آزادی و عدالت اجتماعی جمعیت سوسیال دموکراسی برای ایرانآزادی و عدالت اجتماعی جمعیت سوسیال دموکراسی برای ایرانآزادی و عدالت اجتماعی جمعیت سوسیال دموکراسی برای ایرانآزادی و عدالت اجتماعی جمعیت سوسیال دموکراسی برای ایران

آزادی و عدالت اجتماعی

جمعیت سوسیال دموکراسی برای ایران

  • صفحه اول
  • خبرها
  • مقاله ها
  • مصاحبه ها
  • بیانیه ها
  • دیدگاه ها
  • مواضع ما
  • انتشارات
  • گالری عکس ها
  • تریبون آزاد
  • تماس با ما
  • در باره ما
  • فارسی
  • English
0

به‌مناسبت ٢١ آبان ــ تولد نیمایوشیج

12 نوامبر 2021
Categories
  • Center
  • Uncategorised
  • دیدگاه ها
Tags

من دلم سخت گرفته‌است

‎به‌مناسبت ٢١ آبان ــ  تولد  نیمایوشیج

‎

– صدرالدین الهی- برگرفته از” بیداری”

وقتی او را می‌دیدی با آن جمجمۀ بزرگ، موهای خاکستری عقب‌نشسته از پیشانی بلند، و آن چشم‌های درشت همیشه سرشار از موج تعجب، مجبور می‌شدی باور کنی که با آدمی طرف هستی نه از جنس آدم‌های دیگر؛ و وقتی پی در پی و پشت هم می‌گفت: عجب… عجب، می‌فهمیدی که شک همزاد اوست و باور بسی دور از دسترسش.

‎برای اولین بار او را دیدم. در دفتر کار دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی در ادارۀ نگارش وزارت فرهنگ در میدان بهارستان چسبیده به لقانطه. جنتی به‌نظرم رئیس بود.  با اینهمه، همین که پیرمرد وارد اتاقش شد سر پا ایستاد و استاد استاد گویان او را نشاند و خود ننشست.

‎نیما ظاهراً آمده بود  که با امضای دفتر اداره، حقوق آخر برجش را بگیرد و برود و من رفته بودم که این معلم پانتومیم مدرسۀ هنرپیشگی روبروی مسجد سپهسالار را ببینم و دربارۀ کاری که به‌تقلید از «اشک هنرپیشه» محمد عاصمی ساخته بودم و  او سخت پسندیده بود با هم حرف بزنیم.

‎جنتی مرا معرفی کرد که این، همان است که در مقدمۀ کتاب شعرش «خار» به شما با اشاره آن که آب درخوابگه مورچگان ریخته است ادای احترام کرده….

‎و او گفت:

‎«عجب» و من که فقط اسم او را شنیده و چند شعرش را به‌اضافۀ افسانه خوانده بودم تذکر دادم که پسر فلانکس هستم که در وزارت مالیه با شما همکار بوده و بعد شما آنجا را رها کرده و به یوش رفته و چون بازگشته‌اید با کپنگ دهاتی و موی بلند مثل «گالش»های مازندرانی سری به وزارت مالیه زده‌اید که بگویید دیگر من، پس «عظام‌السلطنه» نمی‌خواهم مالیه‌چی باشم ـ به‌شیوۀ استاد باستانی پاریزی باید یادآور شوم که در فرهنگ معین لقب پدر او را «اعظام‌السلطنه» نوشته‌اند درحالی که پدرم نقل می‌کرد که ما او را به‌شوخی به‌معنی دیگری از عِظام که جمع عَظم به‌معنی استخوان است پسر «استخوان‌السلطنه» صدا می‌زدیم ــ این سابقه را برایش نقل کردم و او گفت:

‎«عجب… »

‎و من باز ادامه دادم که او معلم فارسی برادر بزرگم شمس‌الدین در مدرسۀ آلمانی بوده و برای تدریس کلیله و دمنه معتقد بوده که باید این داستان به‌صورت تئاتر بازی شود و آن وقت خود او پشت میز معلمی رل شیر را بازی می‌کرده و بچه‌ها کلیله  و دمنه و شتربه و بندبه می‌شده‌اند. او این مرتبه گفت عجب… عجب… عجب… و به طرف در اتاق به‌راه افتاد و جنتی واقعاً مثل مستخدمی تا بیرون مشایعتش کرد و در بازگشت گفت: «استاد از تو بدش نیامد. این دفعه که خواستم بروم منزلش، با هم می‌رویم».

