در جهانی که اندیشه های چپ قدیم دچار جمود شده و اندیشه های راست جدید نیز نارسای هایی دارد، گیدنز راه سومی را مطرح کرده است. راه سومی که آن را احیای سوسیال دموکراسی می خواند و چنان مستحکم و منسجم می شمارد که می تواند دوباره ایدهآلیسم سیاسی ( البته از نوع واقع گرایی ایدهآلیستی) را زنده کند. بسیاری از سوسیال دموکراتهای امریکای جنوبی، دولت کلینتون، بلر و گرهارد شرودر نیز توصیه های وی را جدی گرفتند و به صراحت در تریبون های رسمی خود، از راه سوم نام بردند(گیدنز،2001، صص 32-31).
به اعتقاد گیدنز سوسیالیسم عملاً مرده است و احزاب سیاسی که از آن استفاده می کردند باید به جای استفاده از سیاستهای رقبای خود چیزی جایگزین آن کنند و گزینه پیشنهادی گیدنز برای جایگزین شدن ” راه سوم” است. راه سوم در پی دراندازی طرح یک چپ جدید متناسب با تغییرات یزرگی است که در جهان در جریان است ( همچون جهانی شدن، ظهور اقتصاد جدید و تحول در زندگی خصوصی مردم) (همان، ص 32).
دموکرات های اروپایی در دهه اخیر دوباره قدرت را در دست گرفتند، در حالی که فاقد یک پشتوانه فلسفی مناسب بودند و راه سوم این خلاء را پر کرد. گیدنز معتقد است فروپاشی بلوک شرق باید بیش از اینها مورد توجه قرار گیرد (وی فروپاشی بلوک شرق را یکی از عوامل تسریع جهانی شدن می داند). علاوه بر این کشورهایی که در جهانِ جهانی شده مشروعیتشان را بر اساس وجود دشمن خارجی استوار کرده اند نیز باید در برنامه خود تجدیدنظر کنند. آنها باید به جای دشمن خارجی، نگرانی های زیستی شهروندان و خطراتی را که آنها را تهدید می کند بیشتر مورد توجه قرار دهند. او خود در “راه سوم” به این نکات توجه می کند(همان، ص 32).
راه سوم از میان سوسیال دموکراسی کلاسیک و نئولیبرالیسم می گذرد و از هرکدام تجربه ای را به عاریت می برد و در نهایت به یک اندیشه و راهکار بکر که فراتر از هردوی آنهاست می انجامد.
برنامه های این اندیشه جدید دهه ای است که مورد تحلیل و بررسی سیاستمداران و اقتصاددانان قرار گرفته است و البته بسیار نیز مقبول واقع شده است. در این بررسی مختصر به معرفی راه سوم و تفاوت ها و برتری های آن با دو جریان دیگر (سوسیال دموکراسی کلاسیک و نئو لیبرالیسم) می پردازیم.
شرایط تاریخی ظهور سوسیال دموکراسی
ظهور مارکسیسم و اندیشه های بنیادگرایانه مارکس و پیروانش چنان لرزش بر تن جامعه سرمایه داری انداخت که نه تنها آن نظامها را از پیامدهای احتمالی سرمایه داری مضاعف باخبر ساخت، بلکه اندیشمندان سیاسی و اجتماعی را واداشت تا به تدوین و تئوریزه کردن اندیشه هایی بپردازند که مستقیماً در تقابل با مارکسیسم ویا به تعبیری دیگر سوسیالیسم صف آرایی کند. سوسیالیسم در پی آن بود اقتصادی را بنیاد نهد که کنترل و هدایت مستقیم آنرا از دست تاجران و بنگاههای اقتصادی خارج کند و دو دستی تقدیم دولت کند و از این طریق شکافها و فواصل طبقاتی جامعه را کاهش دهد. در مقابل نظام سرمایه داری که سیستمی مبتنی بر اقتصاد آزاد داشت سعی می کرد جلو کوچکترین حرکت و جریان انتقادی (از قبیل جنبشهای کارگری و فمنیستی) که ریشه در اندیشه های سوسیالیستی داشتند را بگیرد.
