوریهای سوسیالیستی منهزم شدۀ اروپای شرقی و همین طور کشیده شدن کل اقتصاد چین به سوی یک سرمایه داری خطرناک و ددمنش و غیره و غیره که باید دلهای ما را خون و چشمهایمان را باز کند، به اندازۀ کافی گویاست. اما در میان تجربههای به اصطلاح سوسیال دموکراتیک به مفهوم نخست که عرض کردم (نمونۀ مثلا سوئد) متأسفانه به این تجربهها دیگر نمیتوان اعتماد کرد. همراه با اوج گیری امپریالیزم نو(!) امپریالیزم مالی-دیجیتال و برده ساز نوین که نسلهای انبوهی از سایبرپرولتاریا ایجاد کرده و عرصۀ کار و تولید را اندک اندک به دست ربوتها سپرده و نگاه خبیثش را در تمام زوایای زندگی مردم حتی در خصوصیترین عرصههای آن رسوخ داده، و حالا دیگر در آستانۀ ورود به عصر امپریالیزم ربوتیک و وحشی قرار گرفته؛ دیگر نمیتوان امیدی به سازش میان سوسیالیسم و سرمایه داری دموکراتیک داشت؛ مگر برای مدت زمانی بسیار کوتاه که فرجه ای استراتژیک است برای تجدید قوا و جمع کردن نیرو و انرژی. از سوی دیگر فاجعۀ افتراق در میان اذهان و دلهای آگاه و تفرقۀ استخوانسوز میان صاحبان انواع اندیشههای مترقی و سوسیالیستی، عرصۀ مبارزه را برای نشان دادن رفتار دموکراتیک با نیروی سرمایه تا حدی تنگ کرده است. جسارت و خباثت گرگهای چپاولگر ارزش اضافی اوجی سرسام آور گرفته (توجه کنید که توزیع عادلانۀ ارزش اضافی مهمترین و کلیدیترین پرسش است و تنها از این زاویه است که میتوان جانمایۀ سوسیال دموکراسی را فهمید). مع هذا، کورسوی امیدی در ته این تونل وحشتناک مبارزۀ طبقاتی به شیوۀ مدرن دیده میشود، اگر، و فقط اگر، نیروهای ترقی خواه بتوانند به حقیقت زشت فقدان دموکراسی و توزیع بسیار ناعادلانۀ ارزش اضافی و فقر و ادبار تودههای مردم بیندیشند و عزمی برای تغییر سرنوشت جزم کنند! آیا میتوانند؟ کار فراوان و تحقیق فراوانتر میخواهد که بتوان به این سؤال پاسخ داد. در هر حال، نه بستن دست سرمایۀ کوچک کمکی به حل مشکلات در درون میکند و نه باز گذاشتن دستش برای استثمار لجام گسیخته. سوسیال دموکراسی، به مفهوم دموکراسی سوسیالیستی، یعنی ابتدا دموکراسی و سپس سوسیالیسم، میتواند پلهای به سوی هدفی ارزشمندتر باشد. تأکید میکنم که کلید فهم و حل مسألۀ اصلی در شرایط کنونی تقسیم عادلانۀ ارزش اضافی و تقسیم عادلانۀ آزادی سیاسی از طریق مکانیسمهای دموکراتیک است.
م. ذ: در ایران این روند را در سطح جامعه و میان گروها و اقشار اجتماعی مختلف چگونه میبینید؟
ف.ف: مقصود روند شکل گیری جنبش سوسیال دموکراسی است. یک مشکل اساسی که با آن رو به رو هستیم، بدنامی و بداندیشی در مورد سوسیالیسم است. بر پیشانی مارکسیسم و از این طریق سوسیال دموکراسی، انگی زده اند تا چهرهاش را زشت و بی آبرو کنند! تو گویی که مارکسیسم خواستار بربریت و خشونت است. آیا کسی توجه نمیکند که مارکس، اگرچه بهترین تحلیل تاریخی و اجتماعی را بر پایۀ فلسفۀ مادیت تاریخی (ماتریالیسم تاریخی) ارائه کرد، خود ذاتاً از نظر اخلاقی یک ایدآلیست و انسان والا و شریف بود و جهان انسانی را بدون استثمار و رنج و بیکاری و فقر و فلاکت و جنگ میخواست. به بیان دیگر مارکس از تحلیل مادی تاریخ و جامعه آغاز کرد تا به بنا و تجلیل و اعتلای جامعۀ بری از سودپرستی و ثروت پرستی اقدام کند. از نظر من شریفترین فیلسوف تاریخ و فیلسوف علوم اجتماعی و اقتصاد سیاسی و جامعه شناسی بود و همچنان هست و خواهد بود. اما زمان و مکان تغییر کرده و این تغییر بخشهایی از روان انسانی را به دریوزگی سرمایۀ دیوسیرت کشانده. نیاز بشری راه را بر ایثار مسدود کرده و دهانها را بسته است. فریادهای دموکراتیک گویی به جایی و به گوش کسی نمیرسد. دنیا در مرحلۀ یک نئوفاشیسم امپریالیستی دیگر قرار گرفته و حرص و آز سودپرستان خالق نیروهای جهل و جنایت در اطراف و اکناف جهان اند. در چنین شرایطی قاعدتاً دموکراسی درجهای از مقبولیت عام یافته و در میان ملل مذهبزده و در تحت فشار سیاه استبداد، سکولاریسم سرلوحۀ آرزوها و شعارهای بشری قرار گرفته است. شاید دموکراسی سکولار دوش به دوش سوسیال دموکراسی بتواند راهی برای دست کم ما ایرانیان باز کند. باید به شدت متوجه تهدیدهای پس از تغییر بود که از همه سو ایران و ایرانیان را با خطر رو به رو کرده است. و در یک جمله ائتلاف همۀ نیروهای مترقی از جمله سوسیالیتها، تنها راه و نخستین گام آزادی خواهد بود.
