یاد داشتهای هفتگی: م. عاشوری
انقلاب شکوهمند مردم ما به کدامین سو می رود؟
در قسمت قبل نظرات خودم را در مورد خصوصیات کلی جنبش انقلابی کنونی ابراز کردم. در آنجا عنوان کردم که سه خصوصیت اصلی انقلاب کنونی عبارتند از: غیر ایدئولوژیک بودن، غیر متمرکز بودن و هدایت نشدن از خارج از کشور.
در این نوشته سعی من بر این است که از واقعیات جنبش کنونی نتیجه گیری کرده و روند آتی انقلاب را پیش بینی کنم.
بطور کلی در چهار دهه گذشته ما با سه جنبش اجتماعی در ایران سروکار داشته ایم: جنبش سرنگونی طلبی، جنبش های مدنی و جنبش های صنفی.
جنبش سرنگونی طلبی همیشه موتور حرکت جنبش انقلابی کنونی بوده است. این جنبش همیشه با یک جرقه سریع شعله ور شده ولی بدلیل سرکوب خشن و سریع این جنبش در نطفه خفه میشد و بعلت عدم تثبیت خود نمیتوانست دو جنبش دیگر را با خود همراهی کند. علت اصلی شکست موقتی این جنبش در خیزشهای قبلی متمرکز بودن آن ( آسان بودن سرکوب از طرف رژیم) و نبود رهبری بود.
جنبشهای مدنی ( جنبش زنان، دادخواهی و جوانان و … ) خود بخود بصورت مرحله ای، جدا جدا و نقطه ای موجود بوده و همیشه آماده و منتظر عروج جنبش سرنگونی طلبی بوده اند. این جنبشها در اولین روزهای شروع جنبش سرنگونی طلبی جزئی جدایی ناپذیر از این جنبش شده اند.
جنبشهای صنفی ( کارگران، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان و غیره) علی رغم صنفی بودن در ظاهر در بطن خود سیاسی هستند. این جنبشهای بدلیل متشکل بودن بصورت گروهی در آخرین مراحل به جنبش سرنگونی طلبی وصل خواهند شد. این جنبش علی رغم اینکه اعضای آن بصورت فردی جنبش سرنگونی طلبی را همراهی میکنند اما زمانی بصورت جمعی به این جنبش میپیوندند که جنبش تثبیت و عمومی شده و سرنگونی در چشم انداز قرار دارد.
این سه جنبش عموما بدلایل غیر متعارف بودن رژیم در سرکوب ( خصلت ایدئولوژیک داعشی، بحران زایی همیشگی و اقتصاد رانتخواری ) و بدنبال آن عدم تثبیت جنبش سرنگونی طلبی، نتوانستند به هم متصل شوند.
اینبار اما جنبش انقلابی تا کنون تداوم یافته و رژیم از سرکوب آن عاجز بوده است. برای اینکه بتوانیم در مورد آینده این جنبش تحلیل درستی بدهیم بایستی آن را بخوبی بشناسیم. کلید اصلی شناختن این جنبش محله محور بودن آن است. محله محور بودن این جنبش خصوصیات زیر را به آن میداهد:
۱– قدرت سرکوب رژیم را زمینگیر می کند.
رژیم در سرکوب هم تجربه دارد و هم عاقلانه عمل میکند. هدف او خواباندن جنبش به هر قیمتی است. کشتار همیشه اصلی ترین وسیله برای سرکوب بوده اما وقتی آن را بکار می برد که مطمنٔن باشد با کشتار جنبش را می خواباند. کشتار جمعی مانند آبانماه جنبش را میخوابند اما کشتن نقطه ای مانند مهسا یا محلات جدای از توانایی یا عدم توانایی او، جنبش را شعله ور تر میکند و رژیم این را میداند. در نتیجه عدم کشتار زیاد در ۵۰ روز گذشته علاوه بر عدم توانایی رژیم به این علت است که او میداند نتیجه نخواهد داد. رژیم کاملا آگاهانه عمل می کند. محله محور بودن جنبش این ابزار اصلی را از او گرفته است. رژیم بهیچ وجه توانایی سرکوب جنبش و کشتار مردم در ۹۰ محله مختلف تهران که در چهلم مهسا روی داد را ندارد.
۲– محله محور بودن جنبش آن را تثبیت کرده و زنده نگه میدارد.
تمام مراحل بعدی جنبش انقلابی کنونی با تثبیت و تداوم جنبش گره خورده اند. در زنده بودن جنبش سرنگونی طلبی است که جنبشهای مدنی به آن میپیوندند و جنبشهای صنفی بعدا شانس پیوستن به آن را پیدا خواهند کرد.
۳– رهبری محلی و غیر متمرکز است.
با تثبیت جنبش محله محور هر محله بعنوان یک واحد مستقل عمل کرده و رهبری خود را شکل داده و تثبیت میکند. این رهبران و یا تشکلهای رهبری با تداوم و پیشرفت جنبش همدیگر را پیدا کرده و رهبری واحدی را شکل خواهند داد.
نتایج محله محور بودن جنبش عبارتند از:
۱– مهمترین هدف محله محور بودن جنبش آزاد سازی محلات است.
مرحله اول برای آزادسازی محله تسخیر خیابان های محله است. در تسخیر خیابانهای محله قدم اول ادامه بودن در خیابانها و زنده نگه داشتن حضور در آن است. در جنگ و گریز در خیابان است که تکلیف آزاد سازی محله روشن میشود. در جنگ و گریز خیابانی هر نیرویی دست بالا پیدا کند پیروز محله است. در این مرحله سلاح نیروهای انقلابی و مردم سنگ و چوب و سلاح نیروهای سرکوب تمام ابزار و امکاناتی است که تشخیص میدهد مفید واقع خواهد شد. دستگیری شکنجه، محاکمه واعدام از ابزارهای دیگر رژیم سرکوب میباشد که توانایی او در این دومی بستگی غیر مستقیم با پیشروی انقلاب و نیروی مردم دارد. در سال شصت دیدیم در نبود مردم در خیابانها رژیم دست به چه کشتارهای وسیعی در زندانها زد.
با بودن مردم در خیابانها و تداوم جنبش هر اعدامی باعث گسترده تر شدن جنبش و پیوستن بیشتر مردم و بخشهای وسیعتری از نیروهای بالقوه به جنبش خواهد شد.
برتری جنبش انقلابی در این مرحله انگیزه و شجاعت او و نیروی بالقوه مردم است که روز بروز بلالفعل تر خواهد شد، میباشد. جنبش انقلابی اکنون در این مرحله حساس بسر میبرد. شیوه های دفاعی در روزهای اول و در صورت نخوابیدن جنبش شیوه های تهاجمی اصلی ترین قدم در تسخیر خیابان است.
در این مرحله است که تاکتیک دفاع مشروع جای خود را به تهاجم میدهد. زمان تغییر فازی که من در مقاله ” دفاع مشروع و گذار خشونت پرهیز دو استراتژی تنیده در هم” از آن یاد کردم در این مرحله اتفاق میافتد. این مرحله ای است که انقلاب محله محور تعیین تکلیف میشود. در انقلابات متمرکز دیدن تظاهرات میلیونی و اعتصابات گسترده نشانه پیروزی انقلاب است اما در انقلاب محله محور مرحله تسخیر خیابان اصلی ترین مرحله انقلاب است. اینها هزاران میدان نبرد کوچکی هستند که سرنوشت انقلاب را رغم میزننند. با نیروی سرشار و خفته و ستایش آوری که من در این روزها در محلات میبینم به این پیروزی کوچکترین شکی ندارم.
زمانی که نیروهای بسیجی و لباس شخصی و آخوند جرئت نکرد به خیابانها وارد شود خیابان تسخیر شده است. اکنون میبینیم که نیروهای سرکوب جرات نزدیک شدن به تجمع معترضین را ندارند و از راه دور گاز اشک آور و ساچمه یا تیر شلیک میکنند. این طولانی ترین و سخت ترین مرحله در انقلاب محله محور است. در این مرحله پرشور و در عین حال زیبا و هیجان انگیز است که نیروهای میدانی همدیگر را پیدا کرده، به هم اعتماد می کنند و شجاعت و بی باکی خود را به رخ نیروهای سرکوب از یکطرف و مردم تشنه رهبر میدانی از طرف دیگر میکشند و رهبران ساخته و آبدیده میشوند. زیباترین و بی سابقه ترین صحنه ها که همه دراین مرحله شاهد آن هستیم شجاعت و بی باکی تحسین بر انگیز دختران جوان و نوجوان میهنمان در خیابانها است. صحنه هایی که تمام دنیا را شگفت زده کرده و سلبریتیها با افتخار در برابر آن سرتعظبم فرود میآورند. مسلما پافشاری وشجاعت بی نظیر آنها در رسیدن به آزادی و خواستهای بحق خود در پیروزی این مرحله اتقلاب و نشان دادن راه به دختران و زنان دیگر کشورهای زیر یوغ اسلام سیاسی نقش فوق العاده ای ایفا میکند.
مرحله دوم در آزادسازی محلات شناخته شدن و تثبیت رهبران میدانی محلات میباشد. در این مرحله رهبران میدانی کاملا شناخته شده و دست بالا را پیدا میکنند. آنان دیگر اکنون مخفی نیستند و با افتخار و همدلی همراه با مردم دست به رتق و فتق امور محله و برآورده کردن نیازهای آنها در نبود مدیریت فاسد حاکم میپردازند. این رهبران از محلات آزاد شده خود دفاع کرده و در کمک و همراهی با محلات دیگر به همدیگر یاری میرسانند. در این مرحله اگر احیانا محله ای در دست سرکوبگران باشد جنگ محلات برای اعاده حاکمیت ملت بر تمام محلات لازم خواهد بود.
مرحله سوم و آخرین مرحله از آزادسازی محلات تثبیت حاکمیت ملت بر تمام محلات یک شهر میباشد. در این مرحله اکثر و یا تمام محلات آزاد گشته و پادگانها و مراکز بسیجی و سرکوب تسخیر خواهد شد.
لازم به یادآوری است که سرعت پیشروی وهم زمانی این مراحل بستگی به مقاومت نیروهای استبداد دارد. من سخت ترین شرایط را در نظر گرفتم. با تسلیم شدن و عدم مقاومت نیروی سرکوب مراحل دوم و سوم میتواند در هم ادغام شده و یا سومی خیلی سریع اتفاق افتد.
۲– اهداف انقلاب در هر محله خود را تثبیت میکند۰
با پیشروی نیروهای انقلاب در هر مرحله ای از آزادسازی محلات که در بالا به آنها اشاره کردم در حقیقت بلافاصله اهداف انقلاب خود را تثبیت خواهند کرد. ما بروشنی آزادی پوشش زنان را در این مرحله میبینیم. رفتارهای فردی و احساس آزادی فردی و اعتماد به نفس و احساس زیبای پیروزی از نتایج بلافاصله و اولیه مراحل آزادسازی محلات است. اهداف جمعی مانند ایجاد امنیت در محلات در مراحل دوم و سوم تامین خواهد شد. در حقیقت در انقلاب متمرکز هدف انقلاب به یکباره در تمامیت کشور و بعد از سرنگونی و تثبیت حاکمیت سیستم جدید نمایان میشود اما در انقلاب محله محور با پیروزی در هر محله اهداف بالقوه انقلاب خود را کم کم بالفعل خواهند کرد. تثبیت اهداف انقلاب در محلات حاکمیت و تثبیت اهداف انقلاب را در کل کشور بعد از سرنگونی کامل سیستم کهنه آسانتر میکند. پس گرفتن آزادی بیان و یا آزادی پوشش بعد از سرنگونی در انقلاب محله محور خیلی سخت تر ازپس گرفتن آن بعد از انقلاب متمرکز است. در اصل این اهداف یکی یکی در محلات بین مردم پرکتیس و چشیده شده و اگر تثبیت شد دیگر پس گرفتن آن امکان ناپذیر است.
۳– شرط پیروزی انقلاب در انقلاب متمرکز وجود اعتصابات سراسری و تجمعات میلیونی است اما در انقلاب محله محور این شرط وجود ندارد.
در انقلاب محله محور همه چیز غیر متمرکز و اتمیزه شده است. یک میدان و جبهه مبارزه به صد میدان، یک تشکل صنفی به هزار عضو و یک تظاهرات یک میلیونی به ۲۰۰ تظاهرات ۵۰۰ نفره تقسیم میشوند. کل استراتژی محله محور به این خاطر بوجود آمده که تمرکز کارایی خود را از دست داده است. جنبش به این نتیجه رسیده که تمرکز حداقل در یک مرحله اصلی کارایی ندارد و خود را در تمام وجوه غیر متمرکز میکند. کارگران شرکت نفت و یا کارگران سندیکای شرکت واحد نه بعنوان یک تشکل بلکه هر کدام بعنوان یک واحد وظیفه خود را در قبال انقلاب به انجام میرسانند. هدف آنها فعلا در این مرحله از انقلاب آزاد سازی محله است و نیروی خود را در محله طوری تنظیم میکند که به این امر کمک کند. با آزاد سازی محله او به هدف خود رسیده است. پیوند جنبش سرنگونی طلبی و دادخواهی با جنبش صنفی در انقلاب محله محور در این مرحله پیوندی فردی است نه سازمانی و تشکلی. همچنان که در انقلاب متمرکز ما پیوندها را بصورت یک رهبر و یک تشکل میبینیم در انقلاب محله محور این پیوندها در ابتدا فرد فرد و بعد از آزادسازی محلات و امکان متمرکزتر شدن رهبران محلی میتوانیم از ورود تشکلات صنفی صحبت کنیم. هدف اصلی استراتژیک در انقلاب محله محور آزاد سازی محله است.
