هزار اسم دارد این شاعر!
مسعود نقره کار
جهنم است بی تو زندگی
ای شعر! رویای مرمت انسان
تو را مینویسم و
در آستین تمام دنیا
دنبال دستی میگردم
که گلوله را
به پرچمی سفید تبدیل کند
شعبدهای چنین را دوست دارم.
……
شاعر، بدرستی دریافته بودی که فقط در جهان شعبده و رویا گلوله به پرچم سفید بَدَل خواهد شد ، عاشق انسان و آزادی و صلح، می دانستی در جهان واقعی، و در وطنت اگر برای تبدیل گلوله به پرچم سفید دستی از آستین برون آید، به بند کشیده خواهد شد، درست مثل دستانِ خودت، دستان آزادهای که آزادی همگان باور و آرزویش بود، دستان شاعرو نویسندهای که برای خود هیچ و برای همگان همه چیز میخواستی، و به همین گناه قاتلان قلم و اهل قلم تو را به زندان و شکنجه گاه افکندند تا خاموش ات کنند. حتی تن بیمارت را برتخت بیمارستان به زنجیر کشیدند تا تحقیرت کنند اما تو ازغل و زنجیر نشانی از شعر و شجاعت و دلیری بر سینه خود وقلمِ آزاداندیشان و آزادیخواهان نشاندی.
شاعر، می دانستی تنها نیستی و” هزار اسم داری”، و نه فقط در رویای مادرت، که در رویای همه آزادیخواهان و عدالت جویان ” فرشته ” ای هستی.
هزار اسم دارم
هر نامی که میشنوم بر میگردم !
مهتابم ستارهام سحرم
تا صبح نمیخوابم شبم !
و هزار اسم دیگر باز منم !
فقط گاهی در شناسنامه و در رویای مادرم
فرشتهام !
نیستم ؟
هستی، هستی بکتاش جان ، فرشته ای و ” اسم تو” سالیانی ست صدای آواز آزادیخواهان سرزمینمان است. راه دور نرویم، درهمین بیش از 4 دهه، حدود چهل و دوسال قبل، همان زمان که تعفن متصاعد از دهان خمینی که توبه کرد از اینکه چرا زودتر برای اعدام اهل قلم بر سر چهارراه ها دارها برپا نکرد، همان زمان که ” بشکنید این قلم ها ” را نعره زد، همان زمان که عربده های چرکین اش نه فقط فضای میهنمان که جهانی را آلوده و عفونی می کرد، روزنامه نگار 70 ساله ، سیمون فرزامی، روزنامه نگار 60 ساله، علی اصغر امیرانی و شاعر گرانقدرسعید سلطانپور، سه نام از ” هزاران ” نام تو را، به جرم اینکه به ” دنبال دستی می گشتند که گلوله را به پرچمی سفید تبدیل کند” تیرباران کرد، ونام تو بیش از پیش تکثیر شد ، به نام حسین اقدامی، سعیدی سیرجانی، فریدون فرخزاد، حمید حاجی زاده ، احمد میرعلائی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، ستار بهشتی و هزاران بکتاش دیگر که چون تو فرشته رویاهای آزادیخواهان و عدالت جویان، و مادران داغدار و دادخواه سرزمین مان شده اند.
بکتاش، تو را کشتند، به سیاقی که در خیال شان قتل تو ” خاموش” جلوه خواهد کرد، اما دیدند چنین نشد، و خون تو جاری بر کف خیابان های میهن شعر و سرود شد:
کلاه را از سر آزادی برمیدارم
نگاه کن
کیست که اینگونه جان خود را به بازی گرفته باشد؟
به آسمان و دریا نگاه میکنم
غمانگیز و جذاب است دنیا
با اینهمه آیا
اعتصاب شهابسنگها و
نهنگها
شجاعانه نیست؟
حیران و هراسان دیدند هزاران شاعر به نام تو و با آرزوهای تو می سرایند، می نویسند و زندگی و مبارزه می کنند آنهم درزیرِ داس قلم شکن شان، داس جهل و جنون که یاس ها پرَپَر کرده و ” فرشته” ها به مسلخ برده است.
آری بکتاش جان، تو هزاران اسم داری، تو بسیارانی، بسیارانی که با شهامت عقلانی و با مشعل آزادی اندیشه و بیان، و لغو هرگونه سانسور بر پلشتی و کراهتِ ارزش های ضد بشری ” اخلاق، مقدسات و امنیت ملی” حکومت تاریک اندیشان نور تاباندید تا مردم میهنمان و جهان بی اخلاقی، جهالت و ناپایداری حکومتی نابهنگام و جنایتکار را به روشنی و با وضوح بیشتری ببینند.
درختان با چشمانی سبز
کبوتران با کفنهایی سفید
و تو با گونههایی سرخ.
وطنم !
تابوت خورشید
اینگونه از شانههای آسمان
بالا میافتد.
…..
منبع بیان آزاد- نشریه اینترنتی کانون نویسندگان ایران