گفتگو بادکترمهرداد پاینده
برگرفته از سایت ” حزب سوسیال دموکرات ایران” در آلمان
دم از سوسیالیسم دمکراتیک زدن ولی به ریشه های تاریخی آن اشاره نکردن، اگر برای جعل تاریخ نباشد، ناشی از ناآگاهی تاریخیست. به هر حال سوسیالیسم دمکراتیک نه تنها در تقابل با سوسیال دمکراسی نیست، بلکه با آن نیز همزاد است. «سوسیالیسم دمکراتیک» جهان بینی نوینی میان کمونیسم و سوسیال دمکراسی نیست، بلکه آرمان سوسیال دمکراتها در مرزبندی با کمونیستها و پاسخ آنها به نواقص و کمبودهای اجتماعی سرمایه داری می باشد. .
تلاش ـ بخش مهمی از چپ ايران پس از سربرآوردن از دو شکست ـ پيشی گرفتن اسلامی ها از ساير نيروهای انقلابی و سرکوب و تاراندن آنها در داخل کشور و فروپاشی اردوگاه انقلاب جهانی سوسياليستی در سطح بين المللی ـ درگيرچالش و تلاشی سخت در بازسازی هستی خود و آرمانها و افکارش است. در سالهای اخير، بر بستر وضعيتی که از نظر شکافهای طبقاتی و گسترش فقر پديدار شده روند اين تلاشها سرعت بيشتری به خود گرفته است. به نظر می رسد اما، وجود اغماض ناپذيرمطالبه سراسری برای آزادی های فردی و اجتماعی، دمکراسی و احترام به حقوق مساوی انسانها و در کنار همه اينها مسئله فرد و ضرورت تبيين جايگاه آن در دستگاههای فکری و گرايشهای مختلف، کار دستيابی اين نيروها را به يک نگرش و دستگاه نظری منسجم انقلابی ـ مارکسيستی و يک برنامه اجتماعی سوسياليستی تمام عيار سخت نموده است. در اين سختی مجدداً بازار خلق مفاهيم بدون معنای روشن گرم شده است. .
به عنوان مثال نيروهائی که پيش از اين خود را سوسياليست های انقلابی يا مارکسيست ـ لنينيست و کمونيست می ناميدند، امروز نام سوسياليست های دمکرات به خود می دهند. در حاليکه «سوسياليسم دولتی» در جهان سوسياليستی واقعاً موجود گذشته را تحت عنوان يک نظام توتاليتر رد می کنند، اما از سوسيال دمکرات ناميدن خود نيز پرهيز دارند و بعضاً خجلند. در هر حال روشن نيست که درک آنها از مبانی دمکراسی چيست. يا انسانگرائی سوسياليستی آرمانگرايانه ای که اين همه آنها بر آن تکيه دارند، يعنی چه و در چهارچوب يک برنامه روشن سياسی و اقتصادی و اجتماعی چه صورتی به خود خواهد گرفت. آنچه بيش از همه ناروشن است تفاوتی است که آنها ميان سوسيال دمکراسی و سوسياليسم دمکراتيک قائلند. در آغاز اين گفتگو و به عنوان مقدمه ای فشرده، اميدوارم شما به عنوان يک سوسيال دمکرات باسابقه و آشنا با تاريخچه اين مفاهيم، ما را در فهم اين تفاوت اندکی ياری دهيد؟
مهرداد پاينده ـ پیش از هرچیز و برای درک بهتر علل خجلت این «سوسیالیستهای دمکرات» نوین باید به تاریخ سوسیالیسم اشاره کرد. سوسیالیسم، جهان بینی است که در سده ی 19 میلادی بدنبال انتقاد از سرمایه داری و با هدف لغو و نابودی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و ملی، دولتی یا اشتراکی کردن آنها بوجود آمد. مرز میان سرمایه داری و سوسیالیسم را باید مالکیت یا مالکیت خصوصی نامید، که در این جهان بینی به عنوان عامل اختلافهای طبقاتی و زیربنای استثمار توده های ندار شناخته می شود. در این جهان بینی به مالکیت نه به عنوان امری حقوقی که هرکسی می تواند از مزایای آن برخوردار شود، بلکه به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به سیادت یک طبقه – سرمایه داران – به طبقه ای دیگر – کارگران نگریسته می شود. بدین ترتیب سوسیالیسم الزاما از نفی مالکیت ریشه می گیرد. لازم به تاکید بر این موضوع است که