انقلاب زیبا و پر شکوه ما اکنون دارد مراحل پیروزی خود را در جلو چشمان حیرت زده تمامی انسانهای تشنه آزادی و برابری در دنیا طی میکند. کسانی که در روزهای اول انقلاب در حالت شوک بسر میبردند اکنون خود را با واقعیات آن وفق میدهند. مقداری از اهداف انقلاب هم اکنون برآورده شده وغیر قابل برگشت میباشد. با توان و انرژی فوق العاده ای که من در این جامعه میبینم پیروزی آن حتمی است. دوستانی که شرط پیروزی انقلاب کنونی را به تجمعات میلیونی و یا اعتصابات سراسری وصل میکنند به این امر توجه ندارند که خصوصیات حاکمیت غیر متعارف و در نتیجه تاکتیک و استراتژی نیروهای مقابل آن هم خود بخود غیر متعارف خواهند بود. اعتصابات سراسری ممکن است پیش بیاید و یا بخشی از تشکلات بپیوندند و بخشی نپیوندد اما بنظر من پیوستن اعتصابات سراسری شرط لازم برای پیروزی جنبش انقلابی کنونی نیست. بعد از مرحله تثبیت انقلاب در محلات ما احتمالا تجمعات میلیونی خواهیم داشت. در آن مرحله حتی اگر رژیم دست به کشتار بالایی بزند بعلت تسلط انقلاب بر محلات قادر به خاموش کردن شعله انقلاب نخواهد بود. این به آن معنی است که در هر مرحله از پیشروی انقلاب نیروهای انقلابی محلات تاکتیک و استراتژی خود را با روش سرکوب هماهنگ میکنند. هر محله در این مرحله از انقلاب ( مرحله اول از آزاد سازی محلات) بیشتر به توازن قوا در محله خود متمرکز است. تمام محلات عمدتا مستقل عمل کرده و گوشه چشمی هم جهت توازن قوا به محله دیگر دارد. شهرها هم در مقیاسی بزرگتر همینگونه عمل میکنند.
استقلال محلات و شهرها و همزمانی و هماهنگی آنها مانند یک سمفونی زیبا و پر شکوه همدیگر را تکمیل کرده و موزیک و سرود انقلاب را مینوازند. سمفونی شکوهمند و پرقدرتی که از سالیان طولانی روی نت های خود کار و پرکتیس کرده و اکنون در مقابل چشم میلیونها انسان و بخش بزرگی از جامعه بشری دنیا در حال نواختن آن است. انسانهای آزاده و برابری طلب با تمام وجود و گوشت و پوست خود از لحظه لحظه این سمفونی زیبا نهایت لذت را میبرد. تمام سلولهای بدن ما ایرانیان آزادیخواه و مبارزی که دهها سال منتظر این سمفونی زیبا بوده ایم با نهایت توانایی دارد از این همنوازی و شجاعت در نواختن و هماهنگی لذت میبرد. ما نیروهای انقلاب در خارج از کشور اگر چه در فاصله ای طولانی تر از مرکز این سمفونی زیبا قرار داریم اما با شرکت و دخالت آن میتوانیم در آفریدن آن سهم بسزایی داشته باشیم.
بیاییم هر جایی که هستیم اول بعنوان یک انسان و دوم بعنوان یک ایرانی سهم خود را در تولید و به نتیجه رسیدن و آفریدن این سمفونی بسیار زیبای تاریخ معاصر بشری ادا کنیم.
پیروز باد انقلاب شکوهمند مردم ایران
۱۶ آبانماه ۱۴۰۱
—————————
یاد داشتهای هفتگی: م. عاشوری
دیدی واقعی تر به روند جنبش انقلابی کنونی
اکنون که دیگر کمتر کسی را میتوان یافت که جنبش کنونی ملت ایران را جنبشی انقلابی ننامد بهتر است با دیدی واقعی وقایع اخیر را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم و همچنین نظری به آینده بیندازیم و خود را برای این وقایع آماده کنیم. این نوشته شامل دو بخش میباشد در بخش نخست به تحلیل وقایع اخیر میپردازم و در نوشته دوم روند آتی آن خواهم پرداخت.
جنبش انقلابی کنونی که ۴۰ روز از شروع آن میگذرد واقعیت زیر را به ما میگوید:
۱– جنبش انقلابی کنونی ایدئولوژیک نیست و هدف خود را سرنگونی کامل حکومت اسلامی قرار داده است.
منظور من از ایدئولوژیک نبودن جنبش انقلابی کنونی تمامیت خواه نبودن آن است. در طول ۴۰ روز خروش بی امان مردم میهن شما حتی یک شعار مذهبی یا ایدئولوژیک نمیبینید. تمام شعارها آزادیخواهانه و بر اساس مبانی حقوق بشرند. اهداف این جنبش که در شعارهای آن متمرکز هستند عبارتند از نابودی استبداد، سرنگونی حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، دستیابی به آزادیهای سیاسی و اجتماعی و دستیابی به برابری حقوق زن و مرد. این اهداف جنبش کنونی مردم ما را به یکی از مترقی ترین جنبشهای انقلابی انسان معاصر تبدیل کرده است. اصرار و پافشاری مردم و جوانان عزیزمان بر این اهداف و شجاعت آنها در ابراز آنها و پیاده کردن این اهداف در خیابانها و کوچه و بازار علیرغم درندگی رژیم سفاک در سرکوب نشانی بارز بر پایداری بر اهداف مزبور تا پیروزی است. پایداری بر این اهداف آزادیخواهانه و برابری طلبانه انسانی نهادینه شدن آن را بعد از سرنگونی تضمین خواهد کرد. تاکید بر این اهداف در کف خیابان بطور روزمره آلترناتیو این جنبش را بعد از سرنگونی بطور بالقوه در بطن خود میپروراند. عمیق و گسترده بودن شعارها و خواستهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه به همه ما همچنین این پیام را میدهد که سازمانها و تشکلهای ایدئولوژیک و تمامیت خواه شانس بالایی در فردای سرنگونی جهت تسلط کامل و سوار شدن دوباره بر موج انقلاب نخواهند داشت.
۲– جنبش انقلابی کنونی متمرکز نیست.
اعتقاد به نیرویی نامرئی در رهبری و هدایت جنبشهای انقلابی نشان از برخوردی غیر علمی با آن دارد. اما قبول روحی جمعی حاکم بر حرکتهای جمعی امری منطقی و علمی است. جنبشهای انقلابی مانند موجودی زنده در کلیت خود از گذشته تجربه میگیرد و راهی را برمیگزیند که تداوم و زنده بودن خود را تضمین کند. جدای از قبول کردن یا رد این دید تجربیات جنبشهای چهار دهه گذشته و خصوصیات منحصر بفرد حکومت اسلامی جنبش کنونی را به این نتیجه رسانید که بایستی برای تداوم خود روشی ِغیر متمرکز و محله محور را برگزیند. رژیم حاکم بارها نشان داده که برای سرکوب مردم به هیچ قانونی و حقوقی برای معترضان مسالمت جو پایبند نیست. خیزشهای سالهای ۸۸ و ۹۸ بعلت متمرکز بودن، قبل از تثبیت خود به عنوان جنبشهای همگانی و گسترده بصورتی خشن سرکوب شدند. سرکوب و به رگبار بستن جمعیت متمرکز با نیروی سرکوب خشن صد نفره با مسلسل برای رژیم خونخوار و داعشی همچون حکومت اسلامی بسیار راحت تر است.
مردم و جنبش و نسل انقلابی کنونی تجربه اعدامهای صدها نفره در هر روز را در سال شصت، اعدام بیش از ۴۰۰۰ زندانی سیاسی در یکماه در سال ۶۷ را در چنته خود دارد. جوانان شجاع جنبش انقلابی کنونی به رگبار بستن تضاهرات مسالمت آمیز آنهم از کمر به بالا و کشتار حد اقل ۱۵۰۰ نفر در آبانماه، پرتاب کردن دانشجویان از خوابگاه و به موشک بستن هواپیمای مسافربری را در چنته خود دارد. این جنبش میداند که سرکوب تظاهرات متمرکز اگر چه صدها هزار نفره برای رژیمی که بهترین تجربه را در کشتار دارد کاری ساده و عملی است. خیلی از تحلیلگران عدم تظاهرات میلیونی و متمرکز جنبش کنونی را یکی از ضعفهای آن میدانند در حالی که بنظر من در موقعیت کنونی تظاهرات متمرکز و میلیونی برای این جنبش زهر است. برگبار بستن یک تظاهرات ۲۰۰ هزار نفره متمرکز خیلی راحت تر از برگبار بستن ۲۰۰ تظاهرات ۱۰۰۰ نفره است. این دوستان از برگبار نبستن تظاهرات تا کنونی مردم به این نتیجه رسیده اند که رژیم هنوز تصمیم به کشتار وسیع نگرفته است و از حد اکثر نیروهای خود استفاده نکرده در حالی که بنظر من رژیم تا کنون از حد اکثر توانایی خود
برای سرکوب استفاده کرده و میداند با کشتار بیشتر و برگبار بستن با محله محور بودن تظاهرات تنها بر سرعت کمی و کیفی انقلاب می افزاید. رژیم برای خریدن یک روز ساکت و یا یک هفته سکون جنبش حاضر است هزینه های گزافی بپردازد و خواباندن جنبش در روزهای نخستین برایش مسئله مرگ و زندگی بود. او اگر توانایی به رگبار بستن و خوابانیدن جنبش را در روزهای اول داشت بدون شک این کار را کرده بود. تداوم جنبش سرنگونی طلبی به معنی پیوستن جنبشهای صنفی و مدنی به آن و نزدیک شدن به نقطه مرگ رژیم است. کسانی که تصور میکنند رژیم از عقلانیت کافی در سرکوب برخوردار نیست در اشتباهی فاحش بسر میبرند.
رژیم بنا به ماهیت خود در سازندگی و توسعه از عقلانیت و تدبیر برخوردار نیست اما بنا به همان ماهیت از عقلانیت فوقالعادهای در سرکوب برخوردار است. دست زدن به کشتار وسیع آس برنده ای نیست که همیشه در دست رژیم باشد. او تنها یکبار میتواند از این آس برنده استفاده کند. و این یکبار بایستی موفقیت او را در خواباندن جنبش تضمین کند. اگر رژیم با کشتار وسیع و یا منطقه ای نتواند جنبش را بخواباند مانند پاشیدن بنزین به آتشی فروزان شعله انقلاب را خیلی سریع گسترده تر خواهد کرد. دست نزدن به کشتار وسیع اتفاقا دال بر عقلانیت کامل رژیم است. تجمعات غیر متمرکز و محله محور این آس برنده را از دست رژیم خارج میکند و علی رغم خواست رژیم، متعارف شدن را در سرکوب به او تحمیل میکند. متعارف شدن رژیم در سرکوب یعنی تثبیت و تداوم و همه گیر شدن جنبش انقلابی. متعارف شدن رژیم در سرکوب با توجه به خشم فروخورده مردم سرعت جنبش انقلابی مردم در سرنگونی را چندین برابر خواهد کرد. آس های برنده رژیم برای شوک دادن و سرکوب سریع جنبش بجز کشتار عریان محدود به اقدامات تخریبی و ویرانی همراه با کشتار همچون آتش سوزی در زندان اوین میباشد.
محله محور شدن جنبش علاوه بر آچمز کردن رژیم در سرکوب جنبش، آن را رادیکالیزه کرده و اهداف انقلاب را ماکسیمایز خواهد کرد. رهبران محلی ساخته شده در دل جنبش های محلی از کف خواستهای خود مردم برخواهند خواست و هیچ رهبر اصلاح طلب و یا محافظه کاری را بالا نخواهد آورد.
۳– رهبری جنبش انقلابی کنونی رهبری متمرکز نیست و از خارج از کشور هدایت نمیشود.
رهبری جنبش انقلابی کنونی بعلت سرکوب گسترده و همه جانبه تمام تشکلهای مخالف توسط رژیم متمرکز نیست. هیچ تشکل خاصی نمیتواند ادعای رهبری جنبش کنونی را داشته باشد. انسانهای تاثیرگذار و بعضا تشکلهای تاثیرگذاری در جنبش کنونی داریم اما در حال حاضر هیچ تشکل و فرد خاصی نتوانسته است رهبری خود را به اثبات برساند. در جوابگویی به فراخوانهای داخل تنها تشکلی که جواب گرفته جوانان محلات تهران و بعضا بعضی شهرهای بزرگ دیگر میباشد. گفتن اینکه جنبش فاقد رهبری است امری نادرست است زیرا جنبش شروع شده، خود را تا اینجا تثبیت کرده و ۴۰ روز است که به پیش میرود. این امر نشان از نوعی رهبری است که غیر متمرکز بوده و راهکارها و دینامیسم خاص خود را دارد. تلاش برای بوجود آوردن رهبری متمرکز تا کنون بعلت خصلت غیر متمرکز بودن تظاهرات و اعتراضات حتی تا مرحله اعلام موجودیت پیش نرفته است چه رسد به تست کردن خود در دادن فراخوان برای داخل. در این موقعیت تلاش اپوزیسیون خارج از کشور شناخت این واقعیات و پذیرش جایگاه خود در جنبش انقلابی کنونی است. جایگاه اپوزیسیون خارج از کشور بجای اتلاف وقت و نیرو جهت ساختن رهبری متمرکز پشتیبانی از رهبری غیر متمرکز داخل و برآورده کردن نیازهای آنها میباشد. در مرحله کنونی که مرحله تثبیت انقلاب میباشد تظاهرات و اعتراضات محله محور با رهبری غیر متمرکز آن همخوانی کامل دارد. در مراحل بعد که مرحله تسخیر خیابان و محلات خواهد بود شکل دیگر رهبری خود را ظاهر خواهد کرد. در قسمت بعد من مفصل تر به این موضوع خواهم پرداخت.