م. ذ: در اردوی مخالفان حکومت اسلامی طیف وسیعی در داخل و در خارج کشور سوسیال دموکراسی را راه برون رفت از مشکلات ومعضلات موجود در جامعهمان میدانند. [البته] از سوسیال دموکراسی نامی برده نمیشود اما همان مفهوم و پدیده، و نظرات وخواستهای سوسیال دموکراتیک مد نظر است و آنچه به عنوان راه حلهای نظری و عملی از سوی افراد و نیروهای ترقیخواه و دموکراسیطلب طرح میشوند همان سوسیال دموکراسی است، شما در این رابطه چگونه میاندیشید؟ آیا برداشت من درست است؟
ف.ف : من فکر میکنم که آنچه در وهلۀ اول مهم است همان اندیشیدن به مفهوم و معناست، اما در عین حال شکی هم نیست که هدف را باید به روشنی و در قالب مفهومی خردمندانه بیان کرد؛ در غیر این صورت همان سردرگمی که در سال ٥٧ گریبان مردم را گرفت، به شکل دیگری ایجاد مشکل خواهد کرد. گذشته از این حزبی معین با نامی معقول و برنامه ای مشخص، زمان بندی شده و حساب شده هم لازم است، به انضمام تمهیدات ضروری برای مقابله با موارد اضطراری. در نتیجه ضمن پذیرش درستی فرمایش شما، باید عرض کنم که چشمان متفرق و مفترق اگر به فوریت بر ضرورت ترک دوبینیها توفیق نیابند، تن به نابودی خود خواهند داد. ضرورت تام دارد که احزاب و سازمانها و شخصیتها برنامههای یکدیگر را مورد بررسی قرار دهند و بر پایۀ مخرح مشترکشان به یگانگی برسند.
در بررسی علل این وضع باید اشاره کنم که شک نیست تفاوتهایی بین اوضاع داخل و خارج وجود دارد:
در داخل سرکوب شدید و ممانعت از آزادی احزاب و تحمیل سانسور، تهدید، شکنجه، قتل روشنفکران و فعالان، اولاً، باعث شده که همه احتیاط و خودسانسوری کنند. با تمام این احوال اندیشۀ روشن مُبیِّن راه روشن است. از سوی دیگر شاید نتوانیم از شرایط شکل گیری یک جنبش مستقل سوسیال دموکراسی در داخل به طور نسبتاً روشن با خبر باشیم. میدانیم که بقایای سازمانهای باورمند به سوسیالیسم و دموکراسی و یا سوسیال دموکراسی به صورت پنهان و منفرداً آشکار (فریبرز رئیس دانا، ناصر زر افشان، و بسیاری دیگر از دیگر روشنفکران) در ایران باقی ماندهاند و حتی اگر ارتباطی میان گروههای پنهان نباشد، به محض ایجاد شرایط مناسب ارتباطها، و حتی سازمانهای حزبی، شکل میگیرند. در عین حال، میدانیم که سازمانهای سیاسی مترقی کنونی ایران، بیشتر میراثخوار جنبشهای سنتی و، بدبختانه، رنجور از انحرافات ایدئولوژیکی یا فقدان دیدگاه روشن نسبت به شرایط حاضر در ایران اند: خطاهای حزب توده، و فدایی اکثریت برچسب سیاهی بر پیشانی طرز نگرش آنها زده. مابقی چپها یا متهم به چپروی اند و یا متهم به انحراف در مشی و گامهای تاکتیکی و مواضع استراتژیکی (عدم تحلیل و تشخیص درست وضع در ایران که غالباَ هنگام انتخابات خود را نشان میدهد). با این حال جنبشهای دموکراتیک دیگری هم پس از انقلاب شکل گرفته که به احتمال زیاد در مسیر سکولار دموکراسی و سوسیال دموکراسی هستند.