بدنبال انقلاب 1917 روسیه و تأسیس اولین نظام سوسیالیستی به رهبری لنین عملاً جهان به دو قطب عمده اقتصادی مخالف(سرمایه داری و سوسیالیسم) تبدیل شد. امریکا اما کمی دیرتر و بدنبال جنگ جهانی دوم وارد عرصه شد.
آغاز جنگ سرد مترادف بود با صف آرایی سیاسی و اقتصادی دو غول عظیم اقتصادی یعنی شوروی و ایالات متحده. هرکدام سعی می کردند سیاستهایی را ارائه دهند که در تحلیل نهایی باعث شکست رقیب شود. تا جایی که در دهه 1960 این ادعا که شوروی طی 30 یال آینده امریکا را پشت سر می گذارد، عملاً امریکا را تهدید می کرد.
از طرفی ماهیت دموکراتیک امریکا و اروپای غربی عملاً مانع سرکوپی تشکل ها و احزاب کارگری می شد. به همین سبب جریاناتی در اروپای غربی و مخصوصاً انگلستان شکل گرفت که ماهیتی سوسیالیستی داشتند- مانند حزب کارگر انگلستان-.
هرکدام از دو قطب سوسیالیست و لیبرال به تجربه های جدیدی دست یافتند که این تجربیات راهبردهای کاراتری را پیش رو قرار دادند. از درون دو جریان متخالف تحولاتی صورت گرفت و منجر به اعمال سیاستهای تلفیقی و نرم تر شد. از یک طرف سوسیال دموکراسی که ماهیتی سوسیالیستی با اندکی نگرش نرم تر از سوسیالیسم ارتودوکس و از طرف دیگر نئولیبرالیسم با کمی تمایل به سمت سوسیالیسم وارد عرصه شدند.
سوسیال دموکراسی(کلاسیک)
سوسیال دموکراسی بر آن بود که سرمایه داری بازار آزاد بسیاری از اثرات مسئله سازی را که مارکس تشخیص داده بود به وجود می آورد، اما گمان می کرد که با مداخله دولت در بازار می توان آنها را کاهش داد یا بر آنها چیره شد. دولت موظف است کالاهای عمومی را که بازارها نمی توانند ارائه نمایند، یا تنها به شیوه ای ناقص عرضه می کنند، فراهم سازد. حضور نیرومند دولت در اقتصاد و بخشهای دیگر جامعه نیز طبیعی و مطلوب است، چون قدرت عمومی در جامعه ای دموکراتیک، نماینده اراده جمعی است. تصمیم گیری جمعی با شرکت دولت بخش خصوصی و اتحادیه های کارگری تا اندازه ای جانشین عملکردهای بازار می شود.
برای سوسیال دموکراسی کلاسیک مداخله دولت در زندگی خانوادگی ضروری و مقبول است. هرجا که افراد به هر دلیلی نمی توانند زندگی خود را تأمین کنند، دولت باید مداخله کند. اما انجمن های داوطلبانه چندان مقبول سوسیال دموکراتهای کلاسیک نبود. به اعتقاد آنان این گونه تشکلها زیانشان بیشتر از نفعشان است.. زیرا در مقایسه با خدمات اجتماعی دولتی ، معمولاً غیر حرفه ای و غیر قابل پیش بینی هستند.
جان مینارد کینز که تئوری هایش الهام بخش دولت رفاه بود بیشتر جنبه های مارکسیسم و سوسیالیسم را پذیرفته بود. او نیز مانند مارکس بر غیرعقلانی بودن نظام سرمایه داری تأکید داشت. کم-توجهی کینز به عرضه اقتصاد با علایق سوسیال دموکراسی هماهنگی کاملی داشت(گیدنز،1999، ص13).