۶آبان ۱۴۰۱
———————————-
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
رزم پر شکوه مردم ما میرود تا بساط فاشیسم را در هم کوبد
امروز وارد یازدهمین روز قیام سراسری در میهن عزیزمان شدیم. کمتر کسی فکر میکرد جنبش کنونی ملت ما تا این حد پر توان و رادیکال ادامه یابد. این حرکت عظیم اکثر قریب به اتفاق اپوزیسیون را از یک طرف به جنب و جوشی بی سابقه واداشت و از طرف دیگر آنها را شوکه کرده است. مانند دفعات قبل اکثرا انتظار داشتند در دو سه روز اول جنبش سرکوب شود و یا مردم بدون رهبری متمرکز به خانه های خود برگردند. حالا اما همه با شوقی سرشار و عشقی زیبا و قلبی آکنده از امید و در عین حال پر درد مضطربانه نظاره گر ادامه این قیام هستند. قیامی که دیگر اکنون بیشتر نیروهای اپوزیسیون لفظ انقلاب را برای آن انتخاب کرده اند. نیروهائی که در یکی دوسال پیش و یا پیشتر از بردن نام انقلاب به جنبش سرنگونی طلبی ملت ما ابا داشتند الان دیگر با دیدن واقعیات کف خیابان مجبور به پذیرفتن آن شده اند. امری که اکنون برای جامعه واقعی است میبایستی برای یک نیروی مدعی اپوزسیون بودن مدتها قبل برای تئوریزه شدن رویمیز میبود. جامعه اما حرکت خود را دارد، راه خود را میرود و رادیکال خواستهای خود را بیان میکند چه بهتر که از اپوزسیون غیر انقلابی حرف شنوی ندارد.
حالا که دیگر جنبش انقلابی بودن خود را اثبات کرده است چه آینده ای در پیش دارد؟ مسیر پیروزی چیست و در چه صورتی امکان شکست دارد؟
۱– این جنبش رهبری متمرکز ندارد. به همین دلیل نمیتواند مانند قیام ۸۸ وسط قیام بدون رهبر رها شده سرکوب شود.
اگر رهبریی متناسب با هدف و خواست چندین دهساله خود میداشت سریعتر و با هزینه کمتر به نتیجه میرسید. به نتیجه نرسیدن قیامهای قبلی نشان از نبود رهبری متمرکز انقلابی است.
۲– بعلت غیر متمرکز بودن آن و دارا بودن مراکز متعدد رهبران محلی سرکوب آن برای رژیم فوق العاده مشکل است.
قیام ۸۸ با کنار کشیدن رهبری سرکوب شد و قیام آبان را به آسانی با سرکوبی خشن رژیم به شکست کشانید. زمانی که دهها یا صدها هزار نفر در یکجا به قیام برمیخیزند رژیم با متمرکز کردن نیروهای سرکوب و استفاده از سلاحهای گرم براحتی آنها را سرکوب میکند. وحشیگری و عدم پایبندی ایدئولوژی اسلام سیاسی به قوانین بینالمللی، فرم و قوانین نانوشته جنبشهای مردمی را از میدان مبارزه حذف میکند. در نتیجه ما میبینیم با به رگبار بستن مردم آنهم از کمر به بالا قیام ۹۸ را با وحشیانه ترین صورت سرکوب میکند.
۳– رهبران محلی و غیر متمرکزند.
میبینیم که تجمعات در تهران در ۲۰ یا ۲۵ منطقه مختلف برپا میشوند. رژیم برای سرکوب کردن آنها بایستی نیروهای خود را پخش کند. رژیم از نیروهای فوق خشن و وفادار زیادی برخوردار نیست که توانایی سرکوب همه را در یک زمان داشته باشد. تجمعات شبها برگذار میشوند و در تاریکی شب امکان حمله و گریز برای مبارزان بیشتر میباشد. چون امکان سرکوب سریع وجود ندارد جنبش تداوم مییابد.
۴– وضعیت غیر متعارف جنبش انقلابی کنونی.
معمولا جنبشهای مدنی و حتی انقلابی با تظاهراتهای محدود خیابانی و متمرکز شروع میشوند و نیروهای سرکوب با آبپاش و گاز اشک آور و یا باتوم به آنها حمله میکنند و در یک رویارویی چندین روزه و یا چندین هفته این یکطرف دست بالا را پیدا میکند. گسترش تجمعات و نیروی جنبش با تداوم خود را تثبیت میکند و اقشار بیشتری از مردم به آن میپیوندد و حالت سراسری به خود میگیرد و نیروی سرکوب مجبور به عقب نشینی شده خواستهای آن را میپذیرد و یا سرنگون میشود. این نمونه ها را ما در انقلابات مخملی و جنبشهای بهار عربی بخوبی مشاهده کردیم. در ایران اما وضع کاملا متفاوت است. این وضعیت متفاوت را غیر متعارف بودن رژیم و روش فوق خشونتی رژیم فاشیستی بوجود آورده است. رفتار فوق العاده وحشیانه رژیم در سرکوب و به رگبار بستن مردم و کشتار بی امان تظاهرات مسالمت آمیز آنها امکان ادامه این روند طبیعی و جا افتاده سیستمهای متعارف را از جنبش سلب کرده است.
۵– قدم دیگر تثبیت جنبش انقلابی کنونی تسخیر خیابانها توسط مردم میباشد.
درگیریهای شبانه جهت تسخیر خیابان هم اکنون در جریان است. در این مرحله حمله وگریز با استفاده از سنگ و چوب جای خود را به کوکتل مولوتف و وسایل دیگر دفاع و حمله می دهد. تسخیر خیابانها و در کنار آن تسخیر مراکز بسیج و کلانتریها منجر به آزاد سازی محلات میشود. در ابن پروسه از جنبش انقلابی رهبران محلی و میدانی همدیگر را یافته، متشکل کرده و قدرت رهبری و مدیریت خود را به منصه ظهور میرسانند. در این مرحله نیروهای انقلاب حاکمیت، قدرت و مدیریت خود در مقابل رژیم به نمایش در میآورند و اگر رژیم خود را تسلیم نکرده باشد خود را آماده تسخیر مراکز اصلی قدرت مثل صدا و سیما و کاخ ریاست جمهوری و مجلس میکنند. با وارد شدن به این مرحله هم رهبری تثبیت شده و هم حاکمیت ملت.
۶– ورود جنبشها و تشکلهای صنفی به انقلاب.
تشکلهای صنفی عموما خواستهای صنفی دارند و نه سیاسی. رژیم ایران حکومتی غیر متعارف است و بهمین دلیل مزدبگیران با روشهای متعارف اعتراضی صنفی نمیتوانند به خواستهای خود جامه عمل بپوشانند. هر خواست صنفی کارگران و کارمندان با اهداف سیاسی گره خورده است. خواستهای صنفی در حکومت اسلامی مانند هر خواست عادی دیگر مانند آزادی پوشش و یا شرکت در میادین ورزشی برای خانمها با سرنگونی حکومت اسلامی گره خورده است. این را خود مزدبگیران میدانند اما بدلیل ماهیت نهادی آنها برای ورود به جنبش بایستی تصمیمی جمعی بگیرند. این امر سبب میشود که ورود آنها در زمانی عملی شود که اولا جنبش تثبیت شده باشد و دوما چشم انداز پیروزی دور از واقعیت نباشد. در جنبشهای سرنگونی طلبی همچون آبانماه سرکوب سریع اتفاق افتاد و تشکلهای صنفی عموما نظاره گر بودند. آنها حتی فرصت فکر کردن به ورود را هم نداشتند. حلقه مفقوده ارتباط بین این دو جنبش اساسی در ایران سرعت فوق العاده و رادیکالیزه شدن سریع جنیش سرنگونی طلبی و سرکوب خشن آن میباشد.
اینبار اما با تثبیت و تداوم جنبش این امکان فراهم شده و چه زیبا میبینیم که جنبش صنفی معلمان و دانشجویان و استادان دانشگاهها فراخوان به اعتصاب داده اند. سندیکاها و اتحادیه های کارگری بایستی اعتصاب های سراسری را در دستور کار خود قرار دهند. با ورود کارگران و مزدبگیران در جنبش انقلابی کنونی این حرکت وارد فاز دیگری شده و پیروزی را در دسترس بیشتری قرار میدهد.
۷– نمایندگی جنبش انقلابی و گرفتن پشتیبانی در خارج از کشور.
اعلام و رسمی کردن جنبش انقلابی در مجامع بینالمللی ما نیاز به یک نهاد سیاسی فراگیر دارد. این نهاد پشتیبانی و لجستیکی در حال شکل گیری است و مراحل پایانی خود را میگذراند. با بوجود آمدن این نهاد جنبش سخنگو پیدا میکند و بینالمللی مبشود. این امر پیروزی را تسریع میبخشد اما حتی در صورتی که بوجود نیاید با اصرار و تداوم جنبش انقلابی داخل رهبران میدانی و محلی در داخل، خود، جنبش انقلابی خود و پیروزی خود را به مجامع بینالمللی تحمیل خواهند کرد.
۸– شخم زدن ساختار سیاسی و اجتماعی خاور میانه.
مسئله مهمتر دیگر تاثیر شگرف پیروزی این انقلاب فراگیر در منطقه و کل جهان است. یکی از خصوصیات اصلی این جنبش انقلابی این است که در مقابل یک ایدئولوژی تروریستی منطقه ای و فرامنطقه ای قرار گرفته است. ایدئولوژی که با تکیه بر اعتقادات مذهبی صدها میلیون انسان میخواهد روش زندگی خود را به ۸ میلیارد انسان دیگر با زور تحمیل کند. عملیات تروریستی و فاشیستی فوق العاده ِغیر انسانی اسلام سیاسی را با وحشیانه ترین صورت آن در تمام نقاط دنیا شاهد هستیم. مرکز عملیاتی و فرماندهی و لجستیکی این جنبش ضد انسانی ایران است. با سرنگونی این رژیم اسلام سیاسی به پایان حیات ننگین خود رسیده است. جنبشهای اسلام سیاسی در منطقه و دیگر نقاط جهان نه تنها یک ریشه خود را از دست خواهند داد بلکه یک نیروی ضد اسلام سیاسی جدی را در مقابل خود خواند دید. جنبش انقلابی ضد اسلام سیاسی در ایران در صورت پیروزی تمام اسلام سیاسی را به زباله دان تاریخ خواهد فرستاد. جنبشهای کوچک و بزرگ در عراق و لبنان و یمن و کشورهای آفریقایی همه با مرگی تدریجی نابود خواهند شد. و با از بین رفتن این سد رشد و تجدد و تمدن جامعه بشری و بخصوص انسانهای ساکن در این منطقه از جهان به زندگی عادی و دنیای بهتر خود قدم خواهند گذاشت.
زلزله جنبش انقلابی مردم ایران آنچنان قوی است که ارتعاشات اصلی آن بعد از سرنگونی رژیم فاشیستی حاکم بر آن نمایان خواهد شد.
همه ما با چشمانی بعضا اشک آلود و قلبی آکنده از آرزوهای انسانی که چندین دهه فروخورده شده با انرژیی وصف ناپذیر در میانه یک تحول عظیم قرار داریم. هم اکنون و همچنین نسلهای بعدی نه تنها در ایران بلکه در تمام نقاط جهان نظاره گر این انقلاب تحسین برانگیز میباشند و خواهند بود. خصوصیات منحصر بفرد این جنبش انقلابی بنا به ضرورتهای عاجل خود راه منحصر بفرد خود را هم در جهت پیروزی خواهد یافت. ما شاهد پیروزی جنبشی صد در صد انقلابی در دنیایی که فصل انقلابها را به کناری نهاده هستیم. انقلابی که اهداف آن انسانی، مترقی و شعف بر انگیزند. پیروزی این انقلاب نور امیدی است برای ملیونها زن و کودک و انسانهای آزادیخواه که زیر لجن و کثافات اسلام سیاسی مجبور به نابودی تدریجی هستند. مبارزان و انقلابیون میهن ما طلایه داران آزادی، دمکراسی و سکولاریزم برای تمام منطقه هستند.
همه ما هر جا هستیم ملزم هستیم هر آنچه در توان داریم برای کمک به این انقلاب با شکوه در طبق اخلاص نهیم.