ریشۀ این بیماریهایِ سیاسی و پراکندگیها بسیار عمیق است که، در طی صد سال گذشته، به طور خلاصه در پیروی کورکورانه از حزب کمونیست روسیه و یا اتحاذ مشی مسلحانه، به عنوان عکس العمل انفعال مذکور، بدون توجه به شرایط ایران و نامتناسب با روح اوضاع ایران و اساساً بدون داشتن هدف روشن و یا تحلیل نادرست از ماهیت رژیم ولایت فقیه بوده است. اما پیشزمینۀ سیاسی چنین وضعی سرکوب شدید سیاسی در دورۀ پهلوی و حماقتهای بیحد و حصر ساواک شاه و بریدن احکام زندانهای طویل المدت برای روشنفکرانی بوده که حد فعالیتشان گاه از خواندن یکی دو جزوه یا کتاب یا اعلامیه فراتر نمیرفته است. خفقان و سرکوب اعمال شده در دورۀ قبل از انقلاب که دهها برابر شدیدتر از آن پس از انقلاب هم اعمال شده و میشود، جنبش را دچار سرگیجه، فقدان اکسیژن روشن بینی و ناتوانی در برداشتن گامهای استوار کرده است. این وضع باید به شکلی تغییر کند و شاید هم در حال تغییر است. یک نکتۀ مهم هم این است که تمامی تغییرات مثبت و منفی در داخل و خارج بر یکدیگر دارای اثر مشابه هستند، لذا فلسفۀ «از بیرون نمیشود کاری کرد، همه چیز در درون تعیین میشود»، تا جایی که به شکل گیری ارگانی مترقی، و انسجام سازمانی مربوط است، افسانهای بیش نیست! حتی در روزگار کهن هم درون بی تأثیر از بیرون نبود؛ چه رسد به امروز که درون و بیرون دیگر دو سوی یک سکه اند!
در خارج، اما وضع هم مشابهتها و هم تفاوتهایی با درون دارد:
نخست این که نیروهای روشنفکری و ایدئولوگهای سیاسی ایرانی در سراسر جهان پراکنده اند، هرچند که در اروپا، آمریکا و کانادا چگالی یا تراکم بیشتری دارند. این نیروها از یک سو تا حدی از شرایط واقعی دورند و از سوی دیگر به «کانونیترین مشکل پیش رو که همان فقدان دموکراسی و سکولاریسم در ایران است» به شکل درست توجه ندارند. نیروها گذشته از تفاوتهایی که در نوع نگرششان به سوسیالیسم و دموکراسی دارند، هرکدام در میان اولویت بخشیدن به خطر حملۀ خارجی (نظیر خطای حزب توده و پیروی از سیاسیت عنصر خارجی) یا تقدم خطر و استبداد داخلی و عمده کردن جنبش اصلاح طلبی نوسان میکنند. به نظر من، میتوان اوضاع و شرایط عینی و ذهنی را در پرتو یک نگاه دقیق دینامیک قرار داد و به تعادل نظام نیروها اندیشند: خطر حملۀ خارجی در طول تاریخ ملتها همیشه وجود داشته و خطر داخلی هم گاه دست کمی از خطر خارجی نداشته: به خطرات جنگ جهانی اول علیه ملتها فکر کنید و نیز به ظلم و ستم داخلی که گاه باعث شده مثلا در ایران مردمی آرزوی حملۀ خارجی به ایران کنند (مثلا در دورۀ غزنویان: نک کاتوزیان) در هر حال همیشه اولویت با تغییر تعادل و تناسب قوا در درون است که تحولی سازنده در پی خواهد داشت.