در سده ی نوزدهم، هم سوسیالیسم تخیلی روبرت اون ( 1* ) و چارلز فوریر ( 2*) و هم سوسیالیسم علمی کارل مارکس ( 3*) و فریدریش انگلس ( 4*) تحت تاثیر برآمد مکتب اقتصاد کلاسیکِ آدام اسمیت ( 5*) ، ، دیوید ریکاردو ( 6*) و ژان باپتیست سِی ( 7*) قرار داشتند که در مرکز این مکتب «نظریه ی ارزش کار» به عنوان منشاء ثروت قراردارد که سرمایه داران از طریق حق مالکیت بر ابزار تولید، مالک محصول کار کارگران ـ و نه تنها ابزار تولید ـ می شوند که با فروش آنها از یک سو پرداخت مزد به کارگر، آنهم تنها در حد تامین نیاز حداقل زندگی وی برای بازتولید نیروی کارش، میسر می گردد و از سوی دیگر سرمایه دار با فروش «ارزش اضافی» کار این کارگر به «سود» دست می یابد. . حال سوسیالیسم درست در خلاف جهت چنین سیستمی پایه گذاری می شود که می خواهد به سیادت «ناعادلانه ی» این طبقه پایان دهد و حاصل کار کارگران را به تمامی یعنی سهم لازم برای بازتولید نیروی کار آنها به اضافه ی ارزش اضافی آن را که در سرمایه داری سرمایه دار بواسطه ی حق مالکیتش آن را غصب می کند و بر ثروتش می افزاید، به کارگران برگرداند و بدین گونه به استثمار آنها پایان دهد. مانیفست کمونیست مارکس و انگلس کوششی است دراین راستا.
واقعیت این است که تا انقلاب اکتبر 1917 در روسیه تمامی گرایشهای رایج در جنبش سوسیالیستی چنین درکی از سوسیالیسم داشتند و همگی خود را سوسیال دمکرات می خواندند. بدین ترتیب تا این زمان اصطلاحی بنام «سوسیالیسم دمکراتیک» وجود نداشته است. پس از انقلاب اکتبر روسیه است که چارچوب نظری «سوسیالیسم دمکراتیک» به عنوان تجلی جدایی ناپذیری دو مقوله ی دمکراسی و سوسیالیسم از یکدیگر و در مقابله با «دیکتاتوری پرولتاریا» بوجود می آید. سوسیالیسم دمکراتیک را باید به عنوان موضع گیری رایج تمامی جناحهای سوسیال دمکرات آن زمان ـ کارل کائوتسکی مارکسیست، ادوارد برنشتاین رویزیونیست و فریدریش ابرت رفرمیست ـ در مقابله با سوسیالیسم روسی قلمداد کرد. موضوع مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد این است، که سوسیالیسم دمکراتیک بمرور زمان بیشتر به یک آرمان برای هویت بخشیدن به احزاب سوسیال دمکرات تا به عنوان شالوده ی ایدئولوژیک مدیریت یک جامعه ی دمکرات تبدیل شد. همانطور که مستحضر هستید، حزب سوسیال دمکرات آلمان از 1919 میلادی تا بیش از یک دهه فرصت کافی داشت تا در جمهوری وایمار نظام سوسیالیستی مورد نظرش را به اجرا بگذارد و به مالکیت خصوصی به عنوان عامل اصلی استثمار طبقه ی کارگر پایان دهد. اما آیا چنین اتفاقی افتاد؟ آنها با درکی درست از دمکراسی و با استفاده از اصلاحات اجتماعی، مالیاتی و سیاسی کوشش در تعدیل اختلافات طبقاتی، گسترش عدالت اجتماعی و رسیدن به نوعی همرایی سیاسی از طریق دمکراتیزه کردن ساختارهای اجتماع کردند، اما مالکیت بر ابزار تولید را لغو نکردند. حال اگر کمونیستها این امر را خیانت به طبقه کارگر و سوسیالیسم می دانند، مسئله ی دیگریست ولی دم از سوسیالیسم دمکراتیک زدن ولی به ریشه های تاریخی آن اشاره نکردن، اگر برای جعل تاریخ نباشد، ناشی از ناآگاهی تاریخیست. به هر حال سوسیالیسم دمکراتیک نه تنها در تقابل با سوسیال دمکراسی نیست، بلکه با آن نیز همزاد است. «سوسیالیسم دمکراتیک» جهان بینی نوینی میان کمونیسم و سوسیال دمکراسی نیست، بلکه آرمان سوسیال دمکراتها در مرزبندی با کمونیستها و پاسخ آنها به نواقص و کمبودهای اجتماعی سرمایه داری می باشد. .
