میگل ابنسور (Miguel Abensour, ۱۹۳۹-۲۰۱۷) از چهرههای درخشان روشنفکران ضدتمامیتخواه فرانسه بود که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم همراه کلود لوفور، کورنیلوس کاستوریادیس، مارسل گوشه و دیگران به نقد مارکسیسم دولتی پرداختند و کوشیدند از اقتصادگرایی و جبرگرایی مارکسیسم مبتذل فراتر روند. اما ابنسور برخلاف لوفور که به تدریج به ماکیاولی و توکویل گروید، و بیش از پیش خود را در چپ میانه قرار داد، همچنان به اندیشه رادیکال و نقد جامعه سرمایهداری وفادار ماند. از دهه هشتاد به بعد ابنسور به تدریج از حلقه فکری لوفور فاصله گرفت و کوشید فلسفه سیاسی خاص خود را بپروراند. اندیشه ابنسور را باید در متن تلاش فکری فیلسوفان فرانسوی برای احیای فلسفه سیاسی در سالهای هفتاد و هشتاد فهمید. او همزمان هم با جنبش بازگشت به فلسفه سیاسی همدلی داشت و هم میکوشید از آن فاصله بگیرد. در واقع او میکوشید در برابر فلسفه سیاسی لیبرال یا محافظهکار در اندیشه کسانی چون لوفور، هابرماس، گوشه، اشتراوس، رالز و دیگران از فلسفه سیاسی انتقادی دفاع کند که از جریان مارکسیسم دگرآئین و یا از کسانی همچون هانا آرنت سرچشمه میگرفت. والتر بنیامین، هانا آرنت، و خود مارکس راهنمای او برای پروراندن این فلسفه سیاسی انتقادی بودند.
اما شاید مهمترین جنبه اندیشه او، احیای مفهوم آرمانشهر است. ابنسور در یکی از مهمترین آثارش «آرمانشهر از توماس مور تا والتر بنیامین» به ابداع اندیشه آرمانشهری میپردازد و با رد تفسیرهای واقعگرایانه از کتاب توماس مور، آرمانشهر او را نه سرآغاز کمونیسم میداند و نه روایتی از آرمانشهر مسیحی و کاتولیک، بلکه ابنسور در کتاب مور فرم جدیدی از استدلال و نوشتار را تشخیص میدهد که دروازه عصر جدید را به سوی اندیشه آرمانشهری مدرن میگشاید. او سپس به بنیامین میپردازد و میکوشد اندیشه او را در سایه آرمانشهرگرایی مدرن تفسیر کند. رد اندیشه پیشرفت از نظر بنیامین و رجوع به گذشته و بازیابی چیزی رهاییبخش در گذشته برای پی افکندن آینده، ایدهای است که فکر او را به خود مشغول میکند.
ابنسور خواننده و شارح مهم اندیشه هانا آرنت در زبان فرانسه نیز بود. از نظر آرنت زندگی عملی انسان سه وجه دارد: زحمت، کار و کنش. ابنسور بُعد چهارمی نیز به زندگی انسان میافزاید و آن وجه آرمانشهری وجود انسان است. انسان از نظر ابنسور یک homo utopicus انسان آرمانشهری است. او در مجموعه مقالاتش با نام «انسان حیوانی آرمانشهری است» میکوشد این وجه از وجود انسانی را بکاود. در واقع از نظر او، بُعد آرمانشهری انسان ریشه در موقعیت هستیشناسانه او دارد: در وجود انسان همواره چیزی ناتمام، و میلی به سوی دیگربودگی هست و از این رو است که انسان همواره گرایشی به گذر از وضع موجود دارد. درست از همین روست که ابنسور برخلاف اندیشمندان سنت لیبرال تمامیتخواهی را نه نتیجه افراط در آرمانشهرگرایی، که محصول ضدیت با بعد آرمانشهری وجود انسان میداند. جامعه تمامیتخواه جامعهای است که میپندارد کامل است و نیازی به فرا رفتن از خود ندارد. بنابراین برای ابنسور جامعه تمامیتخواه در یک کلام جامعهای بدون آرمانشهر است.
ابنسور از ۱۹۷۴ که مدیریت مجموعه «نقد سیاست» را در انتشارات Payot برعهده گرفت کوشید اندیشه مکتب فرانکفورت را وارد فرانسه کند. وی سهم مهمی در آشنایی محیط فلسفی فرانسه با اندیشمندانی همچون آدورنو و بنیامین داشته است. ابنسور سالها استاد فلسفه سیاسی در دانشگاه پاریس ۷ بود و مدتی نیز ریاست کلژ فلسفه را برعهده داشت. او در ۲۲ آوریل سال جاری در پاریس درگذشت.
بر گرفته از سایت https://ghalamro.net