یک عامل بسیار مهم در اینجا، بدون شک، عدم توانایی در تحلیل عینی درست از شرایط عینی و ذهنی ایران و تشخیص مرحلۀ بعدی تحول یا انقلاب ایران است. بعید است که رژیم کنونی اجاز بدهد نظام اسلامی از طریق تغییر دموکراتیک کنار زده شود- این ذات بد استبداد مذهبی است. اما این تصور هم که بتوان با حرکتی یک شبه یا یک ماهه یا حتی یک ساله در ایران نظام سوسیال دموکراسی برقرار شود نیز تصوری رؤیایی است. مشکل اصلی و اساسی انبوه سرسام آور مشکلاتی است که ناگهان مثل کوه در برابر آلترناتیو قدرت سبز میشود و با سماجت راه را بر ترقی و پیشرفت میبندد. بنابر این ائتلاف نیروهای سوسیالیست و دموکرات ضرورتی بنیادیتر از ضرورت اکسیژن و گردش خون برای موجود زنده دارد. خفقان اگرچه از سوی رژیم تحمیل میشود، اما در درونِ خود جبهۀ مبارزه علیه استبداد و خفقان، خود نیروها نیز دچار نارسایی قلبی، بینایی و فرایندهای مغزی جهت یابی درست شدهاند. بدون شک انتخابات آزاد خواهد توانست در تصحیح و ایجاد مسیر درست برای ترقی و انسجام و حل مسائل مبرم مانند چادر اکسیژنی به بیماری در حال احتضار کمک کند؛ اما به نظر میرسد که شوربختانه در ایران همۀ راهها به انقلاب ختم میشوند: توفانی که ممکن است با خطرات نسبتاً بزرگی برای کشتی میهن و مردم همراه باشد.
از سوی دیگر وفور مطالب و آزادی اینترنت و خبررسانی الکترونیک و در مجموع ارتباطات انبوه هم به سردر گمیها افزوده و هم به آگاهیها. تنوع اخبار و آثار مکتوب و مصاحبهها و تنوع و تعداد عجیب سازمانهای سیاسی (ظاهراً در حدود ١٥٠) نیز سردر گمیها را تشدید کرده است.
از این گذشته اندیشۀ بی ثباتی و ناپیگیری و عدم اعتماد به همالآن و همفکران و بی اعتنایی به داشتن حق تفکر نامتشابه و خود برتربینیها و دیگر بیماریهای شخصیتی ایرانیان که ناشی از سرکوب و استبداد دراز مدت و شکل گیری جامعۀ کوتاه مدت در ایران است، باعث شده که گروهها چه در داخل و چه در خارج، نتوانند به یکدیگر نزدیک شوند و برای ایجاد یک ائتلاف حول محور حداقل برنامه برای برقراری سکولار دموکراسی بکوشند تا از این طریق مبانی شکل گیری یک حزب سوسیال دموکراتیک واقعبین و فراگیر ایجاد شود. امری که به مشارکت فکری انبوهی از نیروها نیاز دارد.
در کنار تمام اینها، نفوذ عوامل رژیم و یا ترساندن نیروها و یا بازداشت و آزار بستگان آنان هم در ایران و هم در خارج وضع را وخیمتر کرده است. نیز بدبختانه حاکمیت ارتجاع سیاه و پراکندگی مردم و خلاء آلترناتیو و تشدید اوضاع نابسامان چشمها رابسته و نگاه بخشهای وسیعی از مردم عادی را به سوی نیروهای واپسگرای پیش از انقلاب بر گردانده است.
این شرایط امکان گردهمآیی نیروهای اپوزیسیون خارجی و داخلی را محدود و دایرۀ روشنگری و اتخاذ روشها و راههای متناسب برای فائق آمدن بر معضلات پیشارو را تنگتر کرده است. مع هذا، حداقل چند سالی است که عدهای «جمعیتی» در سوئد شکل دادهاند در تحت نام «جمعیت سوسیال دموکراسی ایران» و مطالبی هم منتشر کرده و عضوگیری هم میکنند. سکولارهای دموکرات نیز با طیفهای وسیعی حرکتهایی کردهاند؛ در میان طیفهای فدایی جلساتی برگزار شده، اما ظاهراً به نتیجۀ دلخواه و مثبت نرسیداند. راه کارگر از یک سو دچار انشقاق شده و از سوی دیگر سمت گیری درستتری نسبت به وضع موجود و نیروهای سهیم و مؤثر در سازندگی ایران آینده کرده است. عدهای هم منفرد هستند و فقط به تبلیغ اندیشههای خود مشغولاند یا سکوت کردهاند.