متاسفانه چپ ایران با سوسیالیسم از دریچه ی سوسیالیسم نوع روسی آن آشنا شد. تحت تاثیر چنین ایدئولوژی مخربی نگاه به سوسیال دمکراسی در تمامی تاریخ جنبش چپ ایران منفی بوده است. سوسیال دمکراتها و سندیکاهای به اصطلاح کمونیستها زرد را همیشه به عنوان خائنین به طبقه ی کارگر خوانده بودند و حتا به آنها تهمت سوسیال فاشیست بودن می زدند. در بسیاری موارد سوسیال دمکراتها را از بورژواها نیز خطرناک تر می دانستند. تاثیر روانی چنین نگرشی بر چپ ایران کم نبوده است. به گمان من این امر برای بسیاری از آنها سنگین تمام می شود که خود را از کمونیسم رها کنند و جایگاه سیاسی خود را درمیان سوسيال دمکراتهایی بیابند، که تا دیروز جزء خائنین قلمداد می شدند. شاید خجلت سیاسی آنها از مقاومت درونی شان در مقابله با «خائن» شدنشان ریشه می گیرد. به هر حال به خود لقب سوسیالیستِ دمکرات دادن را اگر جدی بگیرند، باید قدم دوم را بردارند و خود را سوسیال دمکرات بخوانند. همانطور که عرض کردم، اصطلاح سوسیالیسم دمکرات متعلق به جنبش و تاریخ سوسیال دمکراسی است و از سال 1959 به بعد در برنامه ی «گودِسبرگ» حزب سوسیال دمکرات آلمان نیز رسما ثبت شده است. به همان اندازه که بیگانه خواندن سوسیالیسم دمکراتیک از سوسیال دمکراسی نادرست است، به همان اندازه هم پیشوند و پسوند دادن به مقولاتی چون انسانیت، دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، رئالیسم و … نوعی نسبی گرایی و کژروی مضحک می باشد. .
تلاش ـ بنا بر توضيحات شما، معنای سوسياليسم دمکراتيک و جدائی ناپذيری آن از سوسيال دمکراسی را بايد با توجه به چگونگی شکل گيری آن در فرهنگ سياسی سوسيال دمکراسی و از جمله بر بستر دو حادثه مهم در اروپا بفهميم: يکی انقلاب اکتبر و مخالفت و در مرزبندی سوسيال دمکراتها به کمک اين مفهوم با اهداف و برنامه های اجتماعی، سياسی و اقتصادی بلشويکی که به نام ديکتاتوری پرولتاريا و در جهت نفی دمکراسی و مالکيت خصوصی تبليغ و در روسيه به اجرا گذاشته می شد و ديگری در 1919 ـ دوسالی پس از حادثه نخست ـ و آغاز يکدهه حکومت سوسيال دمکراتهای آلمان و اجرای سياستی نه در جهت ضديت با نظام سرمايه داری بلکه در مقام تعديل اختلافات طبقاتی و ايجاد تعادلی ميان منافع گروههای مختلف اجتماعی در چهارچوب حفظ مالکيت و تقويت دمکراسی. به اين ترتيب و با استناد به اين تاريخچه جای چندانی برای پنهان ساختن تفکرات ضد سرمايه داری و ضديت با مالکيت خصوصی در پشت مفهوم سوسياليسم دمکراتيک باقی نمی ماند. .
با وجود اين، چالشهای جديدی که اخيراً در درون چپ و بويژه در رابطه با سوسيال دمکراسی برخی کشورهای اروپائی بخصوص در آلمان ديده می شوند، از چه زاويه ای قابل بررسی هستند؟ اين پرسش را از آن جهت مطرح می کنم؛ چون در سالهای اخير با ظهور و گسترش حزب سوسياليسم دمکراتیک (PDS ) ـ و امروز به نام حزب چپ ـ ما شاهديم در رسانه های برخی از نيروهای چپ ما، تبليغات اين حزب و ديدگاههای نظريه پردازان آن بازتاب نسبتاً قابل توجه ای دارد. آيا اين دو حزب چپ با هم اختلافات بنيادين تفکری و ارزشی دارند؟
مهرداد پاینده ـ اشاره ی شما به این دو مقطع تاریخی کاملا درست می باشد. تاریخ دیگری که به همان اندازه با اهمیت است، 1959 و برنامه ی «گودسبرگ» حزب سوسیال دمکرات آلمان می باشد، زیرا همه ی آن چیزی را که شما به آن اشاره کردید، جزو برنامه ی این حزب می شود که در واقع سند اعتقاد سوسیال دمکراتها به اقتصاد بازار، حق مالکیت و کلا «سرمایه داری» می باشد. البته سوسیال دمکراتها نظام سرمایه داری را به عنوان سیستمی بحران زا ارزیابی می کنند و بر این گمان نیستند که اقتصاد بازار کاملا آزاد توانایی ایجاد نظمی خودجوش را دارد که در آن تخصیص بهینه ذخیره ها و توسعه ی اقتصادی پایدار در راستای منافع همه ی اقشار جامعه میسر است. اما آنها از این انتقاد ساختاری به نظام سرمایه داری ضرورت تعویض رژیم را نتیجه نمی گیرند و برعکس آن با تاکید به ضرورت دخالت دولت دمکراتیک در اقتصاد و کوشش در رفع ضعفهای این نظام، به کلام شما، «در مقام تعديل اختلافات طبقاتی و ايجاد تعادلی ميان منافع گروههای مختلف اجتماعی در چهارچوب حفظ مالکيت و تقويت دمکراسی» به ایفای نقش سیاسی در دمکراسی کوشش می ورزند. .
