مقدمه مترجم: در طول سال 2016، براد ایوانز مدیر پروژه «تاریخهای خشونت» به همراه ناتاشا لینرد مجموعهای از گفتوگوها را حول محور خشونت برای بخش عقاید مجله نیویورک تایمز، (پروژه استون)، انجام دادند. این گفتوگوها یک هدف مشترک را از یازده زاویه متفاوت دنبال می کنند. این هدف مشترک در یک کلام طبیعتزدایی از خشونت از رهگذر تبدیل آن به موضوع تاملی فلسفی است. مقاله زیر جمع بندی براد ایوانز از مهمترین درسهایی است که میتوان از این گفتوگوها آموخت.
هانا آرنت، در نوشتههای اواخر دهه 1960 خود، اصطلاح «دوران تاریک» را به کار برد تا به میراث جنگ و رنج انسانی بپردازد.
آرنت صرفا نگران ترسیم شرایط توتالیتری نبود که بشریت به آن نزول کرده بود. او همچنین به خوبی متوجه اهمیت افرادی بود که با حفظ تمامیت اخلاقی خود، سوءاستفاده از قدرت در تمامی اشکال سرکوبگر آن را به چالش میکشند. مبارزه با خشونت، آنگونه که او میفهمید، نیازمند اشتغال فکری مداوم است: همه ما دیدبان هستیم، دیدبانهایی که با درسها و هشدارهای قرنها تخریب و انهدام بیهوده، هدایت میشویم.
در یک سال گذشته، ما درگیر مجموعهای از گفتوگوها با روشنفکران متعهد و برجستهای بودیم که همگی به روشهای مختلف مشغول پروراندن نقدی از خشونت بودهاند که مناسب دوران ما باشد.
با تاسف، باید گفت که بسیاری از هشدارهای ارایه شده از سوی آنها بیش از همیشه تبدیل به اموری واقعی شدهاند. در سراسر جهان، میتوان رها شدن موجی از تعصب را دید که بهواسطه ظهور سیاستی مبتنی بر نفرت و جدایی تحریک میشود؛ سیاستی که در پیدایش ترسهای روزمره افرادی که به وسیله اشکال نوظهور فاشیسم اغوا شدهاند، نقش مستقیمی ایفا میکند.
ماموریت پروژه استون کاوش موضوعات هم به شکل بهنگام است و هم بی زمان. خشونت بیتردید چنین پدیداری است. پدیداری که نیازمند تاملات تاریخی هدفمند و هوشمندانه است. با این حال، درست اینجا ما با یک مشکل روبهرو میشویم: اگر مبارزه با خشونت نیازمند اشکال جدید تفکر اخلاقی است که تنها میتواند با گذشت زمان توسعه یابد، پس معنایش برای لحظه کنونی که در آن تاریخ به سوی مسیر خطرناکی هدایت شده و به نظر میرسد که هر روز سریعتر به آن سو حرکت میکند، چیست؟
احتمالا یک پاسخ به این پرسش این است که هیچ نقد قابل قبولی از خشونت تنها از سوی یک شخصیت دانشگاهی مستقل که ممکن است توضیحی تقلیلگرایانه از ریشههای آن به دست دهد و راه حلی ارتدکس برای آن پیشنهاد کند، ارایه نخواهد شد. چنین مواضعی به بی اثر شدن تفکر منجر میشود و اغلب به لحاظ سیاسی در خدمت یک اقلیت قرار میگیرد. به جای آن، ما به گفتوگویی جدی میان اندیشمندان، حقوقدانان، هنرمندان و دیگران نیاز داریم؛ گفتوگویی که به یک ساحت متن محور از تحقیق آزاد بینجامد، جایی که در آن گفتوگوهای بینارشتهای به سادگی تنها بر روی آشکار کردن بحرانهای اندیشه سیاسی معاصر متمرکز نیست، بلکه بازاندیشی آنچه را تشویق میکند که ممکن است معنای انسان بودن در قرن بیست و یکم باشد.