م. ذ: به نظر شما چرا سوسیال دموکراسی پیش از انقلاب بهمن، حتی در میان روشنفکران سیاسی و فرهنگی و فلسفی، و نیز کوشندگان سیاسی و فرهنگی جریان فکری و سیاسی ضعیفی در جامعۀ ما بود؛ اما میبینیم، طی دو دهۀ اخیر، به جریان قدرتمندی – در مقایسه با سایر جریانهای اپوزیسیون حکومتی- در جامعۀ ما بدل شده است. دلیل این دگرگونی و تحول چیست؟ چرا تمایل به سوسیال دموکراسی در میان ایرانیان افزایش یافته است؟
ف.ف: در پاسخ به پرسشهای بالا تا حدی کوشیدم به طور مستقیم و غیرمستقیم به این سؤال پاسخ بدهم. همان طور که عرض کردم جنبش سوسیال دموکراسی در ایران قبل از انقلاب در واقع توسط دو جریان عمده (حزب توده و جنبش سازمان چریکی فدایی) به تعبیری به گروگان گرفته شده بود. چشمهای مردم و روشنفکران، نگاهی به راستروی تودهای میکرد و از سوسیال دموکراسی موجود سر خورده میشد و، بعد، نگاهی به چپروی تاکتیکی-استراتژیکی چریکی میکرد و ضمن ستودن قهرمانان جوان زیر نگاههای انتقادی و انقلابی تند و تیز آنان به قول معروف از بالای برج عاج پرت و جا در جا خرد میشد. از این گذشته و مهمتر از همه منشاء و مقر و مظهر سوسیال دموکراسی قاعدتا باید کارخانه و محل کار میبود. کارگران اعتمادشان را به روشهای تودهای از دست داده بودند و ارتباط ارگانیکی هم با فدایی و چریک نمیتوانستند بگیرند: از محل کار است که حرکت برای مبارزه و تغییر آغاز میشود. هم حزب توده و هم جریان مسلحانه دو جریان خرده بورژوایی بودند که امیال و ایدئولوژی انحرافی و یا آرامانی خویش را بیان و دنبال میکردند. سازمان مجاهدین خلق نیز دچار چپرویهای چریکی و توهمات مذهبی بود و هنوز هم هست. لذا سوسیال دموکراسی مجال بروز طبیعی در اذهان تودهها و روشنفکران پیدا نمیکرد. از سوی دیگر، علیرغم کوششهای خلیل ملکی، حرکتی برای تدوین نظریۀ تاریخ ایران هم شکل نگرفته بود و یا اگر گرفته بود در محاق فراموشی و سکوت فرو رفته بود.
اما بعد از انقلاب خب، کوششهای خوبی در زمینۀ شکل دادن به تئوری تاریخ ایران شده. این کوششها به درستی در مسیر تحلیل علمی تاریخی و طبقاتی قرار دارند، اما کمربند بندگی مارکسیسم فرمایشی را باز کرده اند و در مسیر روشنتری قرار گرفتهاند. همچنین، در پی انقلاب و پس از فرو ریختن توهم تودهها نسبت به رژیم اسلامی فقاهتی، و همزمان با سیاسی شدن عمومی جامعه، مخصوصاً از مقطع پایان جنگ که اندکی آرامش ایجاد شد، و به قول شما از دو دهۀ اخیر، و بعد از نمایش تلویزیونی اعترافات و غیره و غیره. چشمها بر روی انحرافات و تندرویهای گذشته باز شده است. اما، به نظر من، هنوز نگاهها بر روی کانون یا نقطۀ شفاف معین و روشنی که راهنمای حرکت تاریخی ایرانیان باشد متمرکز نشده است. همان طور که اشاره کردید و عرض کردم پراکندگی شدید است و متأسفانه چپ سوسیال دموکرات که به طور استوار بر راه راست و به سوی هدف که همانا ایجاد دموکراسی سوسیالیستی است، حرکت کند، علی رغم کوششهایی که این اواخر صورت گرفته و حرکتهای بسیار سازندۀ فردی که نشان داده شده (از جمله گردش تصحیح مسیر راه کارگر، خط آقای شالگونی) دست کم در خارج و احتمالاً بازتابش در داخل و نیز مقالات آقای سعید رهنما در مورد «سوسیال دموکراسی رادیکال» و مقالات متعددش در زمینۀ بررسی انقلابهای جهان و درسهایش برای ایران و حرکتهای دیگری که در خارج صورت میگیرد و نقطۀ روشن امیدی ایجاد کرده- هنوز به طور شایسته و گسترده و هماهنگی در این زمینه شکل نگرفته است.
از تحولات مشروحتر و دقیقتر داخل پس از این تحولات چندان باخبر نیستم و بعید هم میدانم که حرکت منسجمی شکل گرفته باشد.
م. ذ: موانعِ موجود رشد فکر و کردار سوسیال دموکراتیک در جامعۀ ما کدامند؟ چگونه میتوان این موانع را از سر راه برداشت؟
ف.ف :علاوه بر نکتههایی که در بالا اشاره شد، بر روی نکات زیر تأکید میکنم:
الف) قبل از هر چیز وجود نظام اختناق و سرکوب ولایت فقیه که جلوی هرگونه تفکر و تبلیغ و آزادی اجتماعات و احزاب را گرفته است.