اما این که چپ ایران با گرایش به «حزب چپ» آلمان گویا به آلترناتیو بهتری در مقابل سوسیال دمکراسی دست یافته است، بازهم نشان دهنده ی ناآشنایی آنها با سیستم حزبی این کشور و حتا این حزب دارد. اشاره به تاریخ این حزب در چند جمله ی کوتاه میسر نیست، ولی من به چند نکته ی اساسی اشاره می کنم که می تواند برای خوانندگان کنجکاو شما اطلاعات لازم را ارائه دهد. (1) پس از انحلال جمهوری دمکراتیک آلمان که بدنبال انقلاب صلح آمیز مردم این کشور در 1989 و فرریختن دیوار برلین صورت گرفت، حزب کمونیست حاکم در این کشور، «حزب سوسیالیت متحد آلمان» نیز قدرت را از دست داد و چون رفقای ایرانی خود دچار بحران ایدئولوژیک شد. (2) بحران درون حزب به برآمد رهبران جوان و تازه ای در این حزب انجامید که نمی توانستند سوسیالیسم را به عنوان یک نظام دیکتاتوری بپذیرند. البته آنها نیز بیشتر به جبر تاریخ و نه بواسطه ی شهامت شان و در فردای دمکراتیزه شدن آلمان شرقی از طریق اتحاد دو بخش آلمان جهان بینی توتالیتر استالینیستی حاکم در این حزب را به چالش کشیدند و به گونه ای خود نیز دمکراتیزه شدند. حاصل این چالش از نظر ایدئولوژیک گذار آنها از کمونیسم و دیکتاتوری پرولتاریا ابتدا به سوی اندیشه های روزا لوکزمبورگ، سپس بترتیب به بوخارین، کائوتسکی و در ادامه ی آن به سوسیال دمکراسی دهه ی 1950 و برنامه ی «گودسبرگ» حزب سوسیال دمکرات آلمان بود. از نظر ساختار حزبی، باید از تغییر نام حزب به «حزب سوسیالیست متحد آلمان» و برنامه و اساسنامه ی حزب به حزبی مدرن و در چارچوب قانون احزاب آلمان فدرال نام برد. در اینجاست که ما شاهد گذار این حزب به سوسیال دمکراسی هستیم. (3) با وجود این تحولات اعتماد رای دهندگان آلمانی به این حزب محدود به بخش شرقی آلمان ماند و این حزب در غرب این کشور حزبی یک درصدی ماند. بدین ترتیب این حزب با وجود توانایی در رقابت برنامه ای با حزب سوسیال دمکرات آلمان حزبی منطقه ای ماند، که بیشتر نشان دهنده ی اهمیت فاکتور نزدیکی این حزب به مردم بخش شرقی این کشور می باشد. (4) گذار این حزب به یک حزب سراسری جدی و مقبولیت روزافزون این حزب در سراسر آلمان از 2004 به بعد یعنی 15 سال پس از انحلال آلمان شرقی اتفاق افتاد. دلیل این امر نیز نارضایتی روزافزون بخش عمده ای از مردم از اصلاحات اجتماعی دولت ائتلافی سوسیال دمکراتها و سبزها و جدایی بسیاری از اعضای بانفوذ این حزب و تاسیس حزبی جدید بود که از جوشش این حزب و حزب سوسیالیسم دمکراتیک، حزب چپ بوجود آمد، حزبی که از نظر برنامه ای و رهبری بگونه ای شفاف تر از گذشته سوسیال دمکراتیزه شده است و از نظر برنامه های اقتصادی و اجتماعی با جناح چپ درون حزب سوسیال دمکرات آلمان به سختی قابل تمایز می باشد. (5) موفقیت حزب چپ در انتخابات اخیر آلمان ناشی از دوری هرچه بیشتر رهبری حزب سوسیال دمکرات آلمان در ایفای نقش «وکیل انسانهای ندار» و دوری از نوعی از اصلاحات اجتماعی است که در باور رای دهندگان آلمانی سمبل عدالت اجتماعی می باشد. در این خلاء سیاسی است که حزب چپ خود را به عنوان سوسیال دمکراسیِ بهتر به مردم آلمان عرضه می کند و در انتخابات آرای قابل توجهی بدست می آورد. با توجه به این توضیحات کوتاه حزب چپ و حزب سوسیال دمکرات آلمان بر سر این امر به رقابت نشسته اند، که کدامیک از آنها سوسیال دمکرات راستین است. اختلاف این دو حزب اختلاف در چگونگی حل معضلات جامعه ی آلمان است و نه اختلاف ریشه ای.