زنده باد رزم با شکوه مبارزان ایران
پیروز با انقلاب شکوهمند دمکراتیک ملت ایران
نابود باد اسلام سیاسی
محمود عاشوری
چهارم مهر ۱۴۰۱
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
پارلمان مخالفان جمهوری اسلامی: بحثی نظری یا عملی میدانی؟
فعالیت جهت تشکیل پارلمان و یا جمع آوری رای برای پارلمان موجود در یک کشور متعارف دمکراتیک و یا نیمه دمکراتیک بیشتر به رشته اعمال میدانی دوره ای در سطح شهرها و محلات و ایالتها که میتواند چند سال طول بکشد گفته میشود. مبارزه یا فعالیتهای میدانی در سطوح مختلف نهادهای صنفی، مدنی و یا سیاسی در درون جامعه یعنی کارخانه ها، مدارس، تجمعات محلی، کلوپهای مختلف، تظاهرات و همچنین زدن در خانه ها انجام میپذیرد. در این بین اگر بحث و تبیین نظری هم در جلسات و نشستهای یک نهاد سیاسی وجود داشته باشد برای پیش بردن فعالیتهای میدانی و اجتماعی انجام میپذیرد. جمع آوری کمک مالی، شرکت و مذاکره با اتحادیه ها و سندیکاها، انجام تجمعات مختلف، انجام تظاهرات و اعتصابات سراسری و دیگر فعالیتهای میدانی همه روشهای بدست آوردن کرسی ها در پارلمان میباشند. اگر بخواهیم نسبتی بین انجام این فعالیتهای میدانی و بحث های نظری انجام شده در جلسات یک نهاد سیاسی بدست دهیم شاید نسبت ۸۰ به ۲۰ است. تازه بخش اعظم همان ۲۰ درصد هم اختصاص به بحث روی تدارکات و نتایج فعالیتهای واقعی میدانی دارد نه نظری صرف. در این موقعیت وضعیت یک نهاد سیاسی کاملا مشخص است میدان جامعه است که تمام نیروهای نهاد سیاسی درون آن بسر میبرند، هدف جابجایی قدرت بنفع نهاد سیاسی و روش تلاش تمام و کمال جهت جابجایی نیرو در روز رای گیری.
اما در زمانی که در حال مبارزه و در اپوزیسیون هستیم میدان و هدف و روش ها کدامند؟ اصولا اگر در میدان نیستیم پارلمان مخالفان جمهوری اسلامی معنی دارد؟ اگر امکان فعالیت میدانی نداریم چطور و با چه روشهایی میتوانیم جهت جابجایی نیرو فعالیت داشته باشیم؟ به واقع جابجایی کدام نیرو؟ با چه معیارهایی تشخیص میدهیم که نیرو و پایگاهی در جامعه برای جابجایی داریم؟ میزان برای تقسیم کرسی ها کدامند؟ و سوال آخر برای رسیدن به چه هدفی؟
برای اینکه با طرح سوالات بیشمار به تناقضات غیر قابل حل و نتایج غیر واقعی در نغلطیم به اصول اساسی پارلمان برمیگردیم:
اول اینکه میدان ایران است نه خارج از کشور.
وقتی قبول میکنیم میدان ایران است براحتی جواب اینکه چرا نهادها و شوراهایی که قصد ایجاد پارلمان مخالفان را داشتند و موفق نبودند را بیابیم. تنها شانس موفقیت شورای ملی تصمیم هم در تشکیل پارلمان مخالفان در این است که بطور واقعی در میدان باشد. بیشتر نیروها و اعضای علنی و مخفی این شورا بایستی از داخل باشند. این به آن معنی است که شورا توانایی جذب بسیاری از فعالین تشکلهای صنفی و جنبشهای مدنی و جنبشهای سرنگونی طلب را داشته باشد. این مهم وقتی محقق میشود و زمانی شورای ملی تصمیم میتواند این ادعا را داشته باشد که بتواند بطور واقعی در داخل ایران نیرو جابجا کند. مثلا فراخوان اعتصاب یا تظاهرات دهد و از آن جواب بگیرد. دقیقا مانند شورای صنفی معلمان و یا سندیکای شرکت واحد و هفت تپه و یا حزب دمکرات کردستان ایران. تا آن زمان داشتن پارلمان مخالفان ادعایی بیش نیست. او ( شورای ملی تصمیم) میتواند بگوید این قدرت را دارد که در آینده این پارلمان را تشکیل دهد زیرا تنها نهادی است که پایه و ریشه در داخل دارد و وابسته به جنبشهای داخل است که ادعای درستی هم میباشد.
دوم اینکه حد اقل ۸۰ درصد نیروها و فعالیتهای یک نهاد سیاسی بایستی صرف پرداختن به مسائل واقعی میدان ( جامعه) درون ایران در حال حاضر باشد نه بعد از سرنگونی.
تشکیل پارلمان مخالفان بیشتر از اینکه تصمیم یک نهاد یا فرد باشد یک پروسه میدانی است. این پروسه بایستی در تمام اجزا و بخشهای نهاد مورد نظر عملا جلو رود. فرضا حد اقل ۶۰ درصد زمانی که در جلسات شورا اختصاص می یابد مربوط به پیش بردن پروژه های میدانی داخل باشد. علت ناموفق بودن بیشتر نهادهای خارج از کشور در تشکیل پارلمان و یا آلترناتیو کارساز پرداختن تمام وقت و چندین ساله به مباحث نظری و مثلا راهکارهای بعد از سرنگونی است. در اینجا به دلایل این راهکار نمیپردازم اما همینقدر کافی است که بگویم این راهی برای فرار از جوابگویی به مشکلات پیش روی مبارزان داخل و کمک به حل آنها است.
سوم اینکه هدف از جابجایی قدرت همان سرنگونی است.
هدف پارلمان مخالفان جمهوری اسلامی جابجا کردن قدرت سیاسی یعنی همان سرنگونی باید باشد. جابجایی قدرت در یک سیستم متعارف امروزی در یک روز آفتابی بدون هیچگونه درگیری صورت میپذیرد. نتیجه این جابجایی حاصل چهارسال یا کمی بیشتر یا کمتر کار میدانی یک نهاد سیاسی است. برای این پارلمان هم دقیقا سرنگونی نتیجه چندین سال کار میدانی است. در یک سیستم متعارف کسی که بیشترین نیرو را جابجا کرده پیروز میدان است در مورد پارلمان مخالفان هم کسی که بیشترین نیرو را جابجا میکند پیروز میدان جابجایی قدرت می باشد.
پرداختن به ایده پارلمان مخالفان از همان ابتدا گفتمان یک نهاد سیاسی دمکراتیک است. نهادهای سیاسی ایدئولوژیک اصولا اعتقادی به گرفتن قدرت از طریق پارلمان را ندارند. بازی سیاسی یا بهتر بگویم درگیری سیاسی بین نهادهای سیاسی ایدئولوژیک و دمکراتیک در یک جامعه متعارف امروزی ( دمکراتیک یا نیمه دمکراتیک) از طریق انتخابات در میدان جامعه میگذرد. در زمانی که جابجایی قدرت برای تمام نیروهای ایدئولوژیک و یا دمکرات در اپوزیسیون از طریق سرنگونی میگذرد موضوع قدری پیچیده میشود. در زمان متعارف جامعه قواعد بازی مشخص و تکلیف همه روشن است. اما در زمان مبارزه برای سرنگونی قواعد بازی را هر نیرو طبق باورها و گذشته و تحلیل خود از جامعه و همچنین نیروهای خود میچیند. مثلا تصور کنید ما با یک انقلاب کامل و کلاسیک در ایران روبرو هستیم در نتیجه نیروی دمکراتیکی که اصولا به انقلاب اعتقاد ندارد و یا نیرویی برای جابجایی در میدان انقلابی را ندارد وارد بازی نخواهد شد. در عوض نیروی ایدئولوژیکی که معتقد به انقلاب است و نیروی آن را هم برای این کار میتواند فراهم کند وارد بازی میشود. این یک مثال کاملا واقعی بود که نشان دهم ایده پارلمان مخالفان قبل از اینکه بحثی نظر باشد عملی میدانی و تصمیمی میدانی است. واقعیات جامعه ما ( میدان ) استراتژی شیوه جابجایی قدرت ( سرنگونی ) را به ما تحمیل میکند. اگر ما واقع گرا باشیم در فرض مثال بالا نهاد دمکراتیک موقعیت انقلابی را میپذیرد و تمام ساختارهای تشکیلاتی خود را با این موقعیت هماهنگ میکند و وارد میدان بازی میشود. او بجای اینکه میدان بازی را به نیروی ایدئولوژیک انقلابی واگذار کند خود را با این موقعیت تطبیق داده و بعد از سرنگونی روند دمکراتیک جابجایی قدرت را عملی میکند. او در سناریوی اول هیچ شانسی ندارد اما در سناریوی دوم از شانس بالایی برخوردار است.
این مثال را از این جهت باز کردم که تفاوت دو سناریوی پارلمان مخالفان را روشن و واضح بیان کرده باشم. سناریوی اول میخواهد نیروهای داخل را با اپوزیسیون خود مشغول و متوهم خارج یکی کرده و پارلمان مخالفان را بوجود آورد.
اپوزیسیونی که برای ماندن در بازی میدانهای توهم زایی برای خود بوجود می آورد و سالیان دراز در آن میماند. او از یکطرف میخواهد در اپوزیسیون بماند اما از طرف دیگر نمی خواهد خود را وارد بازی میدان جابجایی قدرت در داخل ( سرنگونی) کند. پرداختن تمام وقت به مباحث دولت موقت، قانون اساسی، مجلس موسسان، ارتش و نیروهای انتظامی و امثال آن بعد از سرنگونی تنها برای خود ارضایی سیاسی است. یک نیروی در میدان حد اکثر ۲۰ درصد توان خود را روی این مباحث نظری قرار میدهد.
از نظر من این سناریو مرگ ایده پارلمان مخالفان را رقم خواهد زد. این پارلمان و به طبع آن شورای ملي تصمیم هم به همان سرنوشتی دچار خواهد کرد که شوراهای دیگر خارج از کشور دچار آن شدند.
سناریوی دوم، پارلمان مخالفان را در یک پروسه زماندار منوط میکند به نیرو گیری و گسترش در میدان داخل. عمده ترین تفاوت شورای ملی تصمیم با دیگر نهادهای مشابه قبلی، میدانی بودن آن است. ریشه آن در داخل و از مبارزانی است که هنوز یک پایه اساسی در داخل کشور و میهن دارند و تا وقتی این مزیت را در تمام ساختارهای خود حفظ کنند ایده پارلمان آن موفق خواهد بود.
ایده پارلمان مخالفان همانند خود ایده موسسین شورای ملی تصمیم ایده ای میدانی و برخواسته از داخل میهن است. ایجاد و حفظ رابطه و تعمیق آن با میدانهای مبارزین داخل ( جنبش سرنگونی طلبی، جنبشهای مدنی و تشکلهای صنفی) تنها راه جابجایی واقعی نیرو در داخل و به طبع آن ادعای ایجاد این پارلمان میباشد. اگر شورای ملی تصمیم موفق به جذب حتی ۳۰ درصد از این نیروهای میدانی شود نیروهای میدانی دیگر هم آن را جدی میگیرند و جهت پیوستن و تشکیل پارلمان مخالفان از هم سبقت می گیرند. رمز موفقیت شورا نیرو گیری در ایران است. همه ما در خارج از کشور بایستی تمام توان خود را صرف پیروزی این تاکتیک کنیم.
بامید موفقیت پارلمان در تبعید و پیروزی شورای ملی تصمیم در رسیدن به اهداف خود.
محمود عاشوری
۲۸ مرداد۱۴۰۱
——————————————–
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
شورای ملی تصمیم بارقه ای امید بخش در انتهای استیصال
زمانی که رژیم سرتاپا وحشت اسلامی اقدام به دستگیریهای گسترده کارگران و بازنشستگان و معلمان عزیزمان میکند.
زمانی که رژیم توتالیتر اسلامی مادران جانباختگان آبان ۹۸ را با نهایت بی شرمی دستگیر کرده و روانه زندانهای مخوف خود میکند.
زمانی که رژیم جنایتکار اسلامی برای ایجاد ترس در بین مردم و مبارزان شروع به اعدامهای گسترده میکند.
زمانی که رژیم فاشیستی بر آمده از اسلام سیاسی با منتهای رذالت خانه های هموطنان بهایی ما را ویران میکند.
زمانی که مبارزان و فعالین مدنی و صنفی در داخل کشورمان از عدم هماهنگی و یکپارچگی جهت پیشبرد یک راهکار و پلتفرم که نتیجه آن سرنگونی جمهوری اسلامی باشد در رنجند.
زمانی که اپوزیسیون خارج از کشور علی رغم تلاش فراوان در بوجود آوردن یک آلترناتیو موثر که در بردارنده مبارزان آزادیخواه و دمکرات داخل و خارج باشد موفق نبوده است.
شورای ملی تصمیم اعلام موجودیت میکند. شورای ملی تصمیم که خود حاصل و نتیجه پیوند مبارزات خارج با ریشه داخل است در یک پروسه اگر چه ظاهرا یک ساله اما به باور من حد اقل سه ساله بوجود آمده و شکل گرفته است.
ریشه و بنیان شورای ملی تصمیم از بیانیه ۱۴ نفر نشأت میگیرد. کسانی که چه از نزدیک جزِیی از این جنبش بوده و یا آن را دنبال کرده اند میدانند که خود اعضای بیانیه ۱۴ نفر نیز ریشه در جنبشهای مدنی دارند و یا نتیجه سیاسی شدن تشکلهای صنفی بوده اند. این مبارزان جان بر کف، خود هر کدام رهبر و پیشگام یکی از جنبشهای مدنی، سرنگونی طلب و یا تشکلهای صنفی میهن عزیزمان هستند.. مبارزان و عزیزانی که بیانیه ۱۴ نفر را امضا کردند اگر میخواستند که بر پیمان خود استوار بمانند راهی جز ارتقاء آن نداشتند. این عزیزان زمانی که تصمیم گرفتند از مبارزه تک نفره و جدا جدا خارج شده و پایه یک تشکل سیاسی در جمهوری اسلامی را که برای رژیم همان زهر کشنده است بگذارند، این پروسه را آغاز کردند.