ب) نوعی بدبینی هم احتمال دارد در بخشهایی از جامعه و مخصوصاً در اثر تأثیر تبلیغات منفی در میان نیروها موجود باشد: آن دسته از مردمی که زیر سلطۀ مذهب قرار دارند، هنوز نمی توانند نگاه مهربانی به سوسیال دموکراسی بیندازند. برای رفع این مشکلات باید آثار و منابع روشنگر فکری و سیاسی فراوان در بازار نشر موجود باشد که نیست. مخصوصاً ادبیات و تاریخ و مطبوعات آزاد و روشنگر از عوامل اصلی اند. این ادبیات را باید به سادهترین شکل در اختیار مردم قرار داد.
ج) فکر سوسیال دموکراسی قاعدتاً باید در میان طبقۀ کارگر و متوسط رشد فراوان داشته باشد. اما طبقۀ کارگر ایران اکنون بیش از پیش در گیر مسائل ابتدایی زندگی است و هنوز به آگاهی طبقاتی گسترده نرسیده است. طبقۀ متوسط هم روز به روز وضعش هم وخیمتر میشود و هم پراکندهتر از آن است که به شکل ایجاد تشکیلات حزبی بیفتد.
د) کار سیاسی هم در ایران به شدت خطرناک و مصادف با نه تنها از دست دادن شغل و زندگی و جان خویش بل که به معنای گرفتار شدن اقوام و بستگان افراد است.
ه) شکل دادن به یک جنبش حزبی مستلزم وجود حد اقلی از دموکراسی و یا آزادی تشکیل اصناف و سندیکاهای مستقل است که شرایطش در ایران نیست. استبداد مطلق لجام گسیخته راه کشیدن نفس را بسته و ظاهراً تنها راه باقی مانده یک انقلاب خود جوش یا خود به خودی دیگر است! نتیجهاش چه باشد معلوم نیست. ما شاهد جنبش سبز و این اواخر شاهد اوج گیری جنبش دیگری بودیم که سرکوب شد؛ هرچند هنوز زنده است. معتقدم مردم در ایران هنوز به دنبال رهبری کاریزماتیک هستند؛ که اهمیت فراوان دارد.
و) سازمانهای گوناگون فعلی هم باید بتوانند نظرات و برنامههاشان را به اطلاع همه برسانند تا از برخورد آراء به اصطلاح جرقۀ حقیقت زده شود.
ز) از این گذشته خود سازمانهای گوناگون برخورد انتقادی و سالم با هم ندارند و پاسخگو نیستند.
هیچ کدام از این شرایط موجود نیست.
ح) در هر حال نخستین و مهمترین قدم، ایجاد حد اقل شرایط دموکراتیک است! بدون ایجاد حد اقل دموکراسی در واقع کاری نمیتوان کرد. انقلاب خشن و خشمگین ممکن است به نوعی آنارشی غیر دموکراتیک و نازا شکل بدهد و به سرعت رو به دیکتاتوری یا استبدادی دیگری برود!
م. ذ: چگونه میتوان رشد تفکر سوسیال دموکراسی، یعنی رشد یک دموکراسی اجتماعی همراه با یک دولت رفاهی را تقویت و تسریع کرد؟
ف.ف : ببینید یکی از مشکلات اساسی سقوط سوسیالیسم در اتحاد شوروی سابق بدفهمی و یا نفهمی اهمیت دستاوردی بود که به بهای مبارزات و ریختن خونهای فراوان حاصل شده بود. فکر سوسیالیسم باید عمیقاً درونی و تبدیل به نهاد و سرشت انسان شود و متأسفانه بشریت هنوز به گوهر و سرشت متعالی این فکر و رفتار اجتماعی پی نبرده است. بدتر، روز به روز هم انگار دارد از آن فاصله میگیرد- که البته ناشی از تبلیغات سوء است. بنا بر این قبل از هرچیز آموزش در تمام سطوح و در تمام اماکن (محیط کار و محیط تحصیل) به شیوههای گوناگون (از جمله ادبیات و سینما و تئاتر و کارتون و نقاشی و موسیقی و هر عامل علمی و هنری) البته بدون اجبار و با آزادی کامل؛ در یک کلام، کمک به شکل گیری آزادانه و اصیل تفکر و شخصیت سوسیالیستی و دموکراتیک. توجه داشته باشید که این امری بسیار دشوار است؛ مثلاً حتی اکنون در انگلستان این امر دشوارتر هم شده چون هم دولت و هم قطب ثروت و سرمایه در کنار وسایل ارتباط جمعی بر خلاف آن عمل میکنند و به فکر برابری و رعایت حقوق سوسیالیستی و دموکراتیک دیگران عملاً توجه کافی نمیشود. بالا بردن سطح آگاهی مردم، استفاده از تجارب حاصل شده در دنیا، در کشورهای اسکاندیناوی و سوییس و آگاهی از علل شکستها در موارد دیگر، تشویق کارگران و تکنوکراتها و صاحبان مشاغل به وجوه بسیار مثبت و انسانی سوسیال دموکراسی و نیز تشویق سرمایه داران