‎و چنین شد که چندین بار دیگر او را دیدم، در آن خانه، که مهتابی چند پله بالاتر از کف حیاطش، نشانه‌ای کامل از خانه‌های قدیمی شمیران بود؛ و عکس‌هایی دارم که اگر یک وقت پیدا کردم با حکایت شمشیر از رو بستن به‌خاطر او در برابر خدابیامرز دکتر مهدی حمیدی شیرازی در تهران‌مصور، برایتان نقل خواهم کرد و عکس‌ها را هم چاپ می‌زنم.

‎اما این یادداشت را صرفاً برای  به‌یاد آوردن مردی نوشتم که مخالفان و منتقدانش هرچه می‌خواهند بگویند و موافقان بی قید و شرطش هرچه دوست‌ دارند برایش سینه چاک دهند، بکنند. اما فقط یک چیز را نمی‌شود در مورد او از یاد برد و انکار کرد و آن، شهامت جَستن او از بندی است  که شعر فارسی بر پایۀ مفاهیم و مضامین روز گذاشته بود و بیان  احساساتی که در قالب‌های قراردادی، دشوار و بل محال می‌نمود همچنانکه به کلمه آوردن تصویرهایی از طبیعت و زندگی که تا پیش از او سابقه نداشت. شگفت آن که این سال‌ها دربارۀ او کمتر می‌گویند و می‌نویسند و من به‌‌سبب سالگرد مرگ او دلم خواست شعر «برف» او را در این یادداشت‌ها چاپ کنم.

‎شعر را نیما در سال 1334 ساخته است حدوداً همان سالی که من او را دیدم و شگفت آن که دوستان طرفدار «مائو» و  انقلاب چین و ابداعات و الهامات «سکاندار بزرگ» این شعر سادۀ زیبای پر از جان سرد طبیعت و پر از دلخستگی‌های شاعر را به‌دلیل «زرد»هایی که «قرمز» شده‌اند به «قرمز شدن زردها» که این روزها دارند کَم‌کَمَک «سیاه» می‌شوند ربط داده بودند. چه می‌شود کرد با «دلشیفتگی»های از سر «چشمبستگی»های پر گزند برخاسته؟

‎شعر برف را بخوانیم با یاد مردی که آب در خوابگه مورچگان ریخته است.

‎برف

‎نیما یوشیج

‎زردها بی‌خود قرمز نشده‌اند

‎قرمزی رنگ نینداخته است

‎بی‌خودی بر دیوار،

‎صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» × اما

‎«وازنا × پیدا نیست.

‎گرتۀ روشنی مردۀ برفی همه کارش آشوب

‎بر سر شیشۀ هر پنجره بگرفته قرار.

‎وازنا پیدا نیست

‎من دلم سخت گرفته‌است از این

‎میهمانخانۀ مردم‌کش روزش تاریک

‎که به‌جان هم نشناخته انداخته است:

‎چند تن خواب‌آلود

‎چند تن ناهموار

‎چند تن ناهشیار

1334

‎ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

‎× ازاکو ـ آزادکوه، نام کوهی در مازندران.

‎× وازنا ـ نام کوهی است در یوش رو درروی خانۀ نیما.

‎گویند هرگاه ابر آن را بپوشاند در قشلاق بارندگی است

به‌مناسبت ٢١ آبان ــ تولد نیمایوشیج

12 نوامبر 2021
Categories
  • Center
  • Uncategorised
  • دیدگاه ها
Tags
Share

Related posts

23 می 2023

اگر یارشاطرنیستی بارِ خاطر نباش! مسعود نقره کار


Read more
21 می 2023

فقط یک راه : “همه با هم”


Read more
21 می 2023

چرا جمهوری اسلامی مخالف کنوانسیون پالرمو است؟


Read more

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سوسیال دموکراسی در ایران

سوسیال دموکراسی در ایران

مختصری در بارۀ اجتماعیون ـ عامیون
علی موسیو یکی از بنیادگذاران و فعالان اجتماعیون عامیون در انقلاب مشروطه ایران 

© 2021 - آزادی و عدالت اجتماعی
Follow us on Facebook

  • Facebook
  • Facebook
  • Telegram
0