سعی در بوجود آوردن اتحادی روی پایه ای ترین مشترکات مخالفین حکومت اسلامی از داخل، اولین حرکت از این نوع بود.آدامه و پایبندی به این تعهد بایستی به شورای ملی تصمیم ختم میشد. تعهد آنها در داخل در ادامه راه و مبارزه علی رغم زندان و شکنجه و ترور و وحشت زایی از طرف رژیم مستبد و تعهد ما در خارج به پشتیبانی با تمام وجود و امکانات از این عزیزان هموطن، حتما به شورای ملی تصمیم ختم میشد. این پیوند زیبا و پرشور بعد از دهها سال که ظاهرا قطع شده بود دوباره برقرار شد. پیوندی که برای سرنگونی رژیم سراسر ارتجاعی و فاشیستی جمهوری اسلامی وبازسازی دوباره وطن و برقراری آزادی ورفاه و همبستگی و دمکراسی لازم و ضروری است. شورای ملی تصمیم عصاره آرزوهای ما، نتیجه مبارزات چندین ده ساله ما، نشانه همبستگی و پیوند های فرا مرزی ما و پرچم بودن ما است.
شورای ملی تصمیم حاصل آمال قلبی ما برای نجات میهن و میهن دوستی ماست.
شورای ملی تصمیم بارقه ای امید بخش در انتهای استیصال است.
آگوست ۲۰۲۲
—————————-
دداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
عرض تبریک به جنبش دادخواهی ملت ایران
صدور حکم ابد برای حمید نوری را به جنبش دادخواهی ملت ایران تبریک میگویم. صدور این حکم را به خانواده های عباس هویدا، فرخ رو پارسا، منوچهر آزمون، پرویز نیکخواه و دیگر اعدام شدگان اوایل انقلاب تبریک میگویم.
صدور این حکم را به خانواده بهزاد زندی دوست بسیار عزیزم، عباس خرشیدوش، حسین همدانی، علی شجاعی، رضا حسنی، مرتضی افتخاری، احمد رضایی و هزاران جانباخته دهه شصت تبریک میگویم.
صدور این حکم را همچنین به خانواده های اکبر محمدی، داریوش فروهر و پروانه اسکندری علی اکبر سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و دیگر جانباختگان دهه هفتاد تبریک میگویم.
صدور این حکم را همچنین به خانواده های ندا آقاسلطان، علی شاهدی، محسن حدادی، میلاد یزدان پناه، احمد نعیم آبادی، شبنم سهرابی و هزاران جانباخته دهه هشتاد تبریک میگویم.
صدور این حکم را همچنین به خانواده های نوید افکاری، علیرضا نوری، اسماعیل قلی پور، گلناز صمصامی، شبنم دیانی، دانیال استواری، پویا بختیاری و هزاران جانباخته دهه ۹۰ تبریک میگویم.
عمر جنبش دادخواهی مردم قهرمان میهن عزیزمان برابر است با عمر منحوس جمهوری توتالیتر اسلامی.
تداوم جنبش دادخواهی و نتیجه دادن این جنبش نشاندهنده چند نکته مهم و قابل توجه میباشد که عبارتند از:
اولین خصوصیت این جنبش این است که به گستردگی تمام دنیا است. هر جا که ایرانیان ساکن هستند جنبش دادخواهی با نیروی تمام به پیش میرود. در کانادا، در بلژیک، در سوئد ، در آمریکا، در سوئیس، در ایران و دیگر کشورهای جهان گسترده است. هر کجا یک ایرانی زندگی میکند بایستی به این جنبش بپیوندد. آنقدر باید فریاد زد و اطلاع رسانی کرد تا جهان به عمق جنایات رژیم و ایدئولوژی فاشیستی و ضد بشری اسلام سیاسی آگاه شود و شهروندان دیگر کشورها را همراه خود کند. این جنبش تا کنون در هیچ جای دنیا ساکت نبوده است. این پیروزی و گستردگی نتیجه کار بسیاری از کنشگران از تمام نحله های سیاسی وفعالین حقوق بشری است.
خصوصیت بارز دیگر این جنبش وحدت گرایی آن است. این جنبش نقطه مشترک تمام تشکلهای سیاسی و حقوق بشری است. مجاهد و کمونیست و مشروطه خواه و ملیگرا و دمکرات و لیبرال در این جنبش همراه و هم هدف هستند. این جنبش میتواند یکی از ابزارهای لازم برای اتحاد جهت سرنگونی حکومت اسلامی باشد. تداوم این جنبش انقلابیون دهه شصتی را به جنبش ملی گرایی و فعالین حقوق مدنی دهه هفتاد و جنبش سبز و حقوق شهروندی دهه هشتاد و جنبش سرنگونی طلبی خالص دهه نود وصل میکند. ریشه ای است که مانع از هم گسیختگی می شود. گذشته را به حال و حال را به آینده وصل می کند. جوان خام ولی پر شور و انقلابی را به میانسال آبدیده و مسن با کوله باری پر از تجربه و آگاهی پیوند میزند. مانع گسست تاریخی و مبارزاتی می شود.
خصوصیت دیگر این جنبش شجاعت و پایداری آن است. این جنبش از دهه شصت با جنبش خاوران و مادران وصل است به جنبش دادخواهی سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی. کسانی که عزیزترینهای خود را بدون مرتکب شدن هیچگونه جرمی از دست داده اند، از هیچ چیز واهمه ندارند. این مادران شجاع آنچنان شجاع و متهور یک تنه به جنگ تمامیت رژیم رفته اند که حکومت اسلامی را به زانو درآورده اند. تداوم این جنبش و قدرت آن رابطه معکوس دارد با ضعف رژیم و نابودی آن. این جنبش وقتی ساکت میشود که تمام عاملان این جنایات به سزای اعمال ننگین خود برسند.
خصوصیت دیگر این جنبش درسی است که جامعه از آن میگیرد. محاکمه سران و بانیان این جنایات یعنی محاکمه ایدئولوژی اسلام سیاسی و تمام حکومتهای تمامیت خواه و دیکتاتور. محاکمه سران فاشیستی جنایتکار حکومت اسلامی همچون محاکمه سران نازی میتواند جامعه ما را در برابر حکومت دیکتاتوری و توتالیتر دیگر واکسینه کند. برآمد موفقیت آمیز این جنبش در فردای سرنگونی رژیم میتواند درسی برای تمام نیروهای سیاسی و فعالین این عرصه باشد که دیگر نتوانند طناب داری را برای هیچ انسانی بر پا کنند.
جنبش دادخواهی مردم ما جنبشی است که نشان از زنده بودن و پا برجایی ملت قهرمان ما دارد. جنبش دادخواهی ملت ما نشان از بیداری و امیدواری مردمی است که نمرده است. نشان از فرح بخشی و سرفرازی در انتهای استیصال و تاریکی است. شعله ای است که به همه کس و چهار دهه و در همه جای جهان روشنایی و انرژی داده است.
بیاییم همه با هم در هر زمان و هر کجای دنیا حامی پایدار این جنبش باشیم.
بامید پیروزی نهایی جنبش دادخواهی ملت ایران.
جولای ۲۰۲۲
———————————————————————–
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
شورای ملی تصمیم ریشه در داخل دارد
هفته گذشته شورای ملی تصمیم با انتشار یک بیانیه اعلام موجودیت کرد. در ابتدای این بیانیه میخوانیم: شورای ملی تصمیم همگام با مردم ایران، برای تحقق خواستهای زیر تلاش و مبارزه میکند:
گذار کامل از جمهوری اسلامی با تکیه به جنبشهای اعتراضی مردم ( گذار خشونت پرهیز با حفظ حق دفاع مشروع)
حفظ تمامیت ارضی کشور با تاکید بر نظام غیر متمرک
جدایی دین از حکومت
فراخوان عمومی برای تشکیل مجلس موسسان
تلاش برای برپایی نظامی دمکراتیک و انتخابی ( تعیین نوع حکومت با رای مردم)
اجرای کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های وابسته به آن با تاکید بر حفظ محیط زیست
قبل از اینکه به انتقاداتی که از طرف اشخاص و تشکلهای مختلف به این ارگان میشود بپردازم به سابقه و پروسه تشکیل آن میپردازم:
در حدود ۱۱ ماه پیش تعداد قابل توجهی از امضا کنندگان بیانیه ۱۴ نفر همراه با چند نفر از حامیان خارج از کشور آنها اقدام به تشکیل کمیته ای بنام “کمیته دعوت و همکاری” برای فراهم آوردن مقدمات تشکیل این شورا میکنند.
این جمع از زمان بیرون آمدن بیانیه ۱۴ نفر یعنی بیش از سه سال پیش در جهت تحقق اهداف این بيانيه با هم همکاری نزدیک داشته اند. تمام افراد امضا کننده بیانیه ۱۴ نفر از رهبران شورای صنفی معلمان و رهبران جنبشهای مدنی ایران هستند. اکثر افراد تشکیل دهنده کمیته دعوت از رهبران مبارز داخل و ایده اولیه تشکیل این شورا از طرف این عزیزان بوده است. در نتیجه این شورا ریشه در داخل و در دل مبارزان و کف میدان مبارزه در ایران دارد.
هدف این شورا جمع آوری هر چه بیشتر افراد و تشکلهای اپوزیسیون داخل و خارج جهت تشکیل پارلمان در تبعید برای رهبری جنبش سرنگونی طلب داخل و فراهم کردن روندی مناسب جهت گذار از جمهوری اسلامی تا برگذاری انتخابات جهت تشکیل مجلس موسسان برای برقراری حکومتی سکولار و دمکرات میباشد. نکته قابل توجهی که در اکثر نقدها به این ارگان میشود این است که آن را همچون یک حزب و یا تشکیلات سیاسی و احیانا رقیب خود ارزیابی میکنند. همچنان که در یک کشور دمکرات پارلمان ملی و یا در دوران گذار مجلس موسسان رقیب احزاب نیستند و بلکه احزاب برای گرفتن بیشتر کرسی ها بایستی با هم به رقابت بپردازند، این شورا بستری است برای رقابت تشکلها و افراد در یک فضای دمکراتیک جهت پیشبرد نظرات خود نه اینکه خود رقیبی برای آنهاست. هر فردی که به تایید یکی از اعضای وقت شورا رسیده باشد و این ۶ اصل را قبول داشته باشد و در پروسه رای گیری رای بیاورد به عضویت شورا پذیرفته خواهد شد. شورا بستر و چتری باز برای همبستگی و همیاری و در عین حال رقابت بین تشکلها و افرادی که این اصول را قبول داشته باشند در جهت رسیدن به اهداف بیان شده در اعلامیه آن است. در نتیجه این شورا میتواند اعضای جمهوریخواه، پادشاهی خواه، کمونیست، مجاهد، دمکرات، ملی گرا ، فدرالیست،و… را که آن شش اصل را پذیرفته اند، در خود جای دهد و همه بایستی بتوانند در کنار هم در فضایی دمکراتیک به گفتگو و رقابت بپردازند. این آن تلاش و هدف بزرگی است که برای اولین بار توسط این نهاد در نظر گرفته شده و سعی و تلاش اصلی آن در برآورده کردن این مهم میباشد.
با توضیح این نکات جواب دادن به خیلی از انتقادات آسان خواهد بود. این نهاد در پروسه ادامه کار، خود را تکمیل تر کرده و سعی در تصحیح بعضی از اشکالات گرفته شده، میکند. یکی از این انتقادات مربوط میشود به آرم شورا که در آن نقشه ایران تکمیل نیست و پرچم ایران در آن وجود ندارد که انتقادی است تکنیکی و بجا که تصحیح خواهد شد.
بعضی از نقدها و شاید بهتر باشد بگویم دشمنی ها هم از طرف کسانی است که فکر میکنند تشکیل این شوری جای آنها را تنگ کرده و دشمنیهای بیمارگونه ای را با آن آغاز کرده اند. آنها از تهمت زدن به اعضای این نهاد و دروغگویی در مورد آن هیچ ابایی ندارند. گروهی دیگر فکر میکنند تشکیل این شورا هم همچون تشکلهای دیگر همچون نسیمی میآید و میرود. در پاسخ به هر دو این دو گروه آخر یاد آوری می کنم که این نهاد جای هیچکس را تنگ نکرده است و ماندن یا رفتن آن را تنها زمان تعیین میکند. اما باید بگویم همچنان که اعضای گروه بیانیه ۱۴ نفر از مبارزه دست نکشیده اند این نهاد هم آمده است که بماند. بهتر است دیگران خود را با آن هماهنگ کنند.
بامید پیروزی و سرفرازی ایران و سرنگونی جمهور اسلامی
جولای ۲۰۲۲
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
جلاد بار دیگر طنابهای دار را آماده میکند.
در هفته گذشته خامنه ای در دیدار با مسئول و قضات قوه قضائیه مردم را تهدید کرد که ” حوادث سال شصت سنت الهی بود و در همه ادوار قابل تکرار است و باید بدانیم خدای سال شصت همان خدای سال ۱۴۰۱ است”.