با توجه به این موضوع، بازخوانی مقالات این مجموعه به منظور برجسته کردن شماری از رشتههای فکری، بینشها و نگرانیهای مشترک مفید خواهد بود. اگرچه این مجموعه گفتوگوها به هیچ عنوان جامع نیستند، اما چهارچوب مناسبی را فراهم می کنند تا بهواسطه آن بتوانیم گفتوگوی پربارتری را در باره مساله خشونت آغاز کنیم و روابط صلحآمیزتری را در میان مردم جهان متصور شویم. اینها یازده درسیاند که شایسته توجه هستند:
1- تمام خشونتها دارای تاریخ هستند. سیمون کرایچلی این مجموعه را با یک فراخوان پرطنین برای شناسایی تاریخهای مشترک ما از خشونت و اینکه چگونه میتوانیم از گذشته برای فهم بهتر لحظه کنونی استفاده کنیم، آغاز کرد. درک ماهیت چرخهای خشونت بسیار مهم است؛ به ویژه اگر بخواهیم درکی ملموس از بروز و ظهور معاصر آن داشته باشیم و وارد مشارکت در فرایند دشوار و پر اضطراب شکستن این چرخه شویم. خشونت در این منظر هیچگاه نباید به شکلی انتزاعی مد نظر قرار گیرد. آنگونه که کرایچلی مینویسد، خشونت یک واقعیت زنده با تاریخی مشخص است که به سنتی که ما تراژدی انسانی مینامیم، گره خورده است. در حقیقت، تنها از راه تاباندن یک روشنایی تراژیک بر روی تاریخ است که ما انسانها میتوانیم جهانی فراسوی رنج و غفلت را تصور کنیم. به همین دلیل است که هنر برای خلق یک پاسخ مدنی به خشونت بسیار حیاتی است.
2- خشونت به تمامی در باره تجاوز به بدنها و انهدام زندگیهای انسانی است. به همین دلیل، خشونت هرگز نباید به شیوهای به اصطلاح عینی و خالی از شور انسانی مورد مطالعه قرار گیرد. مطالعه خشونت به یک سیاست درهم تنیده با بدن اشاره دارد که نمیتواند از دغدغههای اخلاقی و سیاسی ما جدا باشد. ما با این موضوع به شکلی سرراست در شهادت شخصی که جورج یانسی آن را مدون کرده بود، مواجه شدیم. یانسی در پاسخ مستقیم به مقالاتی که در باره نژاد نوشته بود، تهدیدات خشونتآمیزی دریافت کرد که نشان میداد چگونه سیاست اذیت و آزار نژادی به زندگی روانی خشونت گره خورده است. خشونت همبسته شرایط ضد فکری است که در آن اذیت و آزار «دیگری» میتواند عادی و به بخشی از بافت روزمره زندگی تبدیل شود. واژهها، وقتی که در این بافتار بیان میشوند، به معنای واقعی کلمه میتوانند دیگری را زخمی کنند.
3- خشونت برای آنکه بتواند فائق شود، نیاز دارد حافظه تاریخی معطوف به اذیت و آزار را از بین ببرد. حذف حافظه تاریخی، آنگونه که هنری جیرو توضیح میدهد، بیتفاوتی را به یک سلاح تبدیل میکند و به خشونتی منجر میشود که جیرو آن را «فراموشی سازمان یافته» مینامد. ما شاهد این فراموشی در اکنون معاصرمان هستیم. تقاضای بازگشت به «عظمت» بیانگر همان چیزی است که والتر بنیامین در مقالهاش با عنوان «نقد خشونت» به عنوان تمسک عریان به خشونت اسطورهای توصیف میکند، خشونتی که از میل به ایجاد یک اتحاد دروغین در میان مردم به وسیله خلق مهلکترین تقسیمبندیها ریشه میگیرد. آنگونه که جیرو استدلال میکند، در چنین موقعیتی، آموزش دقیقا جایی است که استراتژیهای موثر ضد خشونت از آنجا آغاز میشود. آموزش همواره شکلی از مداخله سیاسی است که در بهترین حالتش افرادی با ذهنیت انتقادی خلق میکند که شجاعت گفتن حقیقت به قدرت و ایستادن در کنار سرکوبشدگان جهان را دارند، چون آنها خشونتی را به یاد میآورند که سرکوبگران ترجیح میدهند فراموش شود.