تلاش ـ فکر می کنيد آيا چنين حساسيت ها وبازتابهائی نوعی جستجوی منابع جديد الهام ايدئولوژيک و الگوبرداری بر پايه يک سؤتفاهم در ميان چپ های ايرانی است يا برداشت واقعی ای است از سوسياليسم جديدی که پشت به نظام سرمايه داری دارد، بدون آن که شيوه اداره دمکراتيک جامعه را به زير سئوال ببرد؟
مهرداد پاينده ـ همانطور که من به فرایند برآمد حزب چپ اشاره کردم بنظر می رسد که اینگونه نگرش به حزب چپ از سوی چپهای ایرانی با واقعیتهای حزب چپ نیز همخوانی ندارد. حال اینکه رسانه های چپ ایرانی تنها تبلیغات و دیدگاههای حزب چپ و نشریات آن را بازتاب می دهند، نشان از یکسو نگری آنها دارد. آنها همیشه دنیا را از دریچه ی عینک خود می بینند و وجود حزب چپ، که برعکس احزاب چپ ایرانی حزبی مدرن، دمکراتیک و وفادار به قانون اساسی این کشور است، به آنها این فرصت یگانه را داده است، تا باردیگر برای خود سرپناهی یا به قول شما الگویی فرای سوسیال دمکراسی بسازند و خود را از دام «خائن» شدن رها سازند. شاید علت این امر این باشد که آنها و بسیاری از رهبران بخش شرقی حزب چپ از سابقه ی مشترک کمونیستی برخوردارند و زبان هم را بهتر می فهمند. واقعیت این است که رهبران حزب چپ از راهی پرتلاطم به سوسیال دمکراسی رسیدند و آنها نیز از «خجلت» رفقای ایرانی شان بی بهره نبودند. به گمان من مشکل چپ ایران در ندیدن این واقعیتها تنها ناشی از یک سوء تفاهم نمی باشد و بیشتر ناآگاهی آنها از کل تاریخ سوسیال دمکراسی و جنبش کارگری اروپای غربی و بویژه عدم آشنایی آنها با چگونگی شکل گیری حزب چپ را نشان می دهد. .
در مورد بخش دوم پرسشتان باید عرض کنم که بدیهی است که در محافل سیاسی و بویژه روشنفکری و انتلکتولی بحثهای زیادی پیرامون آینده ی جامعه ی بشری در جریان است ولی سخن از «سوسیالیسم جدیدی که پشت به نظام سرمایه داری دارد» در میان نیست، البته اگر نگاه خود را به بحثهای رایج در سکتهای سیاسی چپ معطوف نداریم. هیچ سیستمی در جهان آخر زمانی نیست و سرمایه داری نیز چنین ادعایی را نداشته است. اما دیگر صحبتی از تغییرات انقلابی و غلبه بر یک سیستم در کار نیست. بحث بیشتر در راستای حل مشکلاتی چون حل آینده ی جهان پس از نفت، تامین آب آشامیدنی، غلبه بر فقر، تولید منطبق با نیازهای طبیعت، ایجاد چرخه ی تولید تا بازیافت کامل یک کالا، گذار از جامعه ی کارمحور و بسیاری از مقولات دیگر می باشد. اما دیگر دوران نسخه پیچی های ایدئولوژیک گذشته است و مردم نیز، حداقل در این گوشه ی جهان، چنین وعده و وعیدهایی را جدی نمی گیرند. .