دژخیم و جلاد دوباره نفیر کشتار و سر به نیست کردن یک نسل را میدهد اما اینبار نه به اعضا و هواداران سازمانهای سیاسی بلکه به بازنشستگان و کارگران و زنان و دادخواهان. اعدامی که از نظر خمینی جلاد رحمت الهی بود اینبار از زبان جلاد اسلام سیاسی، خامنه ای بیرون می آید. نسل کشی دهه شصت که ایدئولوژی اسلام سیاسی و نماینده و ولی فقیه آن در روی زمین بدون هیچگونه ترس و تردیدی به عنوان یک وظیفه شرعی به انجام رسانید از نظر نماینده آدم کش کنونی آن در تمام ادوار قابل تکرار است. این است واقعیت ایدئولوژی اسلام سیاسی. جانیان و آدم کشانی که از حد اقل های شعور و عاطفه و تقیّد به معیارهای انسانی و بشری بی بهره اند. داعش و طالبان و حشد الشعبی و حزب الله و بوکو الحرام، همه و همه وحوش اسلام سیاسی و در تاریخ معاصر تمدن بشری از یک قماشند. اگر دستشان باز باشد از انجام شنیع ترین جنایات هیچ ابایی ندارند. اگر در قدرت باشند در زندانها و با حکم قضات و طناب دار و اگر در قدرت نباشند با چاقو و بمب و قمه و اتومبیل و هر چه در دستشان باشد در خیابان و مترو و کلیسا حکم خدای خود را اجرا کرده و به مردم بیگناه حمله میکنند. ایدئولوژی و ابزار وحشتناک و ضد انسانی و ضد زن و کودک و بشری که نظیر آن را بشر عصر جدید بخود ندیده است. بشر متمدن امروز هر کجا که باشد اگر در برابر این ایدئولوژی ویرانگر ذره ای کوتاه بیاید یا سر تعامل داشته باشد باید فاتحه هر آنچه رنگ و بوی تمدن و تجدد و زندگی را دارد بخواند.
اما اگر خامنه ای در این دیدار قصد روحیه دادن به عوامل جلاد خود در این شرايط را نداشت بخوبی در جای جای این میهن عزیز و بزرگ و سرفراز با چشم نابینای خود میدید که خدای ۱۴۰۱ بهیچ وجه با خدای سال شصت قابل مقایسه نیست. خانواده جانباختگان سال شصت اجساد عزیزانشان را از ترس وحوش اسلامی در خانه های خود دفن میکردند اما خانواده های جانباختگان کنونی با سرفرازی به دادخواهی و انتقامگیری بپاخاسته اند. خانواده های زندانیان سیاسی سال شصت جرات نداشتند صدای خود را در کوچه و خیابان و جلو در زندان بلند کنند اما اکنون هزاران هزار هوادار زندانیان سیاسی در خیابانها با فریاد “مرگ بر دیکتاتور” و ” زندانی سیاسی آزاد باید گردد” آزادی قهرمانهای خود را میطلبند. زندانیان سیاسی سال شصت داخل زندان نمیتوانستند خواستهای صنفی خود را ابراز کنند اما زندانیان سیاسی اکنون از داخل زندان برای مردم پیام می فرستند. پدران و مادران اعدامی ها و زندانیان سیاسی سال شصت شاید در کوچه و محله احساس خجالت میکردند و مجبور بودند غم و داغ خود را در قلبشان محبوس کنند اما خانواده های جانباختگان آبان ماه و ستار عشقی ها اکنون با سربلندی در کوچه و برزن به دادخواهی برخاسته اند.
آری خدای سال ۱۴۰۱ هیچگونه خوانایی با خدای سال شصت ندارد. دیکتاتور جلاد در واپسین دم حیات ننگین خود و اسلام سیاسی ضد بشری در واپسین دم حکم رانی خود در میهن عزیز ما هر دو هزیان میگویند. نفیر مرگ این جلادان بشریت دارد در آخرین نفسهای خود سراسر جامعه را فرا گرفته است. پرچم پر افتخار نابودی این جلادان بشریت و تمدن در دست ملت سرفراز ما در ایران عزیز قرار گرفته است. ملتی که در این چهل و اندی سال هیچ روزی در مقابل این ایدئولوژی سراسر توحش و عاملان آن کوتاه نیامد. ذره ای پای به عقب نکشیدند. سینه سپر کرده و پرچم تمدن در دست خود و پای محکم بر زمین حقانیت و انسانیت ذره ای نلرزید و به خود و راه خود شک نکرد.
آیندگان در ایران و خاور میانه و تمام جهان خواهند دید و قضاوت خواهند کرد که نسل ما چه خدمت بزرگی به تمدن بشریت کرد. جلاد بداند که ما و نسل ما تا نابودی او و اسلام سیاسی او و خدای سال شصت او تا آخر ایستاده است.
محمود عاشوری
جولای ۲۰۲۲
—————————————————–
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
توصیه ای به برخی از نیروهای اپوزیسیون :
ایست إ ترمزهای خود را چک کنید!
هر کنشگرسیاسی و نیز هر تشکل سیاسی بطور کلی ملزم است هر چند وقت یکبار در بزنگاههای سیاسی توقفی کوتاه کرده و بدون احساسات مواضع خود را بازبینی کند و تصمیم عاقلانه ای بگیرد. اصلی ترین خط قرمز ما بعنوان اپوزیسیون جمهوری اسلامی و مبارزین راه آزادی، قرار نگرفتن در کنار حکومت اسلامی با هر عنوانی در کلیت آن است. در زمانی که جمهوری اسلامی در ضعیفترین موقعیت حیات سیاسی خود قرار دارد تداوم حمله بسوی حکومت اسلامی از سوی همه نیروهای اپوزیسیون سیاسی تا سرنگونی کامل آن اصلیترین وظیفه همه ما می باشد. تغییر هدف و یا غبار آلود کردن فضای سیاسی جهت تغییر دید ما در دیدن هدف اصلی، کار دستگاه اطلاعاتی و سایبری رژیم در این بزنگاههای حساس بوده و هوشیاری همه ما را در بازشناسی آن میطلبد.
سخنان اخیر آقای رضا پهلوی تقریبا همه نیروهای سیاسی را مجبور به موضع گیری در مورد این سخنان و شخص ایشان کرده است. از نظر من بعضی از نیروهای سیاسی در دو جبهه بطور کلی در این موضع گیری تندرویهای عمده ای کردند. یکی هواداران ایشان و دیگری جمهوری خواهان ضد ایشان.
هواداران تند رو ایشان هر شخصی را که بر ضد ایشان موضع گیری کرده و از سخنان و خود ایشان انتقاد کرده در صف خامنه ای و رژیم جمهوری اسلامی قرار میدهند. از نظر این بخش ازهواداران آقای رضا پهلوی آن دسته از اپوزیسیون که در انقلاب ۵۷ نقش داشتند و از دهه شصت تا کنون از اصلی ترین نیروی های اپوزیسیون بر علیه رژیم بوده و در این راه هزینه های گزافی هم داده اند اما مخالف نظام شاهنشاهی و خود رضا پهلوی هستند در جبهه دشمن یعنی حکومت اسلامی قرار میگیرند. از نظر آنها دو نیروی عمده یعنی مجاهدین خلق و مارکسیست لنینیست های انقلابی که اکنون از مخالفین اساسی نظام پادشاهی و خود رضا پهلوی هستند در جبهه دشمن قرار دارند. همچنان که در به قدرت رسیدن این حکومت و سرنگونی نظام سلطنتی در جبهه اسلامیست ها بودند. از نظر اینان تنها دو جبهه وجود دارد جبهه رضا پهلوی و جبهه خامنه ای. اگر در این یکی نیستی حتما در آن دیگری قرار میگیری. آنها یا نمیخواهند و یا به نفعشان نیست که واقعیت پلورالیستی نیروهای سیاسی اپوزیسیون جامعه ایران را در نظر بگیرند. آنها این واقعیت را که اسلامیستها با مجاهدین و مارکسیستها در زمان انقلاب ۵۷ اختلافات اساسی داشتند و بعد از انقلاب هم مجاهدین و هم مارکسیست لنینیستهای انقلابی ( نه اکثریت و حزب توده) با تمام نیرو در مقابل رژیم به مبارزه پرداختند نمی بینند. آنها بطور مثال تفاوت بین اکثریت و حزب کمونیست کارگری را نمیبینند و یا نمیخواهند ببینند. از نظر آنها همه در خط چپ قرار میگیرند و از همان ابتدا در کنار حکومت اسلامی بودند. در حالی که یکی در کنار رژیم و یا حد اقل نظاره گر و دیگری چهل سال است با رژیم در حال جنگ است. دیدن این تفاوتها برای یک فرد و یا جریان سیاسی بسیار حائز اهمیت است. ما صف دوست و دشمن را نباید مخدوش کنیم. ما چگونه میتوانیم یک نیروی سیاسی را که چهار دهه است خیلی بیشتر از ما در مبارزه با حکومت اسلامی هزینه داده بصرف اینکه آلترناتیوشان با آلترناتیو ما خوانایی ندارد در صف حکومت اسلامی قرار دهیم.
تندروهای جمهوریخواه از سوی دیگر در تضاد با سیستم پادشاهی مرز بین خود و اصلاح طلبان را مخدوش کرده اند. اصلاح طلبان و ملی گرایان طرفدار کلیت حکومت اسلامی که بصرف جمهوری بودن آن حتی داشتن نامی بدون محتوا از آن را بهتر از سیستم پادشاهی میدانند. اصلاح طلبانی چون تاجزاده که مزورانه خود را از سرکوب ماشین جمهوری فاشیستی اسلامی جدا میکند و از موضع شخص سوم به قضاوت سیستم پادشاهی و جمهوری ( جمهوری اسلامی) مینشیند. در این قضاوت او خود را آزادیخواه و معتقد به حقوق بشر و حکومت دمکراتیک و جمهوریخواه جا میزند. امثال او و خاتمی و مهاجرانی و موسوی و کروبی از عوامل اصلی سرکوب و کشتار دهه شصت حکومت اسلامی بوده و هر زمان که رژیم در بحرانهای اساسی در معرض سقوط قرار داشت همچون فرشته نجات به کمک آن شتافتند و همچون خندق محافظ رژیم عمل کردند.
جمهوریخواهان اکثریتی همچون فرخ نگهدار که وضعیتشان مشخص است، اما روی سخن من با جمهوریخواهان دمکرات میباشد که مواظب باشند که در ضدیت با رضا پهلوی و سیستم پادشاهی پارلمانی در دام فریب اصلاح طلبان نیفتند.
چه خوب میشد اگر یکایک نیروهای سیاسی و افراد مستقل سیاسی که در قطارهای اپوزیسیون حکومت اسلامی قرار دارند، سر هر ایستگاه موضع گیری سیاسی، توقفی هرچند کوتاه کرده و موضع خود را دوباره چک کنند مبادا که در سراشیبی تصمیم گیری های سیاسی که آب به آسیاب تداوم حکومت اسلامی می ریزد سقوط نکنند.
۲۶ ژوئن ۲۰۲۲
——————————————————————————————————————————————————————-
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
درباره ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ –
به ۳۰ خرداد نزدیک میشویم. ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰. سوالی که به ذهن همه خطور میکند چه آنهایی که مستقیما در آن درگیر بودند و چه آنهایی که در کنار و نظاره گر آن بودند یا آنهایی که آن را ندیدند این است که با- این واقعه چکار باید کرد؟ اینکه این اتفاق چرا افتاد و آیا اجتناب ناپذیر بود یا میشد جلو آن را گرفت یا اصلا باید شکل میگرفت و به آنجایی میرسید که رسید یا نه جواب و تحلیل سیاسی میطلبد که هر گروه و جریان سیاسی نسبت به اهداف سیاسی که دارد و وزنی که در این اتفاقات ایفا کرده به آن جواب لازم را داده و میدهد.
اما بحث من در اینجا این است که ما یعنی کسانی که در آن وقایع نقش داشتند و ملت ما بطور عموم با این واقعه چکار باید بکند؟ در این رابطه سه نظریه کلی وجود دارد.
نظریه اول:
اینها مشتی تروریست و جنایتکار بودند که ملت باید در مقابل آنها می ایستاد و جلو آنها را میگرفت. در غیر اینصورت مملکت را بخون میکشیدند، ویران میکردند و صدها هزار نفر را کشته و نابود میکردند. در نتیجه باید برای حفظ ملت و مملکت مقابل آنها می ایستادیم و آنها را تا نفر آخر نابود میکردیم.
نتیجه گیری و تجربه اندوزی این گروه از این قضیه:
اگر کس دیگری سر بلند کرد باید با قدرت مقابلش ایستاد و اگر لازم شد تا حد توان همان کشتار را تکرار کرد.
نظریه دوم:
چهار دهه از آن واقعه گذشته است. خیلی از مردم این مرز و بوم هنوز بدنیا نیامده بودند. خاطره خیلی وحشتناکی بود. باید سعی کرد این خاطره مشمئز کننده را از خاطره ها زدود. مثل یک خاطره دردناک دوران کودکی است که انسان آن را با خود حمل میکند و هرقدر آن را با خود بکشد ضررش بیشتر است. مانند چاقویی است که در بدن انسان فرو رفته که یاد آوری هر روزه آن مثل فرو کردن دوباره آن به بدن است. بهتر است آن را به فراموشی بسپاریم و با آن کنار بیاییم.