4- خشونت شامل انهدام سنتها، فضاها و ریتمهایی است که زندگی فرد را تشکیل میدهند. خشونت، همانگونه که آرنت به یاد ما میآورد، به تمامی در باره خلق یک شرایط «بی جهانی» است. این واقعیت، آنگونه که زیگموند باومن پیشنهاد میکند، هیچجا خود را آشکارتر از وضعیت پناهجویانی که از انهدامهای غیرقابل تصور فرار میکنند نشان نمی دهد؛ انهدامهایی که اغلب شامل نابودی همه کسان یا چیزهایی است که پناهجویان میتوانستند به آنها برگردند. این درست است که وضعیت حاد پناهجویان محدودههای همدردی جوامع دیگر نسبت به غریبهها را آشکار میکند، اما لحظه معاصر به وضوح نشان میدهد که چگونه سیاستمداران فرصتطلب آسیبپذیرترین اقشار مردم را علیه پناهجویان که بیثباتترین کارگران هستند تحریک میکنند. در نتیجه، وضعیت سیاسی حقیقتا زهرآگینی شکل میگیرد که در آن گفتمان امنیت، چه فیزیکی و چه اقتصادی، بهمثابه یک بازی صفر تلقی میشود که تمامی نگرانیهای اخلاقی و انسانی را تحت الشعاع خود قرار میدهد. در این وضعیت، چیزی که از دست میرود فرصت تعاون و روابط متقابل بر اساس اصل آسیبپذیری مشترک است.
5- سیاسیسازی خشونت میتواند اشکال خاصی از آن را برای مصرف عمومی عقلانی کند و قابل تحمل جلوه دهد. همانگونه که گایاتاری اسپیواک پیشنهاد میکند، این مساله از سیاست هویت جدا نیست. خشونت، در واقع، میتواند شامل فرایندهای تحقیرآمیزی باشد که در پی صلاحیتزدایی از زندگیها و شیوههای زندگی است، با این هدف که بگوید اینها شایسته امنیت و داشتن حق نیستند. این خشونت بعضی را به عنوان کسانی که به شکلی طبیعی پست، در معرض استفاده، و قابل مصرف هستند، معرفی می کند. همچنین بسیار محتمل است که خشونت بتواند در درون چهارچوبهای قانونی جا خوش کند، ساختارهایی که به جای حمایت از حقوق، قانونی شدن همه شیوههای آشکار یا سیستماتیک تجاوز را به نام نظم مجاز میکنند. جلوگیری از این امر نیازمند درکی بهتر از عدالت است، به ویژه هنگامی که ما سعی میکنیم از سازوکارهای شکننده دموکراسی محافظت کنیم.
6- مواجهه با خشونت نیازمند بازاندیشی آن چیزی است که جنایت علیه بشریت را شکل میدهد و از آنجایی که انسان برای زندگی پایدار، ضرورتا به شرایط زیست محیطی سالم وابسته است، مساله خشونت باید توجه ما را به سوی یک تفکر عمیقا زیست محیطی جلب کند.آدریان پار این موضوع را بهطور مستقیم بررسی کرد، کسی که اهمیت زیست کره ما را برجسته کرده و خواستار فهمی تازه از مسئولیت مشترک ما در مقابل شرایط زیست محیطی است که زندگی ما بدان متکی است. او همچنین این پرسش را مطرح میکند که در چنین بستری جنایت علیه بشریت دقیقا چه معنایی دارد؟ از دیدگاه او شیوههای بسیاری وجود دارد که در آنها آسیب رساندن به محیط زیست به سطح جنایت علیه بشریت ارتقاء مییابد. این شکل از خشونت، پرسشهای وجودی عمیقی را در باره معنای انسان بودن و جنایاتی هستی شناسانه (جنایت علیه بشریت) که برخی از ما علیه خودمان مرتکب میشویم، مطرح میکند.