تلاش ـ در ادبيات سياسی نيروهای چپ ما به همان نسبت که از عبارت دمکراسی، حقوق بشر و آزادی ياد می شود، از آرمانهای سوسياليستی هم سخن گفته می شود. اخيراً هم ما اينجا و آنجا از زبان برخی از سوسيال دمکراتهای صاحب نام کشور آلمان می شنويم که سوسياليسم يک آرمان بشر دوستانه است. البته احزاب چپ دمکرات اين کشور که سوسياليسم پرستيژ بزرگترين آنها ـ از جمله احزاب مسيحی ـ است، اما هريک از آنها دارای نظرات و برنامه های کاملاً روشنی برای اداره کشورشان هستند. اما سازمانهای چپ ما که در آرمانگرائی يد طولانی دارند، فاقد چهارچوبهای روشن نظری و برنامه ای هستند. به عنوان نمونه آنها در حالی که به شدت با سرمايه داری مخالفند ـ بشدتی که مواضع سوسيال دمکراسی نسبت به آن را راست ارزيابی می کنند ـ، همچنين اقتصاد سوسياليستی اردوگاه واقعاً موجود را هم رد می کنند ولی تا کنون هيچ جا ديده نشده است که بگويند کدام سيستم اقتصادی را قبول دارند، در صورت دستيابی به قدرت واحدها، بنگاهها و مراکز اقتصادی کشور را چگونه و به دست چه نيروئی اداره خواهند کرد. يا اين که جايگاه سرمايه و مالکيت و نقش آن در توليد ثروت در جامعه چيست. به نظر شما چرا آنها در اعلام نظرات خود در اين زمينه ها تعلل می ورزند؟
مهرداد پاینده ـ حرف شما کاملا درست است، آنها باید بگویند که کدام سیستم اقتصادی را قبول دارند و بعد در چهارچوب آن برنامه ی خود را ارائه دهند. شترسواری دولا دولا نمی شود. اما به گمان من مشکل اصلی، «تعلل» آنها در اعلام نظرات نیست. تعلل زمانی واژه ای درست است، که ما به داشتن برنامه ای برای حل مشکلات یک جامعه از سوی این افراد و گروهها آگاه هستیم و بیصبرانه منتظر ارائه ی آن می باشیم، ولی آنها در عرضه ی این برنامه ها، حال به هر دلیل، کوتاهی می کنند. مشکل اصلی این است که آنها برنامه ای برای اداره ی اقتصاد و اجتماعی و کلا سیاست کشور ندارند، یا حداقل من ندیده ام. علت این امر ناآشنایی آنها با نقش چپ در جامعه و اقتصادی است که ساختار آن نامتمرکز و غیردولتی است، بدین معنا که آنها به بازی کردن نقش سیاسی خود در جامعه و اقتصادی که بگونه ای خودگردان است و نیازی به دخالت دولت ندارد و کار خودش را می کند، واقف نیستند. در واقع مدیریت اقتصاد و جامعه ی مدرن فردمحور به نوعی خودداری سیاسی دولتها و تضمین نظمی کلان نیاز دارد، که در آن رویش اجتماعی و اقتصادی افراد و آژانسهای اقتصادی میسر گردد. پیش شرط ایفای نقش سیاسی در این سیستم پذیرش شالوده های این نظام یعنی حق مالکیت، حق آزادی فعالیتهای اقتصادی در چهارچوب قانون و … می باشد. این امر شامل همه ی گروهها و احزاب سیاسی می شود و جزء قواعد بازی سیاسیست، حال آرمان هر حزبی هر چه می خواهد باشد. اما آرمان آرمان است و عرصه ی عمل عرصه ی عمل. آرمان نئولیبرالها جهانیست بدون هرگونه دخالت دولتی، بدون هرگونه اتحادیه ی صنفی، بدون هرگونه مرز ملی، بدون هرگونه تبعیض و انجصارگرایی. اما آیا آنها در عرصه ی عمل همه چیز را برای این آرمان به آب و آتش می زنند؟ سوسیالیسم دمکراتیکِ سوسیال دمکراتها و حزب چپ نیز برای حوزه ی عمل سیاسی بی اهمیت است. خوشبختانه دوران آرمان گرایی گذشته است و آرمانها برای آرامش خاطر یا وجدان سیاسی گرایشهای سیاسی و فکری گوناگون ضروری هستند ولی نه برای اداره ی یک جامعه و اقتصادی پیشرفته در سده ی بیست و یکم میلادی.