کوچک و متوسط به تعدیل روشهایشان برای تقسیم عادلانۀ ارزش اضافی. آموزش و پرورش کاملاً مجانی؛ خانهسازی و ایجاد رفاهِ (کار و مسکن و بهداشت سالم) اساسی برای همه. بنابر این مقدمۀ رشد سوسیال دموکراسی قبل از هر چیز آگاهی از آن و ایمان و اعتقاد به آن است. گام بعدی تحقق دادن مادی به سوسیال دموکراسی و نگرانی صادقانه برای شکوفایی درست و بارآور آن است. باید شوراها در تمام سطوح شکل بگیرند و حکومت حاصل تشریک مساعی و تبادل نظر و عمل دموکراتیک این شوراها باشد. مطابق نظر جرج مومبیو گزارشگر برجستۀ گاردین، تجارب به دست آمده در دست کم سه مورد شاید بتواند بعد از جرح و تعدیلهایی در ایران هم به کار آید:
یکی از تجربهها تجربۀ نظام سوئیسی است. در سوئیس مردم سالانه تقریباً در ده تا دوازده همهپرسی شرکت میکنند که، در مجموع در سه یا چهار روز رأی گیری گنجانده و برگزار میشوند. این همه پرسیها یا قوانین فدرال را به چالش میکشند و یا اصلاحیههایی برای قانون اساسی پیشنهاد میکنند. اگر کسی بتواند به اندازۀ کافی امضا گرد آورد، این امر آغازی میشود برای یک همه پرسی. این همه پرسیها یک احساس قوی مالکیت سیاسی ایجاد میکنند: مردم میبینند که حکومت مال خودشان است.
دومین تجربه، تجربۀ «ریکیویک»، پایتخت ایسلند است. در اینجا هرکسی میتواند افکار خود را به منظور پیشرفت شهر یا تأمین بودجۀ مخصوص گسترش زیرساختهای آن مطرح کند. نیز هرکس میتواند له یا علیه آن فکر رأی دهد. بهترین و محبوبترین عقاید را به شورای شهر منعکس میکنند. این طرح به شدت موفق بوده است: ۵۸ درصد مردم شهر تا کنون در طرح شرکت جستهاند و ۲۰۰ مورد از پیشنهادهای آنان توسط شورای شهر پذیرفته شده. نتیجه، ایجاد امکانات بیشتر و نیز شکوفایی زندگی عمومی مردم شهر بوده است.
الگوی سوم، که خیلی رادیکالتر است، نظامی است که در کردستان است؛ مخصوصا در رُژاوا، در شمال سوریه، اما در سرزمین کردستان بزرگ، مردم کوشیدهاند نظامی خاص را برقرار کنند. نام این نظام کنفدرالیسم دموکراتیک است. در این الگو قدرت نه از بالا به پایین، بل که از پایین به بالا تفویض میشود: نخستین واحد سیاسی انجمن محلی است که نمایندۀ یک روستا یا ناحیۀ شهری است. سپس این انجمنها افرادی را انتخاب میکنند تا نمایندۀ منافع آنان در کنفدراسیون بزرگتری باشند. نمایندگان مجلس اخیر به نوبۀ خود، اعضایی را بر میگزینند که صدای مردم کل منطقهاند. دولت فدرال صرفاً دولتی کارگزار است: این دولت تعیین کنندۀ سیاست نیست، بل که مُجری پیشنهادهایی است که توسط مجالس پیش گفته به آن داده میشود.
م. ذ: امروز شکلگیری یک جریان سوسیال دموکراتیک در حد حزبی فراگیر، دغدغه ی بسیاری از کوشندگان سیاسی وفرهنگی، و روشنفکران سیاسی و فرهنگی و فلسفی میهنمان است ، برای شکلگیری چنین جریانی و تبدیل آن به یک حزب فراگیر و جنبش، به نظر شما چه باید کرد؟
ف.ف: به نظرمن:
الف) دعوت از افراد و شخصیتهای برجستۀ علاقه مند به گردهماییهای حزبی و بحث در تمام زمینههای لازم؛
ب) مبارزۀ ایدئولوژیک و نقد و انتقاد از جریانهای موجود سوسیالیست یا مدعی سوسیالیسم؛
ج) تبلیغ و ترغیب افکار و شخصیتها در همه جا و در تمام سطوح؛
د) برگزاری سخنرانی و بحث و نگارش و ترجمه و توزیع مطالب آموزشی؛
ه) تشکیل هستههای آموزشی و شورایی بعد از شکل دادن به یک جمعیت بزرگ که دارای گرایشهای سوسیالیستی هستند اما هنوز به وحدت کامل فکری نرسیده و اصلاً لزومی هم ندارد که ضرورتاً و بدواً رسیده باشند؛
و) آموزش راههای ایجاد تفکر سوسیالیستی و شناخت عمیق اندیشهها و تجربهها که طیف وسیعی از مطالب را در بر میگیرد: از آثار مربوط به سوسیالیسم و روشهای ایجاد آن و فواید آن در زندگی عملی؛
ز) ایجاد ارتباط با نیروهای پیشرو داخلی و خارجی؛
ح) تشویق علاقهمندان به حمایت مالی.
