سلام آقای فروید!
مسعود نقره کار
من بدون آشنائی با افکار، نظریه ها و کارهای بالینی و حرفه ای شما ازمخالفان شما بودم. پیش از آنکه به عنوان دانشجوی پزشکی پا به دانشگاه بگذارم نام شما را شنیده بودم، نام پزشک روانکاوی که می گفتند انسان و جهان، و رفتار و رخدادهای آن را بر بنای سکس و روابط جنسی تعریف، توصیف و تبیین کرده است، و خب این با غیرت نوجوانی که خودش را چپ و کمونیست می پنداشت و جمعه شب ها هم هیئت رفتن و قران خوانی اش را فراموش نمی کرد، جور در نمی آمد. سال اول دانشکده جسته گریخته با افکار و دیدگاه های شما آشنا شدم. همزمان به پاولوف و دیدگاه های و کارهای او علاقه مند شدم. پاولوف و دیدگاه ها و کارهایش برایم جذابیت بیشتری داشت. بیشتر به این دلیل که فکر و نظر و کارهای پاولوف را عینی و علمی می دانستم. به پاولوف به عنوان یک روانشناس و فیزیولوژیست ماتریالیست و باورمند به سوسیالیسم و کمونیسم گرایش و نوعی شیفتگی پیدا کردم. از همان هنگام کارهای پاولوف را مشتاقانه دنبال کردم اما در مورد شما و قضاوت درمورد نظریه ها و کارهایتان به همان دانسته های سطحی اکتفا کردم، اگرهم در مورد شما و کارهایتان مطلبی می خواندم نقدهائی بود که روان شناس ها و روانپزشک ها یا دیگران، به ویژه از موضع چپ و ماتریالیستی بر افکار و نظریه های “ایدالیستی” شما می نوشتند، افکار و نظریه هائی که در خدمت نظام سرمایه داری پنداشته می شدند.
سرتان را درد نیاورم آقای فروید!
مطالعه من در زمینه روانشناسی در مسیری پیش رفت که در پایان دوره دانشجوئی، به سال 1356(1978) کتاب کوچکی با عنوان ” مقدمه ای بر روانشناسی علمی” – پاولوف گرائی منتشر کردم و نیز مقاله هایی در باره پاولوف و کارهایش، البته کتاب و مقاله هائی که یکجانبه نگرانه بودند چراکه فقط دیدگاه ها و کارهای روان شناس های ماتریالیست را علمی می پنداشتم، و پاولف گُل سرسبد آن ها بود.
با آنکه عرصه اصلی کارمن در پزشکی اورژانس و جراحی بود اما مطالعه روانشناسی که از نوجوانی مورد علاقه من بود را رها نکردم. در کلاس های درس و سمینارهای روانشناسی و روانپزشکی در ایران و در دوران تبعید درآلمان و امریکا، به عنوان یک شاگرد و درس آموز شرکت کرده ام.
زندگی، خواندن و تجربه بیش از پیش نشان ام دادند که مطالعه و کار من در عرصه روانشناسی ناقص و یک سویه است. و خطای بزرگ در این میانه را با نشناختن شما و افکار و نظریه ها و کارهایتان مرتکب شدم. من البته هنوزبه نظریه ها و کارهای پاولوف ارج می نهم و آن ها را ارزشمند و مهم می دانم اما آشنائی با شما و کارهایتان شناخت من از انسان و جهان را دقیق ترکرده است. این آشنایی سبب شد تا بیشتربه برداشت های یکجانبه نگرانه خود از روانشناسی و به خطایی که همانا بر خورد ایدئولوژیک و مکتبی با روان شناسی و هرکول این عرصه، یعنی شما بود، پی ببرم. دریغا که نگاه ها و رفتارهای ایدئولوژیک، سیاسی و آلودگی به فرهنگ دینی و تابوی ” سکس” راه را برشناخت نظریه ها و کارهای ارزشمند شما تا حدودی بسته اند.
به یاد دارم و هنوز هم در مواردی شاهدم هنگامی که از نطریه تحلیل روانی رشد کودک و مراحل روانی- جنسی سخن به میان می آید فقط محوریت” آمیزش جنسی” و ” جماع” برداشت و تعبیر می شود. به ویژه در میان روحانیون که شما را روانکاو ” پائین تنه ای” خوانده اند، موجوداتی که سکس و آمیزش جنسی ملکه فکرشان است اما می گویند اسم اش را نیار، خودش را بیار.