اما نقش سوسیال دمکراسی در یک نظام سرمایه داری چیست؟ نقش سوسیال دمکراسی در چنین جامعه ای نقش تعدیل اختلافات و انسجام بخشیدن به جامعه و در موارد ضروری ایفای نقش «آتش نشانی» برای جلوگیری از حریق سوزناک بحرانهای سرمایه داری می باشد، چیزی که ما این روزها بدنبال بحران وامی و مالی در ایالات متحده ی آمریکا شاهد آن هستیم. برای ایفای چنین نقشی باید خود را سوسیال دمکرات شناخت و درکی درست از نظام حاکم و محوریت مالکیت، سرمایه، آزادی فعالیتهای صنفی و … داشت. اما تا زمانی که این دوستان نه تنها با سوء نیت بلکه با دشمنی و ستیز به این نظام و مقوله هایش چون مالکیت می نگرند، از دیدن پتانسیل توسعه و ثروت نهفته در این نظم غافل می مانند، ثروتی که شما برای تامین هزینه های رفاه اجتماعی برای همه ی اقشار جامعه بدان نیاز خواهید داشت. هنر سیاست نیز در همین است که شما با سیاستی خردمندانه و بدور از ایدئولوژیهای تمامیت خواهِ چپ و راست ایجاد ثروت (مالی، فرهنگی، هنری) را به بهترین شکلش میسر و سپس بیشترین اقشار یک جامعه را در این ثروت سهیم سازید. اما چپ ایران به این امر واقف نیست و عدالت اجتماعی را به توزیع آنچه هست و نه آنچه می تواند به کرار تولید شود و مورد استفاده قرار گیرد، کاهش می دهد. اندوهناک تر از این امر اما شرایط کنونی چپ ایران است که حتا از ارائه ی برنامه ای در چارچوب همین توزیع ثروت و نه تولید و سپس توزیع عادلانه ی آن محروم است. مشکل آنها تعلل در ارائه ی برنامه شان نیست، مشکل آنها نداشتن هرگونه برنامه ایست.
تلاش ـ امروزه ضرورت استقلال جامعه مدنی و فرد از دولت و قدرت سياسی نظری ظاهراً پذيرفته شده است. احترام به حق مالکيت و تضمين فعاليت آزاد اقتصادی و گسترش بخش خصوصی در تضمين چنين استقلالی آيا مهم است؟ اکثريت بزرگ نيروها و سازمانهای سياسی بشدت به تمرکز منابع اقتصادی و منابع توليدی در دست حکومت دينی انتقاد دارند. آيا رابطه منطقی و ثابت شده ای ميان قدرت گيری بخش خصوصی اقتصاد از يکسو و گسترش دمکراسی و جلو گيری از تمرکز قدرت از سوی ديگر وجود دارد؟
مهرداد پاینده ـ رابطه ی میان اقتصاد بر پایه ی حق مالکیت، گسترش بخش خصوصی و تضمین قانونی آزادی فعالیتهای اقتصادی از یکسو و دمکراسی، حقوق بشر و همچنین صلح، آرامش و رفاه اجتماعی از سوی دیگر امروزه امری عینی و ثابت شده است. شما کافیست که به گزارش سالانه و جدول هرساله ی بانک جهانی بنام doing business نگاهی بکنید، تا ببینید که چگونه این دو مقوله لازم و ملزوم هم هستند. نگاهی به کشورهای پیشرفته ی غربی که در آنها بخش خصوصی سرنوشت اقتصاد را رقم می زند و دیدن بیشترین حقوق شهروندی در این جوامع بهترین دلیل عملی برای این امر است. برعکس آن کشورهای موسوم به جهان سوم هستند که از یکسو دولت تمامی عرصه های قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست دارد و از دمکراسی هم خبری نیست. حتا از نظر تاریخی این امر بارها اثبات شده است. خود من در کتابم بنام «اقتصاد جهانی – مالکیت، حکومت قانون، پیشرفت در مقابل تصاحب، سیادت خودسرانه، توسعه نیافتگی» به نقش مثبت بازرگانان و بویژه بانکداران در غلبه بر استبداد در اروپا و گذار به دمکراسی اشاره کرده ام. اصولا هر گونه سیاست اقتصادی که در دشمنی با سرمایه و آزادی فعالیتهای اقتصادی بوده است، در دراز مدت به استبداد تمام عیار از یکسو و واپس ماندگی اقتصادی از سوی دیگر انجامیده است. دمکراسی و حقوق بشر زمانی براحتی زیر پا گذاشته می شوند، که شما برای زندگی و اصولا «بودن» به دست گشاده ی ارگانی، حزبی یا دولتی مقتدرتر از خودتان نیازمند باشید. در اقتصاد دولتی امکان گریز برای هیچ کس وجود ندارد. از اینجاست که وابستگی به ساختار و نظمی انحصاری بوجود می آید که همه چیز دیگران را تعیین می کند. بر عکس آن نظم اقتصاد آزاد است که بر پایه ی رقابت بخش خصوصی بنا شده است. البته در این اقتصاد هم نوعی اجبار برای امرار معاش وجود دارد. این امر در کشورهای پیشرفته برای اکثریت مردم به معنای اجبار به فروش نیروی کارشان است. ولی انحصار خرید نیروی کار تنها در دست یک شرکت یا دولت نیست و هرکس می تواند در شرایط مناسب در بازار کار (اشتغال کامل، قانون کار مناسب، سندیکاهای کارگری مقتدر و …) بهترین خریدار نیروی کارش را انتخاب کند، امری که در اقتصاد دولتی امکان پذیر نیست. تنها در چنین اقتصادی با بخش خصوصی گسترده و غیرانحصاری است که آزادی انتخاب شغل بوجود می آید. در چنین بستر اقتصادی است که دمکراسی، پلورالیسم سیاسی و حقوق بشر شکوفا می شوند .