تا زمان عقب نشینی های اواخر دهه 1970 سوسیال دموکراسی در همه جا از یک الگوی خطی مدرینزه کردن – یعنی سوسیالیسم- پیروی می کرد. توصیفی که تی. اچ. مارشال – مفسر برجسته دولت رفاه- از دولت رفاه ارائه می دهد بدین شکل است: دولت رفاه نقطه اوج یک فرایند طولانی تکامل حقوق شهروندی است. مارشال مانند بسیاری دیگر در اوایل دوره پس از جمگ جهانی دوم انتظار داشت که نظام رفاهی به تریج گسترش یافته و توسعه اقتصادی را با اجرای هرچه کامل تر حقوق اجتماعی هماهنگ سازد (همان،ص14).
سوسیال دموکراسی از نظر جهت گیری اش انترناسیونالیست بود، و به ایجاد همبستگی میان احزاب سیاسی ای که دیدگاه های یکسانی داشتند توجه داشت و نه به رویارویی با مسائل جهانی. با وجود این به شدت وابسته به جهانی دوقطبی بود که در میان حداقل گرایی نظام رفاهی ایالات متحده و اقتصادهای آمرانه کمونیسم قرار داشت(همان، ص15).
نئو لیبرالیسم
نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی اقتصادی در واکنش به پیدایش ساختار دولت رفاهی پس از جنگ جهانی دوم پدید آمده و با بروز بحران در اقتصاد دولت رفاهی زمینه فکری سیاستهای اقتصادی و اجتماعی برخی از کشورهای غربی بر ضد دولت رفاهی و دخالت در اقتصاد و گرایش کینزی را تشکسل می دهد. از لحاظ اقتصادی لیبرالهای نو نظریه کینز و نقش دولت به عنوان عامل تنظیم اقتصادی را مورد تردید قرار داده و بار دیگر بر مزایای نظام رقابت آزاد تأکید گذاشته اند. بنابراین لیبرالیسم نو چرخش عمده ای در سیاست اقتصادی و نیز در تفکر اقتصادی در غرب بوده است. از اواخر دهه 1970 در کشورهایی مثل انگلستان، آمریکا، آلمان، فرانسه و استرالیا سیاستهای کینزی تنظیم تقاضای کل جای خود را به سیاستهایی داد که بر عرضه تأکید می گذارند. این تحول در واکنش به بحران رکودی صورت می گرفت که از اواسط دهه 1970 به تدریج اقتصاد سرمایه داری غرب را در برگرفت. بحران اقتصاد سرمایه داری به ویژه اشباع سرمایه و کاهش نرخ بهره، سیاست کاهش هزینه های عمومی را در صدر علایق اقتصادی و سیاسی دولتهای غربی قرار داد. اجرای این هدف تنها از طریق سیاست کاهش هزینه های دستمزد واقعی و اجتماعی یعنی هزینه های رفاهی، آموزش و بهداشت ممکن بود(بشیریه، 1374، ص 313).
در واقع سیاست و حکومت کشورهای غربی در آخرین دهه های سده بیستم رگه هایی از لیبرالیسم و محافظه کاری با یکدیگر ترکیب شده و از آن پدیده راست نو به وجود آمده است(بشیریه،1376،ص186).
نئولیبرالیسم گرچه کوششی است به منظور بازگشت به شرائط پیش از پیدایش دولت رفاهی، لیکن خود محصول شرائط اقتصادی و سیاسی معاصر است. برخی از آن به عنوان ضد انقلاب در مقابل گرایشهای دولت رفاهی سخن گفته اند. سیاستهای اقتصادی رژیمهای نئولیبرال زمینه را برای رشد بخش خصوصی و سرمایه گذاران متهور به سبک دوران سرمایه داری لیبرال فراهم کرده است. بر اساس نظر برخی نئولیبرالها وجود اتحادیه های کارگری یکی از اسباب عمده تورم فزاینده و افول اقتصادی در کشورهای غربی بوده است. دولتهای نئولیبرال در پی تقویت سرمایه داری آزاد و بخش خصوصی از طریق سیاستهای ضد کینزی (( استراتژی عرضه)) بوده اند. گرایش عمده دولتهای نئولیبرال خصوصی سازی صنایع ملی شده است (بشیریه ،1374،ص314).