انسانی که نتواند وقایع تلخ گذشته را فراموش کند و از ذهن خود بزداید محکوم به تکرار دوباره آن است. ما بعنوان یک ملت باید این شجاعت و توانایی را داشته باشیم که این خاطره تلخ را از ذهن خود بزداییم و بعنوان یک ملت اگر خواهان پیشرفت و ترقی هستیم این قدرت را داشته باشیم که ببخشیم و فراموش کنیم، آشتی ملی کنیم و دوباره با شروعی جدید در کنار هم به ساختن ایران و کشور عزیز خود بپردازیم. ملتی که در گذشته خود بماند و به حرکت رو به جلو ادامه ندهد محکوم به شکست و تکرار آن است.
نتیجه و تجربه اندوزی این دسته:
باید فراموش کرد و آن را بعنوان یک خاطره مشمئز کننده به صندوقخانه تاریخ سپرد و به بازسازی کشور و ملی پرداخت.
نظریه سوم:
یک حکومت دهها هزار انسان را بدون محاکمه قانونی اعدام کرده. دهها هزار انسان را شکنجه و غیر قانونی به حبس های طولانی مدت محکوم کرده است. طبق قوانین بینالمللی به این عمل جنایت بر علیه بشریت گفته میشود و عوامل آن باید دستگیر، محاکمه و به سزای عملشان برسند.
نتیجه گیری و تجربه اندوزی این گروه:
دستگیری و محاکمه عوامل جنایات دهه ۶۰ در هر مقام و جایگاهی که باشند.
جواب اول جواب بدنه اصلی حاکمیت است و احتیاجی به توضیح نیست که هر موقع لازم باشد آن را دوباره انجام میدهد. البته اگر در توان شان باشد.
جواب دوم جواب اصلاح طلبان، قشر عظیمی از ملی مذهبیها و ملی گرایان که احیانا در این جنایات دست داشته اند و اخلاقا خجالت میکشند اقرار کنند که در درون خود احساس پشیمانی میکنند. پرداختن به آن وقایع برای آنها یعنی احیانا محاکمه آنها و حتما مرگ سیاسیشان. به این دلیل فراموش کاری جامعه برای آنها یعنی آس برنده. بعضی مواقع با یک جمله به آن وقایع اشاره میکنند و شرمگینانه نقش خود را میپوشانند و آن را به گردن دیگری میاندازند و از قربانیان و خانوادههای آنها که خود در قتل عزیزان شان نقش داشته اند مزدورانه رای جمع آوری کردند.
جواب سوم جواب حقوقی عادلانه است به این قضیه که البته من هم موافق آن هستم.
اما وظیفه ما چیست؟
بعنوان انسانهایی که از نزدیک شاهد این جنایات بودهایم و احیانا مدتی از عمرمان را در زندان بوده شلاق خورده و شکنجه شده ایم و یا یکی از عزیزترین هایمان یا دوستانمان را از دست داده ایم. با این قضیه یا راحتتر بگویم با خودمان چکار کنیم؟
با خودمان یعنی با این حس چگونه تا آخر عمر سر کنیم؟
آیا من که ۴.۵ سال زندان و ۶ سال هم قبل از آن تمام وقتم صرف مبارزه و فعالیت بود هدر رفت؟ محدودیتها و محرومیتهای تحصیلی و ورود به زندگی عادی بعد از آن چطور؟ چه کسی مقصر است؟ رژیم مقصر است یا نیروی سیاسی که به آن وابسته بودیم؟ رژیم هم که سر جای خودش پا بر جا است و مبارزه ما نتیجه نداد. در نتیجه آیا همه چیز به هدر رفت؟ چقدر حس بدی باید باشد. آیا واقعا اینطور بوده است؟
با این احساس چکار کنیم؟
چگونه میتوانیم تا آخر عمر سنگینی این حس را در روح و قلب خود حمل کنیم و با خود در خواب و بیداری به اینطرف و آنطرف بکشیم؟
آیا این حس همانطوری که تعدادی از اصلاح طلبان میگویند حس انتقامجویی است؟ آیا ما انتقامجو هستیم؟ آیا این فشارها از ما یک بیمار روانی ساخته است؟
آیا اگر به آن اجازه بیرون رفت داد برای همیشه بذر کینه و دشمنی میآفریند و نابود و ویران کننده است؟
آیا باید مانند یک خاطره بد دوران کودکی آن را به فراموشی سپرد که دیگر حتی در خواب هم سراغ ما نیاید اگر چه هنوز بعد از سی و اندی سال بخواب من میاید. آیا اصلا، عقلا و عملا این امکان پذیر است؟
روش درست برخورد ما و صدها هزار انسان دیگر که هر روز صدایشان را میشنویم و جامعه ما با این دهه چیست؟
ر علم روانشناسی وقتی میخواهند زهر و سم یک تجربه هولناک و تلخ را (مثل تجاوز به یک دختر بچه در زمان کودکی) از ذهن و ضمیر یک انسان پاک کنند و او را بحالت نرمال برگردانند با وسائل مختلف از جمله هیپنوتیزم تمام جزئیات آن اتفاق هولناک را در ذهن او دوباره زنده و بازسازی میکنند تا او تصمیمی را که در زمان بچگی با ذهن کوچک و ناپخته خود گرفته، از جمله تمام مردها بد هستند یا تنفر از ارتباط جنسی و عشق یا اینکه مقصر او بوده و گناهکار اوست، اینبار با ذهنی پخته و کامل مورد ارزیابی دوباره قرار دهد و نتیجه گیری واقعی و عاقلانه کند. از جمله اینکه تمام مردها متجاوز نیستند یا ارتباط جنسی و عشق خیلی زیبا است و در این عمل او هیچ تقصیری نداشته بلکه مورد تجاوز قرار گرفته. این نتیجه گیری جدید همراه با تمرینات آن او را برای یک زندگی نرمال آماده میکند. با یک جمله فراموش کن نمیتوان این خانم را به زندگی عادی برگرداند.
دوستان عزیز ما کسانی هستیم که مورد تجاوز قرار گرفته ایم. از نظر روحی و جسمی. چندین سال بطور سیستماتیک مورد تجاوز روحی قرار گرفته ایم. رفتارهای ما و مبارزات و ایستادگیهای ما همه در آنزمان نشان از رفتارهای یک انسان سالم و مسئول داشته است.
کسانی که به ما و خانوادههای قربانیان میگویند در گذشته مانده اید، شجاعت فراموش کردن و بخشیدن را ندارید، میخواهید انتقام بگیرید و آتش انتقامتان مثل همان آتشی است که در آن خود سوخته اید، مثل این است که به آن خانم بگویند تجاوزات دوران کودکیت را فراموش کن و به آن فکر نکن. اتفاقی است که افتاده و کاریش نمی شود کرد و باید زندگی کرد و پیش رفت. فکر کردن هر روزه به آن زندگی خانوادگی و بچه های تو را تحت تاثیر قرار میدهد. فراموش کن یعنی ادامه بیماری و کاریش نمیشود کرد و باید به پیش رفت برای جامعه یعنی باز گذاشتن در برای دهه شصتی دیگر به بهانه ای دیگر.
انتقام گرفتن و اینکه شما میخواهید انتقام بگیرید کلمه رمزی است برای نجات خودشان از دست عدالت و از زیر تیغ جراحی درآوردن تفکر و افکارشان.
من خودم شخصا انتقام شخصی ندارم اما انتقام فکری و عقیده ای دارم و با تمام وجودم این انتقام را تا انتها میگیرم.
وقتی در جامعه جرمی اتفاق میافتد دو مدعی وجود دارد:
یکی مدعی شخصی دیگری مدعی اجتماعی که نماینده آن دادستان و سیستم قضایی است. برای مثال اگر شما همسر خود را مورد ضرب و شتم قرار دهید اگر حتی همسرتان رضایت دهد جرم و تنبیه اجتماعی شما سر جایش است چون جامعه برای صیانت از ارزشها و استانداردهای خود باید از خود دفاع کند.
مدعی شخصی فجایع دهه ۶۰ من و شما هستیم. اینکه با آن میخواهیم چکار کنیم یک تصمیم شخصی است.
ادعای جامعه در مقابل دهه ۶۰ اما چیست و بر علیه چه کسی است؟
اصولا برای صیانت از چه چیزی است؟
ادعای جامعه در مقابل دهه ۶۰ برعلیه تمامی آن پایه های فکری، ایدئولوژیک، سیستم و هژمونی اسلام سیاسی از هر نوع آن و حکومت ناشی از آن و کارگذاران آن است. از حرف اول در سطر اول تا نقطه آخر در سطر آخر بدون ذره ای کوتاه آمدن.
از شریعتی گرفته تا جلال آل احمد تا مطهری و بازرگان و موسوی و کروبی و گنجی و سروش و کدیور و تاج زاده و…….. و همه آن دیگرانی که از پایه گزاران و سازندگان تئوریک و ایدئولوژیک این سیستم و هژمونی ویرانگر آن بوده اند. ادعای جامعه در مقابل آنها، انتقاد و به زیر سوال بردن تمام پایه های آن افکار ویران کننده و مسخ کننده و غیر علمی آنان برای انجام یک عمل جراحی کامل است تا یکبار و برای همیشه شر این افکار ارتجاعی و عقب مانده که بستر و جنین پرور ایدئولوژی استبداد و دیکتاتوری و ویرانگری است از این جامعه رخت بربندد. این همان جراحی لازم وزندگی بخشی است که جامعه برای صیانت خود نیازمند به آن است. عین همان کاری که اروپا با نازیسم کرد. ذره ای به این افکار نباید رحم کرد.
ادعای جامعه علیه آن افکار فاشیستی مذهبی است که وقتی از حوزه شخصی بیرون آمد به هر جا که رفت ویرانگری کرد. تمام اشخاصی که در بالا نام بردم در انتقال این ایدئولوژی ویرانگر از حوزه شخصی به حوزه اجتماعی نقشهای بسزایی داشتند. مانند اژدهایی که آتش از دهانش زبانه میکشد بهر جا رفت سوزانید. در مدرسه و دانشگاه، در حکومت، به خانه و کارخانه، به شهر و روستا، کوچه و خیابان، سینما و تئاتر، ورزشگاه و استادیوم، هنر و موسیقی، دریاچه ها و کوهها و دشتها، معادن زیر زمینی و جنگلها، سراغ بچه های کوچک چه پسر چه دختر، کشورهای همسایه، مادرانمان، همسرانمان، دار و ندارمان. ااین غده سرطانی با خود ویرانی، وحشیگری قرون وسطایی، نابودی و فقر و فلاکت و بی عدالتی باور نکردنی آورد. اینها نتایج کار فکری و ایدئولوژیک آنهاست.
ادعای جامعه یکی تعیین تکلیف با این ایدئولوژی ویرانگر است دقیقا همان کاری که آن روانشناس برای آن دختر بچه کوچک و بیگناه کرد.
ادعای دیگر جامعه در مقابل دهه ۶۰ محاکمه تمامی عوامل و مسببین این جنایات میباشد تا نفر آخر برای مصون نگه داشتن خودش که فردا هیچکس و هیچ حکومتی به هیچ بهانه ای جرئت نکند همچون بلایی سرش بیاورد. این محاکمه باید آنچنان با قدرت و عادلانه باشد که مانند محاکمه نازیها جامعه همیشه آن را بخاطر بیاورد که هیچ ایدئولوژی و سیستمی دیگری به هر بهانه ای از جمله عظمت میهنی یا دیکتاتوری پرولتاریا قدرت تکرار آن را نداشته باشد. مصون نگه داشتن جامعه در برابر استبداد و سیستمهای دیکتاتوری فقط از این راه میگذرد نه به فراموشی سپردن آن.
هزینه ای که ما در دهه ۶۰ پرداختیم خیلی خیلی بیشتر از آن است که بگذاریم جامعه بدون آموختن تجربه ای گرانبها آن را از دست بدهد.
و اما من و شما عزیزانی و دوستان درد کشیده نازنینم. کسانی که مدتی گرانبها از زندگی خود را پشت میله ها و زیر شکنجه های این دژخیم کریه گذرانده یا عزیزی را از دست داده اید. ما حتما مدعی شخصی هستیم. چه بهتر است که یکی از مدعیان اصلی جامعه هم باشیم. این دوای درد شخصی ما و دوای درد انسانهای دیگری است که میخواهند در فردای این جامعه زندگی سالم و آزادی داشته باشند.
آن دختر بچه را در نظر بگیرید که وقتی خانمی سالم شد بجای انتقام جویی از شخصی که او را در بچگی مورد آزار جنسی قرار داد ( اگر چه این کاملا حق اوست) از آن فکر و ریشه و بنیان پرورنده آن تجاوز انتقام گرفت. او با تاسیس انجمن و سازمانی یا پیوستن به آن و جمع آوری کمک از تمام کسانی که همراه او مورد تجاوز قرار گرفته بودند ریشه ها و عوامل بوجود آورنده آن را به جامعه آموخت و بر ضد این عمل غیر انسانی بمبارزه پرداخت و با تمام قوا در جهت تدوین و پایگیری قوانین ضد کودک آزاری قدم برداشت و جامعه را نسبت به اینگونه کودک آزاریها واکسینه کرد.
اگر او تجاوز به خود را بفراموشی سپرده بود و یا خود را مقصر و یا گناهکار میدانست ( اگر چه متاسفانه اکثر مواقع چنین است) نه خود او و نه جامعه بسوی زندگی سالم حرکت نمیکردند. این نحوه پایگیری و برقرار ماندن قوانین دمکراتیک یک جامعه آزاد و پویاست.
