برگردان: زهره قلیپور / جامعه نو :
در سال ۱۹۸۹، دیوار برلین فرویخت و کمونیسم از حیات ساقط شد. به نظر میرسید لیبرال دموکراسی فاتح میدان شده است. دموکراسی کشورهای اروپای مرکزی را یکی پس از دیگری درمینوردید. تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی رو به اضمحلال گذاشته بود. تصور میرفت پیمان اسلو [بیانیه اعلام اصول اولویتهای موقت دولت خودگردان] منادی صلح در خاورمیانه باشد.
حالا همهچیز رو به وخامت گذاشت. قبیلهگرایی و تمایل به قدرت مستبد مرکزی، همگام شدهاند حالآنکه از شمار حکومتهای دموکراسی کاسته میشود. بدتر از همه تنزل کیفیت دموکراسی است که علیالخصوص در کشور ما جلوۀ سخیفتری به خود میگیرد. کنگره دیگر آن عملکرد گذشته را ندارد. رئیسجمهور کنونی ما بر واقعیات چشم بسته و آن وجاهت و اصالت زیربنایی را به حاشیه رانده است. طبق تحقیق صورتگرفته توسط بروکینگ/یوسیالآ پنجاه درصد دانشجویان خواستار آن هستند که جلوی اظهارات “اهانتآمیز” رئیسجمهور گرفته شود، و بیست درصد بر این عقیدهاند که این شیوۀ سخنگویی باید با اعمال خشونت دفع گردد.
باری، روزگاری چارچوبی داشتیم که بر مبنای صلاحیت شکل گرفته بود، و ما اظهارات و دعاوی خود را در آن میگنجاندیم، اما حالا آن چارچوب را به باد دادهایم. تا مدتهای مدید چنان به ارزشهای دموکراتیک خود بیاعتنا ماندیم و از ملاحظۀ قدر و اعتبار آن غفلت کردیم که شیوههای حفظ آن را از یاد بردیم. گویی از سر عادت دموکرات ماندیم و از آن ایمان پرشور و حرارت برای حراست از نظام خود دست کشیدیم.
قصد دارم با مقالۀ “فتح و ظفر دموکراسی قریبالوقوع” شروع کنم. توماس مان، که احتمالاً بزرگ-ترین رماننویس عصر خودش بود، پس از گریز از آلمان نازی، به آمریکا آمد. در سال ۱۹۳۸ طی ایراد سلسلهای سخنرانی علیه فاشیسم، کمونیسم و قائلان به شعار “اول آمریکا” ابراز برائت نمود.
به گفتۀ توماس مان، دموکراسی بر حقیقت شکوهمندی مبتنی است: بر جلال نامتناهی تکتک زنان و مردان استوار است. انسان بر اساس پندار و تصویر الاهی شکل گرفته، بهرغم سایر جانوران، مسئولیت اخلاقی دارد. مان در زمان اظهار این بیانات، تازه از آلمان نازی گریخته بود. میگفت البته از انسان هم ستمپیشگی کم سر نمیزند اما انسان تنها موجودی است که میتواند “عدالت، آزادی، و حقیقت” را بجوید و فهم کند. این ارکان سهگانه “ترکیب پیچیده و تقسیمناپذیری هستند که معنویت و محرکهایی پویا را با خود حمل میکنند.”
توماس مان چنین مینویسد: “بشر چیست جز هبوط انسان از بارگاه رحمت، اما تنها موجودی هبوطیافته نیست، چهبسا میتواند به نیروی وجدان و شعور منزلت یابد تا آنجا که از معصومیت فراتر رود”. آن گناه اصلی که بشر مرتکب آن شد عبارت است از “تعلق خاطرش به کاستیهای طبیعی و کژکرداریها، حالآنکه او به مثابه موجودی معنوی، قادر است از رهگذر توانمندیهای روح، خود را به تعالی برساند.”
مان چنین ادامه میدهد که دموکراسی تنها نظامی است که با لحاظ کردن شأن والا و لایتناهی تک-تک آدمها -از مرد و زن- بنا شده، و بر اساس اشتیاق اخلاقی انسان به آزادی، عدالت و حقیقت شکل گرفته است. خطایی نابخشودنی خواهد بود اگر بیندیشیم یا چنین بیاموزیم که دموکراسی محصول یک نظام سیاسی و تکوینی است، یا آن را چون یکی از اصول یک دستگاه قانونی قلمداد کنیم.