سوسیال دموکراسی جدید (راه سوم)
در یک دهه اخیر روشن شد که هم سوسیال دموکراسی و هم نئولیبرالیسم ناتوان از پاسخگویی به نیازهای اقتصادی و سیاسی جهان هستند. از این رو اندیشمندان سیاسی و اجتماعی در پی یافتن راه حلی هستند که قدرت تطابق با تغییرات جدید جهان از جمله پدیده جهانی شدن را داشته باشد.
آنتونی گیدنز (جامعه شناس بریتانیایی) از تلفیق سوسیال دموکراسی و نئولیبرالیسم سیاستی را متولد می کند که خود آنرا راه سوم می نامد.
نقطه عزیمت گیدنز به راه سوم تحولات نظام بین الملل در دهه 90 (فروپاشی نظام دو قطبی) می باشد. نگاهی که گیدنز به این تحولات داردمتفاوت با نگاه صرف روابط بین الملل است و بیشتر رنگ و بوی رفاهی دارد. وی بر این نظر است که فروپاشی بلوک شرق و در رأس آن شکست سوسیالیست ها زمینه را برای تسریع روند جهانی شدن فراهم آورده، ولی متأسفانه به طور جامع از طرف تحلیلگران سیاسی مورد واکاوی قرار نگرفته است و در واقع این رخداد و تغییر مهم بیشتر به عنوان شکست یک جهان بینی در نظر گرفته شده است. و در نتیجه عمدتاً به تقویت بینش سیاسی مبتنی بر آزادی بازار منجر گشته که در درون قطب غالب یعنی لیبرال دموکراسی جای می گیرد. حال آنکه در نظر گیدنز فروپاشی بلوک شرق می باید بازتاب عملی روشنتری در برنامه ها و خط مشی سیاسی احزاب و سازمانهای سیاسی ایجاد کند. به اعتقاد گیدنز فروپاشی قطب رقیب نمی تواند قطب غالب را دست نخورده باقی بگذارد. انتخاب عنوان راه سوم برای نظریه گیدنز از همین تحلیل ناشی می شود. دو راهی بین این دو ایدئولوژی را برای برون رفت از وضعیت فعلی و رسیدن وضعیت مطلوب پیشنهاد می کند. هم سوسیالیسم و هم لیبرالیسم را ناتوان از برآوردن نیازهای امروز جامعه می داند (سوسیالیسم به عنوان نماد بلوک شرق و لیبرالیسم به عنوان نماد بلوک غرب)(کریمی، 1389).
گيدنز مباحث خود را بر اساس اين باور شروع ميكند كه سوسيال دمكراسي نه تنها اين توان را دارد كه باقي بماند بلكه امكان پيشرفت هم در عرصة عقيدتي و هم در عرصة عملي (سياستگذاري) دارد. تحقق اين امكانها تنها در صورتي ميسر است كه آن آمادگي تجديد نظر را در ديدگاههاي خود داشته باشد. از اينرو سعي اصلي وي در «راه سوم» تبيين ضرورت بازسازي سوسيال دمكراسي و اراية طرحي براي آن است. بهنحويكه آن نه تنها چهارچوبي را فراهم ميكند كه در آن راه سوم توجيه ميشود، بلكه مجموعة گستردهاي از طرحهاي سياستي را ارايه ميكند(کریمی،1389).
به عقیده گیدنز تدوین سیاستهایی که بخواهند با وضعیت جدید جهان روبرو شوند و جوابگوی نیازهای جدید باشند مستلزم اتخاذ موضع شفاف و روشن تری در قبال 5 مسئله اساسی است: 1- فهم دقیق از جهانی شدن و پیامدهای آن. 2- درک روشن و عملی از مفهوم فردگرایی در جوامع مدرن. 3- تدقیق و تصحیح مقوله چپ و راست. 4- شفافیت فهم خود از سازمان سیاسی. 5- درک مسائل زیست محیطی (کریمی، 1389) .