7- خشونت تنها از سوی هیولاهای بیمنطق اعمال نمیشود. شوربختانه، بیشتر خشونتها استثنایی یا غیر معمول نیستند. همانگونه که آرنت آشکارا میگوید، مردم بدون فکر و بهشکلی روزمره از دستورات پیروی و آنها را اجرا میکنند. همان گونه که سیمون فورتی نیز در این مجموعه استدلال میکند، خشونت مدرن نمیتواند بهسادگی در چهارچوب نفی زندگی یا یک رانه مرگ ناخودآگاه فرویدی توضیح داده شود. بارها و بارها ثابت شده است که خشونت میتواند تبدیل به جزئی از ادعاهای مفهومی تمدن در باره حقیقت شود و در حالی که به مقولاتی مثل نظم و امنیت متوسل میشود، قدرت گفتمانی پیشرفت انسانی را مهار کند و حتی به نام آزادی و عدالت اعمال شود. چنین خشونتی اغلب تمایز روشن میان درست و غلط را از بین میبرد. در حقیقت، تمایل به توجیه یا محکوم کردن خشونت با استفاده از واژههای مطلقی مانند خیر یا شر روابط پیچیدهتر را پنهان میسازد و از پرسشهای دشوار اما ضروری در باره سازشهای شرمآور ما اجتناب میکند.
8- خشونت بهطورمستقیم ما را با روابط اخلاقی مواجه میکند. همانگونه که کری ولف پیشنهاد میکند، ما این این امر را امروزه به طور کامل در حرکت فکری به سوی پسا-انسانگرایی و اعطای حقوق هم به انسانها و هم دیگر حیوانات مشاهده میکنیم. اینجا نکته کلیدی، شناسایی و به آشوب کشیدن شکلهایی از سلسله مراتب اخلاقی است که اجازه میدهند خشونت علیه حیوان یا انسان مشخصی اعمال شود، چون این فرمها، به وسیله چهارچوبهای اصالت بخش نقشهای بیولوژیک، طبیعی جلوه داده شدهاند. بنابراین، یک نقد کارآمد از خشونت، شکلهایی از زندگی را که ایدئولوژی مسلط میتواند حکم به کشتن آنها بدهد و شکلهایی از زندگی را که باید در درون این نظم فراطبیعی مورد محافظت قرار گیرند، به پرسش میکشد. مبارزه با این خشونت نیازمند مواجهه با طبقهبندیهای زیست شناختی و نژادی است که اجازه میدهند کشتارها اتفاق بیفتند بدون اینکه جرمی اتفاق بیفتد. این امر، بیش از هر چیز دیگری، پرسشی معطوف به وجدان است.
9- خشونت از ذهن مردم و اغلب از ذهن مردان آغاز میشود. بنابراین، معنای خشونت بهطور کامل درک نخواهد شد اگر مبنا و معیار فهمیدنش تنها مقیاس انهدام یا هر معیار کمی دیگری باشد و بر این اساس سنجیده شود که چگونه چه چیزی را میکشد. همان گونه کهریچارد برنشتاین استدلال میکند، در حالی که ما نباید از این واقعیت غاقل شویم که خشونت مرتبط با تعدی به زندگیهای انسانی است، باید درنظر داشته باشیم که خشونت همچنین میتواند شامل حمله به کرامت مردم، نظامهای اعتقادیشان و خود شرایط فکری یک نظم اجتماعی معتبر باشد. بنابراین، درک زندگی فکری خشونت برای خلق ابزارهای فکری ضروری که میتوانند زنجیره خشونت را پاره کنند، حیاتی است. در واقع، اگر اشکال نهیلیستی خشونت حاصل کار یک ذهن واپسگراست، بخشی از آنچه که مورد نیاز است، غلبه کردن بر انفعال اندیشه است.