دموکراسی “یک دارایی معنوی و اخلاقی است.” تنها مجموعهای از قوانین نیست؛ طریقتی برای زندگی است. هر کس را بر آن میدارد تا بهترین قابلیتهای خود را به منصۀ ظهور برساند، و این ثابت میکند ما مسئولیتی اخلاقی برای اتخاذ چنین رویهای داریم. هنرمند را ترغیب میکند تا به جستوجوی زیبایی برآید، همسایگان را بر آن میدارد تا در پی تشکیل اجتماع باشد، روانشناس را به جهتی سوق میدهد که به ادراک همنوع توفیق یابد، و محقق را به جستوجوی حقیقت وامیدارد.
حاکمان مستبد حامی خلق نقاشیهای پرهیبتی میشوند، اما دموکراسی به شهروندان میآموزد تا هنر خود را به کار گیرند، نیروهای خلاقۀ خود را در اختیار گیرند و پیرامون خود جهانی برافرازند.
“دموکراسی، اندیشیدن است، اما اندیشیدنی که با زندگی و کنش سروکار دارد”. شهروندان دموکراتیک تنها خیالپردازی نمیکنند، در عین حال اندیشهورزانی هستند که در جلسات شوراییِ شهر گرد هم میآیند. مان این شعار معروف برگسون، فیلسوف فرانسوی، را نقل میکند که میگفت: «همچون اهل اندیشه، عمل کنید و همچون اهل عمل، اندیشه کنید.»
در زمانۀ او نیز -چونانکه در دوران ما- دموکراسی مخالفان خود را داشت و واجد چشماندازهای تیره و تار خاص خودش بود. مان اظهار میداشت دشمنان دموکراسی تنها فاشیستهای اسلحه به دوش نیستند. هر آن کس که درصدد بیارج کردن افکار عمومی است، مروجین آموزههای رسمی حکومت و عوامفریبان، اینها دشمنان حقیقی دموکراسی هستند. چون “تودهها را خوار میشمرند… حالآنکه خود هرزهدرایان یاوهگویی هستند که جز آرای باطل به زبان نمیآورند.” کارشان آن است که دلخوشیهای آنی به ملت ببخشند، یا توئیت بنویسند، و یا توهین کنند، اما هیچ چیز در چنته ندارند و افق دیدشان از فرط کممایگی ناامیدکننده است؛ همۀ آنچه به چشمشان میآید دستمایههایی است که به میانجی آنها میتوانند میل خود به پول و قدرت و توجه را ارضا نمایند.
تمامیتخواهان و عوامفریبان با گردنکلفتی و با تحریک روح و روان جماعت مردم، آنها را تحت انقیاد خود درمیآورند. “این به معنی خوارداشت منطق است، انکار و نقض حقیقت به خاطر قدرت و منافع حکومتی است، تمکین نشان دادن است به غرایز نازلتر، به احساسات و عواطف، به آزادسازی حماقت و شرارت نهفته در انضباط عقل و هوش.”
این افراد “موصوف به خصلت خوارشماری هستند و از همۀ قوای آن برای تنزل دادن و تخریب انسانیت بهره میگیرند تا عموم را طبق خواسته و ارادۀ خود هدایت کنند.”
توماس مان به فتح غایی دموکراسی ایمان داشت چون معتقد بود دموکراسی این قابلیت را دارد که خودش را احیا کند، این توانایی را دارد که “عادت به عادی انگاشتن خود را کنار نهد.”
احیا به معنی اصلاح است. مان قائل به اصلاحات اقتصادی و سیاسیای بود که به قول یک نمایندۀ فرانسوی “سلسلهمراتبی حقیقی از ارزشها را برخواهد ساخت، پول را به خدمتِ تولید، تولید را به خدمتِ انسانیت، و انسانیت را به خدمت آرمانهایی درخواهد آورد که به زندگی معنا میبخشند.”
یاریِ شایان توجه توماس مان تذکر این واقعیت به ما بود که دموکراسی، امری لزوماً سیاسی نیست؛ بلکه عبارت است از کشمکش روزانۀ انسان برای زندگی بهتر و شرافتمندانهتر، و نیز مقاومت آدمی در برابر امور بیارزش و ساختگی. دموکراتهایی چون توماس مان تصویری والا از انسانی به دست میدهند که در حال شکوفایی است. آنها محرک اشتیاق وافر آدمی به محقق کردن وعدۀ دموکراسی هستند.
منبع: نیویورکتایمز