دغدغه من به عنوان یک پزشک، نویسنده و فعال سیاسی و فرهنگی نسبت به” انسان” و سرنوشت اش بود و هست، و دلشوره و دلهره اینکه انسان با خودش و طبیعت چه خواهد کرد.
دریافتم که نگاه و دیدگاه شما در باره غریزۀ عشق یا غریزه جنسی که خواست صیانت و یگانگی ست، و نیز”غریزه پرخاشگری”، “غریزه تخریب”، یا غریزه مرگ که خواهان تخریب و کشتار است، از دروازه های ورود به جهان ذهنی و روانی و رفتاری انسان و شناخت اوست. نگاه و نظریه شما را در باره خشونت و جنگ یگانه و راه گشا یافتم. مقاله هایتان در باره غریزه تخریب و تجاوز و
جنگ، و در بارۀ جنگ و مرگ را خوانده ام اما نامه ای که پيش از آغاز جنگ جهانی دوم در پاسخ به آلبرت آينشتين نوشتید، شگفت انگیزترین است.
آلبرت آينشتين، عاشق انسان وصلح، که به چگونگی جلوگیری از بروزجنگ فکر می کرد سی ام ژوئیه سال ١٩٣٢ ميلادی نامهای نوشت و خواست تا شما مسئله جنگ وجلوگیری از آن را از منظر روانشناسی و رویکرد روانکاونه بررسی کنید. با این پرسش که “آيا در مقابل فاجعۀ شوم جنگ راه نجاتی برای بشريت وجود دارد؟”(1)
و شما وجود غریزه تخریب و انهدام، که در شرایط خاص بر روان و رفتار هر انسانی می تواند چیره شود را مطرح کردید و نومیدی خودتان را از توانمندی خرد برای تغییر رفتارها ی جنگ افروزانه و پرخاشگرانۀ بیان داشتید. نومیدی ای واقع بینانه چرا که تردید نداشتید تضاد منافع مادی و معنوی میان انسانها با توسل به خشونت و جنگ و نابود کردن و کشتن آن که دشمن پنداشته می شود خاتمه پیدا میکند، روندی که دردوره های مختلف تاریخی به شکل های گوناگون و با اعمال خشونت فردی و جمعی تکرار شده است، روندی که مهار و نظارت و کنترلی در برابرش نبوده تا آن حد که امروز بشریت در معرض خطر بروز جنگ هسته ای و نابودی انسان و طبیعت قرار گرفته است.
گفتید و نوشتید که رفتار انسان آمیزهای از غریزه عشق و تخریب نیز هست، اما انسان نتوانسته میل به تخریب و وحشیگری که جنایت ها و جنگ ها به بار آورده را مهار کند و حتی تمایل به جنگ و غریزه تخریب در انسان قدرتمندتر شده و رقیب خود غریزۀ عشق را پس زده است. پیوند های احساسی و عاطفی که می توانند پادزهر خشونت و جنگ باشند نیز رو به ضعف و نابودی ست. همنوع دوستی کیمیا شده است، انسان گرگِ انسان، و دیگر ” بنی آدم اعضای یک پیکر” به نظرنمی رسند.
شما بدرستی اشاره کردید که ” هر انسانی حق حیات دارد، و جنگ، زندگی سرشار از امید انسانها را تباه میکند چون با به اسارت کشیدن انسانها، آنان را خوار و ذلیل میسازد و راهی اردوگاههای مرگ میکند، او را به کشتار همنوعانش وامیدارد، ارزشهای مادی گرانبهایی که حاصل تلاش و کوشش و کار انسانهاست، ویران و نابود میکند.”
شما در پاسخ به این پرسش که تا کی خشونت و جنگ افروزی ؟ و تاکی می باید منتظر ماند دیگران نیز صلحطلب شوند؟ گفته اید “نمیدانم؛ اما شاید خیالبافی نباشد اگر به تأثیر دو عاملی امید ببندیم که در آیندهای نه چندان دور به جنگ و جنگ طلبی خاتمه خواهند داد: یکی نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از جنگ آتی. نمیتوان حدس زد که این راه از چه پیچ و خمهایی خواهد گذشت. اما به جرئت میتوان گفت: هرآنچه رشد و تکامل فرهنگی را تقویت و تسریع کند، بی گمان کاربردی مثبت علیه جنگ خواهد داشت.”