اين پنج مشكل به ظاهر مستقل از هماند ولي در واقع مرتبط بهماند. هدف سياست راه سوم كمك به شهروندان براي رهايي از بين انقلابهاي عصر كنوني يعني جهاني شدن، تحول در زندگي شخصي و رابطه با طبيعت است. براي اين منظور، سياست راه سوم بايستي بر يك سري از ارزشها استوار باشد. نخست اينكه، به جهاني شدن نگرشي مثبت و به سياستهاي حمايتي ديدي متفاوت داشته باشد. هرچند اين سياستها نه معقولاند و نه مطلوب. دوم اینکه، سياست راه سوم بايد به برابري و عدالت علاقهاي عميق داشته باشد. هرچند آزادي و برابري ممكن است در تعارض باهم باشند ولي اقدامات برابريخواهانه دامنة آزاديهاي فردي را گسترش ميدهد. سوم اينكه، حقي همراه با مسئوليت شعار اصلي سياست نوين خواهد بود. گسترش فردگرايي بايستي با تعهدات فردي همراه باشد. چهارم اينكه، هيچ اقتداري بدون مسئوليت نخواهد بود، اين موضوع بويژه از اين جهت مهم است كه در جامعهاي كه سنت اهميت خود را از دست داده، تنها راه برقراري اقتدار توسل به دموكراسي از نوع نوين آن يعني بر مبنايي فعال و مشاركتي ميباشد.پنجمين ارزش سياست نوين تاكيد بر ارزشهاي جهان ميهني است. چون در دنيايي كه سنتها و رسوم زوال يافته و ريسكهاي زيست بومي زياد شده، موضوع ايجاد همبستگي نوين مطرح ميشود كه ميبايستي از طريق محافظه كاري فلسفي حاصل شود(شکوری).
گیدنز برای تئوریش( راه سوم ) 6 بعد اساسی را مدنظر قرار می دهد(گیدنز، 2003، ص 2-631):
1- بازسازی حکومت حکومتی فعال و توانا لازم است تا پاسخگوی نیازهای دنیایی باشد که به سرعت در حال تغییر است، اما حکومت نباید منحصراً با بروکراسی های سلسله مراتبی از بالا به پایین، و خط مشی های ملی سروکار داشته باشد. شکل های پویای مدیریت و اجرا، مثل آنهایی که در بخش تجارت دیده می شود، می توانند برای دفاع و احیای حوزه عمومی کارایی داشته باشند.
2- پرورش جامعه مدنی حکومت و بازار به تنهایی برای حل بسیاری از چالشهای جوامع مدرن اخیر کافی نیستند. جامعه مدنی – قلمرو بیرون از دولت و بازار- باید تقویت شود و با حکومت و تجارت متحد شود. گروههای داوطلب، خانواده ها و انجمن های مدنی می توانند نقش مهمی در پرداختن به مسائل اجتماع، از جرم تا آموزش و پرورش، ایفا کنند.
3- بازسازی اقتصاد راه سوم در فکر اقتصاد ترکیبی نوین است که وجه مشخصه آن تعادل و توازن میان کنترل و عدم کنترل حکومت است و این دیدگاه نولیبرالی را نمی پذیرد که برداشتن مقررات و کنترل حکومتی تنها راه تضمین آزادی و رشد اقتصادی است.
4- بازسازی دولت رفاه با این که حمایت کردن از گروهها و افراد آسیب پذیر از طریق ارائه خدمات داشته باشد. سیاست راه سوم در پی رسیدن به (( جامعه ای حمایتگر)) است اما در عین حال می داند که سیاستهای رفاهی قدیمی غالباً در کاستن از نابرابری ها موفق نیستند و به جای قدرت بخشیدن به تنگدستان، آنها را کنترل می کنند.
5- نوسازی بوم شناختی سیاست راه سوم این دیدگاه را نمی پذیرد که حفاظت از محیط زیست و رشد اقتصادی با یکدیگر سازگار نیستند. دفاع از محیط زیست، می تواند به شیوه های متعددی ایجاد اشتغال کند و بر انگیزنده توسعه اقتصادی شود.