تلاش ـ چگونه می توان از رشد بی بند و بار سرمايه داری و تمرکز قدرت در اين بخش جلوگيری به عمل آورد و سودجوئی آن را که در عمل موجب شکافهای عميق در جامعه شده و صلح و امنيت درونی جامعه را به خطر می اندازد، پيشگيری نمود؟ برقراری تعادل ميان منافع طبقات و اقشار مختلف اقتصادی و اجتماعی چه مکانيزمی دارد؟
مهرداد پاینده ـ به گمان من سرمایه داری ضرورتا بی بند و بار نیست. ولی اگر از این سیستم که بر مبنای تحصیل سود بیشتر پایه گذاری شده است، انتظار این را داشته باشیم که همزمان اجتماعی عمل کند و هزار و یک مشکل اجتماعی، محیط زیست، نوسانات ارزی، اختلافات طبقاتی و … را به گونه ای خودبخود حل کند، انتظار بیهوده ایست. ما باید این سیستم را آنطور که هست ببینیم و بپذیریم. این سیستم بر اساس فعالیتهای اقتصادی میلیونها آژانس اقتصادی یا سرمایه دار بنا شده است. آنها در حرفه و بخش خود می توانند بهترین راهکارها را برای تولید و خدمات بهتر با هدف تحصیل سود بیشتر ارائه دهند. اما این امر در جمع عددی خود ضرورتا به راهکار و برنامه ی اقتصادی بهینه برای یک جامعه نمی انجامد و حتا می تواند برای جامعه مشکلاتی تازه بوجود آورند. اصولا افق دید و برنامه ریزی یک سرمایه دار افق کوتاهی است. برای مثال این انتظار بیهوده ایست که از شرکتهای هواپیمایی بخواهید که با هم رقابت کنند، که آنهم از طریق کاهش قیمت و خدمات بهتر امکان پذیر است، و به شرکتهای بزرگی تبدیل شوند و سهم خود را در بازار حمل و نقل گسترش دهند، ولی همزمان به این فکر نیز باشند که مشکل فراخ تر شدن سوراخ اوزون به گسترش فراگیر سرطان پوست می انجامد. این انتظار انتظار بیجائیست و سرشار از تناقض است. اگر ما درک مان را از اقتصاد به واقعیات تطبیق دهیم، آنگاه می توانیم این کمبودهای ذاتی نظام را، که شما به آن بی بند و باری می گویید، بشناسیم و با سیاست اقتصادی هوشمندانه کاهش دهیم و منتظر خوددرمانی سرمایه داری نمانیم که انتظاری بیهوده است. اما مشکل این است که تعریف سیاست اقتصادی هوشمندانه نیز مشخص نیست و این تجربه ی تاریخی است که درستی یا نادرستی یک سیاست را عیان می سازد. در اینجاست که دمکراسی به عنوان بهترین ضمانت در راستای تصحیح سیاستهای اقتصادی نادرست این یا آن حزب پرارزش می شود.
در عرصه ی عمل اما، اگر از عرصه ی انقلاب و انهدام سرمایه داری بگذریم، تنها ابزاری که احزاب و گروههای سیاسی در دست دارند، سیاست مالیاتی برای تقسیم عادلانه ی ثروت، سیاست بالابردن سطح دانش و فرهنگ از طریق موسسات آموزشی یک کشور، سیاست کمکهای اجتماعی برای سهیم کردن اقشار پایین اجتماع در زندگی اجتماعی و حفظ حداقل سطحی از رفاه اجتماعی، سیاست بیمه های بازنشستگی برای جلوگیری از فقر در دوران سالمندی و اینگونه ابزار می باشند. چنین سیاستی در خدمت جامعه، در راستای تعدیل اختلافات طبقاتی و به نفع همه اقشار آن است، زیرا به جامعه انسجام و آرامش لازم برای رشدش را و به کل نظام سرمایه داری مشروعیتش را می دهد. حتا سرمایه داران نیز در چنین جامعه ای بهتر و با آرامش بیشتر زندگی خواهند کرد .
تلاش ـ آقای دکتر پاینده با سپاس فراوان از شما
.
گفتگوی تلاش با دکتر مهرداد پاينده
برگرفته از سایت ” حزب سوسیال دموکرات ایران” در آلمان
——————————————————————
Charles Fourier- *2
Karl Marx-*3
Friedrich Engels-*4
Adam smith-*5
David Ricardo-*6
Jean- Baptiste Say-*7