90 سال از عمر نامه نگاری شما و آينشتين می گذرد، دراین مدت بشر جنگ های خونین و خانمان سوزی را شاهد بوده است.
آن فرايند رشد فرهنگی و تمدنی که در نگاه شما عامل دوری گزیدن از جنگ افروزی ست کی محقق خواهد شد؟
زندگی شهادت می دهد که تاریخ توانایی انسان ها را در دگرگونی نهادها و اعمالی که سودمند نبودند و یا به لحاظ اجتماعی ویرانگرند آنگونه که انتظار می رفت نشان نداده است. امیدی هم به قدرتیابی خِرد بر غریزه تخریب و انهدام نیست. جنگ امری طبیعی و اجتناب ناپذیرشده و انسان نشان داده است که توان اینکه علل زیست شناختی و اجتماعی آن را مهار و کنترل کند، ندارد.
به نظر می رسد در جهان هوش و گوشی برای فهم و شنیدن شما در کارنبوده و نیست، نه ” رشد و تکامل فرهنگی”ای در کار است و نه ” ترس موجه از جنگ آتی”. آینشتین چه خوب دیده بود که اکثررهبران سیاسی و نظامی جهان ” خطای طبیعت اند، مغز دارند اما ستون فقرات برایشان کافی ست”.
به نظر می رسد هنوز می باید شاهد بود کودکان زنده مانده از جنگ، حتی همین لحظه در اوکراین و سوریه و فلسطین و یمن و سرزمین های دیگر در میان آتش و خون، همچون قربانی بمباران اتمی، ساداکو ساساکی ۱۲ ساله ” دُرنای کاغذی” بسازند و هوا کنند به این امید که دُرنا های کاغذی، آرزوهایشان را بر آورده کنند، آرزوهائی که ساداکو روی درناهایش می نوشت :
“من صلح را روی بال تو مینویسم تا تو به همه جهان پرواز کنی”
” …یک انفجار نورانی دیدم و بعد رنگهای زرد، نقرهای، نارنجی و رنگهای دیگری که با زبان قابل وصف نیستند. رنگها به ما حمله میکردند که ناگهان تیرهای چوبی کلاس و شیشههای قاب پنجره تکهتکه شدند و به بیرون پرتاب شدند… مردمی را میدیدم که کره چشمشان از کاسه درآمده بود. کسانی را میدیدم که بچههایشان را که سوخته و زغال شده بودند به آغوش گرفته بودند، در حالی که پوست بدن خودشان هم کنده شده بود و آدم هایی را میدیدم که رودههایشان از شکم بیرون ریخته بودند و گیج و سرگردان به این طرف و آن طرف میرفتند تا آنها را دوباره سرجایشان برگردانند…”
ومن وقتی “میشیکو کودوما” ی هفت ساله به آنچه را که بعد از بمباران اتمی دیده بود، شهادت می داد به اندرز” سیسرو” که حدود 4 دهه قبل از میلاد مسیح داده است ، می اندیشم: ” … من برای برقراری صلح پیوسته هشدار می دهم، صلحی هرچند غیرعادلانه به مراتب بهتر از جنگی عادلانه است”
بعد از 90 سال که از عمرنامه نگاری شما و آنیشتین در بارۀ جنگ می گذرد صلح طلبان آشفته و گیج و حیرت زده به پایکوبی و رقص “تاتانوس” برپیکر زخمی صلح و عشق و زندگی زل زده اند.
انسان پیشرفته و رستگار و مغرور به نو آوری ها و اختراع ها و اکتشاف ها، و دبدبه و کبکبه های الکترونیکی و کامپیوتری و آفرینش شگفتی های خیره کننده همچنان در دور باطل جنگ و ستیزه جویی و قدرت طلبی و زیاده خواهی چرخ می زند تا در ایستگاه ” وحشتناک تراز مرگ” که با سلاح های کشتار همگانی بنا شده از چرخه حیات به بیرون پرتاب شود.
آیا صلح و آرامش و عشق از همان دست رویا هائی ست که برای تعبیرش باید سراغ شما آمد ؟ و تا کی خشونت و جنگ فاتح میدان زندگی آدمی ست ؟
********
1- خسرو ناقد: فروید، جنگ و فرهنگ، تیرماه 1393، سایت بی.بی.سی/ چرا جنگ؟ ، نامه نگاری آلبرت آنیشتین و زیگموند فروید، ترجمه خسرو ناقد، نشر نی