ط) اقدامات دیگری که در مرحلۀ عمل خود را نشان خواهند داد.
ی) اجتناب اکید از انتقام گیری و تبلیغ چنین فکری.
م. ذ: چرا در خارج از کشور که شرایط ظاهراً برای شکلگیری جریان و جنبشی سوسیال دموکراتیک مهیاتر است، ما هنوز نتوانستهایم یک جریان متشکل و تأثیرگذارِ سوسیال دموکراتیک شکل بدهیم؟ عوامل عینی و ذهنی ِ عدم شکلگیری چنین جریان و جنبشی به نظر شما کدامند؟ و چه راههای عملیای برای تسریع شکلگیریِ چنین جریانی پیشنهاد میکنید؟
ف.ف : عوامل عینی و ذهنی را در اینجا به سادگی نمیتوان از هم جدا کرد ولی من سعی خودم را میکنم:
عوامی عینی (مادی):
الف) پراکندگی نیروها در خارج و دوری آنان از میهن که تا حدی از اضطرار و اهمیت موضوع میکاهد،
ب) روشنفکران در خارج از کشور زندگی تقریباً قابل تحملی دارند و در شرایط نسبتاً دموکراتیک یا شبه-دموکراتیکی زندگی میکنند که باعث میشود از فکر ایجاد چنین تشکلی فاصله بگیرند و بهای لازم را به آن ندهند.
ج) اختلافات زیادی بین دیدگاهها وجود دارد و تکروی سدی عظیم است بین همگرایی نیروها.
ه) اصولاً این افکار در محیط کار و تحصیل و مجامع و گردهماییها شکل و توان میگیرند و اگر ترکیب خلاقی از آنها ایجاد شود پایۀ محکمی برای آن خواهد شد.
و) وجود عوامل نفوذی رژیم ظاهراً در میان نیروها، کار را مشکل کرده است.
ز) مشکل بودن ارتباط گیری سریع و نزدیک به هم و مخارج زیاد.
ح) نداشتن سعۀ صدر در تحمل افکار مخالف و برخورد نادرست باهم.
ط) تعقیب و ایذاء بستگان ایرانیان فعال در ایران که باعث احتیاط و اجتناب میشود.
ی) و شاید مهمتر از همه ناآگاهی روشنفکران که بلای جان همه است!
ک) نفوذ عناصر دوباره جان گرفتۀ سلطنت طلب و ایجاد شکاف در میان اذهان پیشرو.
عوامل ذهنی (معنوی):
یکم) ببینید قبلا من به برخی از پس زمینههای شخصیتی ایرانیان اشاره کردهام- شخصیتی که نه اعتمادی به زمان حالش دارد و نه به فردایش. فلسفۀ غنیمت بودن دم هم کار را مشکل کرده است.
دوم) نداشتن تحلیل درست از شرایط عینی و ذهنی ایران و ایرانیان و این که فاز اول دموکراسی جامعهگرا، یعنی دموکراسی سمتگرفته به سوی سوسیالیسم، که اهمیت بیشتری برای آماده کردن مردم برای سوسیالیسم دارد، نیازمند گسترش و تقویت فکر ایجاد یک جبهۀ واحد ضد استبدادی است. چون تحلیلها این گونه نیست، راستروی و چپ روی نیروها را پراکنده کرده و این باعث شده که مباحث و مبانی دقیقتر و عمیقتر شکل نگیرند و روز به روز هم وضع خرابتر شود.
سوم) اصولاً آگاهی و اعتقاد هم به مبانی چنین راهبردی زیاد نیست و در نتیجه به شکلی با روشنفکرانِ میشود گفت شاید عوامزده رو به رو هستیم.
عوامل دیگری هم قاعدتاً وجود دارند که فعلاً به ذهن نمیرسند و با شروع بحثهای جدیتر یواش یواش خود را نشان میدهند.
_________________