6- اصلاح نظام جهانی در عصر جهانی شدن، سیاست راه سوم به دنبال شکل های نوین حاکمیت جهانی است. انجمن های فرا ملیتی می توانند دموکراسی را فراتر از سطح دولت – ملت ببرند و امکان حاکمیت بیشتری بر اقتصاد بی ثبات بین المللی فراهم کنند.
سخن پایانی
راه سوم که به تعبیر گیدنز (( فراسوی چپ و راست)) قرار دارد، به یک ابداع و نوآوری سیاسی شباهت دارد که می خواهد بر اساس یک سنت دیالکتیکی از نتیجه برخورد تز سوسیالیسم و آنتی تز لیبرالیسم سنتزی را بوجود آورد که در عین حفظ سنتهای هردو راهبرد خطی مشی ای را ترسیم کند که جامعه انسانی را از یک طرف از فقر نجات دهد و از طرف دیگر از سلطه بلامنازع (( دیکتاتوری بورژوازی)) بکاهد.
نكتهاي قابل توجه اين است، سياست «راه سوم» يك سياست عام براي كل جوامع نيست و لزوما نميتواند باشد. چرا دغدغهها، مواد و مستندات عمدتا مبتني بر جوامع غربي با فلسفههاي سياسي سوسيال دمكرات و اخيرا با فلسفة سياسي نوليبرال است، و ضرورتا شامل جامعههاي ديگر را شامل نميشود. به نظر ميرسد بخشي از مشكلاتي كه هم بلحاظ نظري و هم بلحاظ تجربي قابل طرح شدن هستند، از همين جا نشات ميگيرند. رخدادهاي بعد از فروپاشي بلوك شرق و تسريع روند جهاني شدن همراه با پيامدهاي نامطلوبي كه در عالم واقع رخ رداده است چندان با آرمانگرايي كه در سياست راه سوم ترسيم ميشود همخواني ندارد. بنظر ميرسد آنچه امروزه از نظريه جهاني شدن بعنوان ابزاري براي تحميل خواستههاي برخي دولتهاي قدرتمند در جهت تحميل ارزشهاي سياسي، اجتماعي جامعة خودشان بر ديگران استفاده ميشود و عملا اين فرايند به جهاني سازي مبدل ساخته است، چندان بحثي در این تئوری نميشود. هر چند جهاني شدن، تحولات تكنوژيكي تهديدات و فرصتهاي بديلي را ايجاد كرده است، ولي جهان بعد از فروپاشي سوسياليسم غالبا با خصومتهاي جديد، تهديدات و مخاطرات بيشتري از قبيل ترويسم، نابرابريهاي فزاينده، جنگهاي منطقهاي و امثالهم روبرو بوده است كه به نظر ميرسد كه در ارتباط با سياست نوين ارتباطي نزديك داشته باشد ولي كمتر مورد كنكاش قرار گرفته است.
منابع:
بشیریه، حسین.(1374). جامعه شناسی سیاسی. تهران: نشر نی.
بشیریه، حسین.(1376). تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم. تهران : نشر نی.
کریمی، محمود. ناتوانی سوسیالیسم و لیبرالیسم در برآوردن نیازهای بشر.(24 فروردین 89) روزنامه رسالت، شماره 6958 ، صفحه 18.
گیدنز، آنتونی. (1998). فراسوی چپ و راست. ترجمه محسن ثلاثی. تهران: انتشارات علمی.
گیدنز، آنتونی. (1999). راه سوم، احیای سوسیال دموکراسی. ترجمه منوچهر صبوری کاشانی، تهران:انتشارات شیرازه.
گیدنز، آنتونی.(2001) . چشم اندازهای جهانی. ترجمه محمدرضا جلائی پور. تهران: انتشارات طرح نو.
گیدنز، آنتونی.(2003). جامعه شناسی. ویرایش چهارم. ترجمه حسن چاوشیان، تهران: نشر نی.
وبسایت خبرگزاری جهان رسانه (دانشگاه تهران):http://gmj.ut.ac.ir/default.aspx