10- با وجود ماهیت غمانگیز شرایط انسانی، مقاومت در برابر خشونت همهجا وجود دارد. مساله، با این حال، انتقال قدرت این مقاومت، یا بربریت خشونتی که با آن روبهروست، به شیوهای است که به جای همراهی با وضع موجود، کنش را تشویق کند. همان گونه که نیکلاس مزاروف توضیح میدهد، اشباع رسانهای امروز به گونهای است که حتی غیرقابل تحملترین اشکال خشونت هم به سختی بر وجدان عمومی تاثیر میگذارند و هنگامی هم که تاثیری می گذارند، اغلب به نحوی است که خشونت دولت را در مقابل اقلیتهای سرکوبشده در سمت اشتباه تاریخ توجیه کرده یا رنج فردی را در مقابل رنج عمومی برجسته میکند. نکته محوری در اینجا، درک قدرت تصویر و زیباییشناسی انتقال رنج در میان رسانههای مختلف است. جلب توجه به خشونت به تنهایی کافی نیست. چیزی که مورد نیاز است درکی اثباتیتر از مقاومت است که توانایی تولید یک تصویر آلترناتیو و خلاقانه از اندیشه را در مقابل تصاویر کسانی دارد که به شکل روزمره به نابودکردن مردم مشغول هستند.
11- در نهایت، همان گونه که براچا اتینگر توضیح میدهد، جهانی وجود دارد که با درک انسانیت هنر قابل دست یافتن است. هنر، فضایی اخلاقی است که در آن ما با رنج دیگران مواجه میشویم و بهطورحقیقی میتوانیم اهمیت این رنج را برای یک جامعه مشترک انسانی بازتاب دهیم. هنر پاسخ مستقیم و خلاقانه به روانهای زخمی از رنج است. هنر، تصویری از جهان را رد میکند که فاجعه را به عنوان سرنوشت ما ارایه میدهد. به این ترتیب، هنر خود را در سمت زندگی قرار میدهد چون بهشکلی مستقیم در مقابل مناسک مرگ و انهدام قرار میگیرد. همزمان با این واقعیت که ما روز به روز بیشتر و بیشتر با تظاهرات ویرانگر خشونت مواجه میشویم، از طریق هنر است که میتوانیم وارد آن پیوندهای اخلاقی گرانبها اما شکنندهای شویم که اهمیت عشق، همدردی و همبستگی انسانی را برجسته میکنند.
بشریت بدون تردید در چهارراه خطرناکی قرار دارد. ما مجبور شدهایم از خود بپرسیم که آیا شهامت اخلاقی لازم برای مراقبت از خود در مقابل نابودی به دست خودمان را داریم یا نه. یک سال گذشته قطعا سالی چالشبرانگیز در جستوجو برای یافتن پاسخهای این سوال بوده است. جهان در سال گذشته شاهد قدرتگیری مجدد نیروهای تازه نفرت و خشم و غضب سرکوب شده بود. اما اجازه دهید فراموش نکنیم که آینده هنوز مشخص نشده است. اکنون بیش از هر زمان دیگری ما به دلایلی نیاز داریم تا به این دنیا باور پیدا کنیم؛ چون این تنها جهانی است که ما داریم. بنابراین، در حالی که در انتظار آینده هستیم، بیایید سرکوبشدگانی ستایش کنیم که سنگینی سرکوبگر تاریخ را رد می کنند؛ نویسندگانی را بستاییم که اشک به چشمان ما می آورند؛ هنرمندانی که در مقابل انحطاط وجود مقاومت می کنند، شاعرانی که شجاعت نوشتن در باره عشقی را دارند که که در کلمات نمی گنجد، موسیقیدانانی که جانهای ما را به جنبش میاندازند و کسانی که هرگز از محدودیتهای زمانی که در آن زندگی می کنند، شکست نمی خورند.
مترجم: فریدون تیموری
*این مقاله ترجمهای است از:
Brad Evans, “Humans in Dark Times”,
https://www.nytimes.com/2017/02/23/opinion/humans-in-dark-times.html