ما که شاهد و همچنین قربانی این جنایات بزرگ بوده ایم ما که در بالاترین حد قدرت این رژیم سفاک در مقابل این اژدهای ۱۴۰۰ ساله ایستادیم و کوتاه نیامدیم نباید ساکت بنشینیم چون از نظر شخصی، این درد که مورد ظلمی بزرگ واقع شده و کاری برایش نکرده ایم ما را از پای در میآورد و همچنین وظیفهای بزرگ در برابر مصون کردن جامعه از این ویروسها بر عهده ماست.
هر چقدر که میتوانیم، در هر جای دنیا که هستیم باید تا به نتیجه رسیدن این ادعای زیبا و باشکوه جامعه تلاش کنیم. این تنها طریقی است که میتوانیم خود را به حرکت این رودخانه عظیم و پر شکوه رو بجلو جامعه مان که قربانیان دهه ۶۰ جزئی از آن بودند پیوند بزنیم. اگر دهه شصت نبود، اگر ما ساکت مانده بودیم مطمئن باشید جامعه الان ساکت بود. خروش کنونی جامعه نتیجه کاره دهه شصت ماست. فریاد مرگ بر خامنه ای که دیگر شعار عادی مردم است نتیجه شعار مرگ بر خمینی سال شصت ماست که در صورت دستگیری نتیجه اش اعدام بود.
نقطه مشترک ما نه فلان حزب یا سازمان سیاسی بلکه این نقطه مشترک، ادعای جامعه پرشکوه اما در حال خفه شده عزیز ما میباشد بر علیه این بختک شوم و ویران کننده. نقطه مشترک ما رسیدن به آزادی و برابری حقوقی انسانها در یک جامعه مدرن است. با این تجربه گرانبها ما میتوانیم همان کاری را کنیم که آلمان و فرانسه کردند. راهی است که توسط جوامع دیگر پیموده شده و نتیجه داده است. این راهی است که بهتر است ما انتخاب کنیم. البته که هیچ جبر تاریخی هم وجود ندارد. انسان موجودی صاحب اختیار است و این ما هستیم که تصمیم می گیریم که ادعای جامعه مان جامع عمل بپوشد یا نه. در مورد مشکل ما، ادعای شخصیمان با این ادعای جامعه مان پیوندی زیبا و ناگسستنی و پر غرور خورده.
بیائید با نیرو و پر امید و هوشیارانه این پیوند را قویتر و همیشگی کنیم.
بیستم ژوئن ۲۰۲۲
————————————————————————————-
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
آیا اپوزیسیون در تقابل با حکومت اسلامی شکست خورده است؟
در هفته گذشته بدنبال سخنان آقای رضا پهلوی در مورد نقش اپوزیسیون خارج از کشور و اینکه آیا آلترناتیو در داخل و یا خارج از کشور بوجود می آید صحبتهای زیادی در بین اپوزیسیون خارج از کشور و رسانه های جمعی در گرفت. بخاطر این مهم من تصمیم گرفتم یادداشتهای این هفته را به این امر مهم و اینکه آیا اپوزیسیون در رسیدن به اهداف خود شکست خورده یا پیروز بوده اختصاص دهم.
اپوزیسیون بنا به تعریف به افراد و نهادهای سیاسی گفته میشود که در صدد براندازی اصل نظام سیاسی حاکم بوده و در این زمینه فعال هستند. منظور از اپوزیسیون در این نوشته اپوزیسیون حکومت مورد نظر است و نه اپوزیسیون دولت.
بنا به تعریف فوق تمام نیروهائی که از زمان تاسیس حکومت اسلامی خواهان براندازی این حکومت بوده و در این زمینه فعالیت کرده اند جدای از آلترناتیو مورد نظرشان اپوزیسیون این حکومت بوده و هستند.از نظر من اگر خواهان تقسیم بندی سیاسی این نیروها باشیم آنها را به سه مجموعه عمده با زیر مجموعه های خود میتوان تقسیم کرد: ۱- نیروهای مذهبی سیاسی. ۲- نیروهای چپ و مارکسیست. ۳- نیروهای دمکرات.
نیروی اصلی در جبهه اول مجاهدین خلق نیروی اصلی در جبهه دوم فداییان اقلیت، حزب کمونیست ایران ( حزب کمونیست کارگری و کومله) و نیروی اصلی در جبهه سوم حزب مشروطه ایران، حزب دمکرات کردستان و نهضت مقاومت ملی بوده اند.
میزان نقش آفرینی هر کدام از این جبهه ها در تضعیف پایداری رژیم، ماندگاری خود و تثبیت آلترناتیو مورد نظر در طول چهار دهه حکومت اسلامی متفاوت بوده است. میزان مبارزات و از خود گذشتگی ها، نقش آفرینی در ضربه زدن به پایه های حکومت فاشیستی و توتالیتر اسلامی امری است که بطور عینی وجود داشته و هنوز بازماندگان نسلی که این نقش را بازی کرده اند وجود دارند که آن را بازگو کنند و بهیچ وجه قابل کتمان نیست. درست یا غلط بودن آلترناتیو آنها، اشتباهات استراتژیک آنها، بحرانهای تئوریک آنها و یا اصولا بود یا نبود و یا میزان تاثیر گذاریشان در عرصه سیاسی امروز ایران امر دیگری است که از عنوان این نوشته خارج است. این نوشته قصد دارد نقش و میزان اپوزیسیون بودن آنها را جدای از قضاوت کردن در مورد آنها مورد بررسی قرار دهد.
به جرئت میتوان گفت ۹۵ درصد نیروهای اپوزیسیون در دهه اول حکومت اسلامی مجاهدین و نیروهای مارکسیست لنینیست ( نه اکثریت و حزب توده) بودند. نیروهائی که با تمام وجود در مقابل این اژدهای منفور ۱۴۰۰ ساله ایستادند و آنچنان جبهه ای در تقابل با این نیروی تاریخی سراسر ارتجاع و عقب ماندگی بوجود آوردند و آنچنان ضربه ای به مشروعیت آن وارد کردند که رژیم هیچ موقع نتوانست از تاثیرات آن کمر راست کند.
اپوزیسیون نیرویی نیست که همیشه تئوری پرداز و گفتمان پردازی کند. میزان برای اندازه گیری اپوزیسیون بودن و تاثیر گذاری هر نیرویی در تقابل با رژیم در نهایت عمل و بیرون دهی آن است. این امر البته به معنی کم ارزش دانستن گفتمان و کار تئوریک نیست. اگر نیروی مقاومت و اپوزیسیون دهه شصت نبود به جرئت میتوان گفت که اکنون کشوری همچون پاکستان از نظر فعال و زنده بودن جامعه از نظر سیاسی داشتیم. نقش مبارزان و از جان گذشتگان دهه شصت آنچنان در تداوم زنده ماندن اپوزیسیون و جاندار بودن مقاومت کنونی مردم و تداوم جنبشهای کنونی حائز اهمیت است که برای هیچ فرد و نیروی داخلی و خارجی قابل کتمان کردن نیست. آنها بودند که پرچم اصلی نیرومند و پر قدرت را در مقابل حکومت اسلامی بلند کردند و به جامعه و نسلهای بعدی خود یاد دادند که میتوان در مقابل هر غولی درنده ای به بزرگی و نفرت انگیزی که شاید تاریخ بشری همچون آن به خود ندیده ایستاد. نیروهای اپوزیسیون از هر جبهه ای باید بیاد داشته باشند که ریشه بودن آنها در کجا است. اقرار به این امر بهیچ وجه به معنای تایید آلترناتیو اپوزیسیون دهه شصت نیست. نفی و محکوم کردن اپوزیسیون دهه شصت ضربه زدن به ریشه خود است.
از نظر منافع ملی و مقاومت یک ملت در برابر حکومت اسلامی تمام اپوزیسیون واقعی مانند حلقه های زنجیری بهم متصل هستند. یکی نتیجه دیگری است و از حلقه قبل خود بوجود آمده، نیرو میگیرد و آبدیده تر میشود. همه ما بمثابه یک ملت اپوزیسیون که دارای یک هدف و آن هم سرنگونی حکومت اسلامی است از همدیگر و گذشته یکدیگر و تجربیات هم برای این امر استفاده میکنیم. با نفی تاریخ واقعی خود و نفی جانفشانیهای نسل گذشته خود در راه این هدف تنها تیشه به ریشه خود میزنیم. راه اثبات آلتر ناتیو خود نفی اپوزیسیون گذشته نیست بلکه اقرار به جانفشانیهای آنها و سرفرود آوردن به مقاومت آنها و البته نقد و نفی آلترناتیو آنها میباشد. این معنی همبستگی ملی در مقابل حکومت است که اکنون دیگر در حال فروپاشی و سرنگونی است.
اپوزیسیون واقعی البته که شکست نخورده است. آنهایی که فکر میکنند اپوزیسیون شکست خورده و یا کار مفیدی نکرده یا دید درستی از اپوزیسیون و معنی واقعی آن ندارند و یا اینکه خود کاری نکرده و خود را اپوزیسیون اصلی میپندارند.
بامید پیروزی ملت ایران در گذراز حکومت استبداد مذهبی حاکم.
محمود عاشوری
دوازدهم جون ۲۰۲۲
————————————————————————————————————————————–
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری –
گزیده ای از سخنان آقای رضا پهلوی –
در هفته گذشته آقای رضا پهلوی در یک کنفرانس خبری بطور مستقیم با مردم سخن گفت و به پرسشهای خبرنگاران پاسخ داد. در یادداشتهای این هفته من گزیده ای از سخنان ایشان را که از نظر من هم برای مردم و مبارزان داخل و هم برای اپوزیسیون خارج از کشور و هم طرفداران ایشان حائز اهمیت میتواند باشد، بیان می کنم:
دشمن در بغداد نیست بلکه در بیت رهبری در تهران است.
مردم ایران بزرگترین آلترناتیو و جانشین جمهوری اسلامی هستند.
در اعتراضات اخیر عدم هماهنگی وجود داشت.
مبارزان میدانی صلاحیت اتخاذ تصمیمات در مورد هماهنگی و راهبردهای مبارزاتی را دارند نه خارج از کشور.
از نیروهای سیاسی می خواهم ایجاد یک ساز و کار هماهنگ کننده را در اولویت قرار دهند.
مهمترین مسئله ایجاد یک مکانیزم هماهنگی است.
از خارج کشور به مبارزان و خانواده های زندانیان کمک مالی کنید.
ما از بیرون به داخل نمی توانیم بگوییم که چکار کنند.
مخالفت به معنای دشمنی نیست. همه میتوانند مخالف من باشند. مهم ایجاد بستری برای ابراز این مخالفت است.
همگرایی و اتحاد در ایران هم اکنون در حال اتفاق افتادن است. کار ما این است که چگونه می توانیم به آنها کمک کنیم.
باید به فکر پدید آوردن مکانیزمی برای ایجاد راهکاری برای ایجاد هماهنگی برای فراخوانهای آینده بود.
منظور من کمک به هموطنان است من نمی خواهم رهبر سیاسی باشم.
اپوزیسیون واقعی مردم ایران هستند. اتحاد نیروهای ملی و مردمی بهتر از اتحاد اپوزیسیون است.
اپوزیسیونی که تا کنون نتوانسته است با هم متحد شود بدرد مردم نمیخورد. اپوزیسیون تمامیت خواه سد راه و جزئی از مشکل هستند.
من دیگر مثل سابق فکر نمیکنم و یک لحظه از وقت خودم را با کسانی که جزئی از مشکل هستند نمی گذارم بلکه با کسانی میگذارم که قسمتی از راه حل هستند.
شانزدهم خرداد1341
——————————————————————————————————————————————————–
یادداشتهای هفتگی: م. عاشوری
فرو ریختن ساختمان متروپل یا فروپاشی رژیم
روز دوم خرداد ساختمان متروپل آبادان وابسته به هلدینگ عبدالباقی بر اثر شکست سازه ای فرو ریخت. بر اثر این حادثه دلخراش تا کنون ۲۴ نفر جان خود را از دست داده و ۴۸ نفر نیز زخمی شده اند. اگر این حادثه در یک کشور نسبتا قانونمند رخ می داد مردم با کمک نیروهای امدادی و انتظامی و دولت هم به کمک افراد باقی مانده در زیر آوار می شتافتند و هم دنبال مقصرین این حادثه و کوتاهی ارگان و یا سازمانی که باعث این فاجعه شده میرفتند تا از تکرار دوباره آن جلوگیری کنند. در شرایط کنونی ایران اما بهیچ وجه اینگونه نیست. در ابتدا به وضعیت مقامات مسئول محلی و دولت در این زمینه می پردازم بعد واکنش مردم را بررسی خواهم کرد.
رانتخواری و دزدی و باجگیری از سر تا پای رژیم آنچنان گسترده شده که هیچکس نمیتواند دنبال کسی برود. ارگانهای مسئولی که بایستی عامل مقصر را پیدا و معرفی و مجازات کنند خود جزئی از عوامل این فاجعه است. شهرداری، خود هلدینگ، قوه قضائیه، نهاد امام جمعه و یا فرماندار و استاندار همه در این فاجعه دخیلند. پروسه ریزش این ساختمان از همان مراحل ابتدای گرفتن اجازه و تصویب آن شروع شد. مراحل شروع و تکمیل این پروژه نشان از فروپاشی دستگاههای مسئول در آن دارد. اگر پروسه ریزش در آینده یعنی زمانی که مورد بهره برداری قرار گرفته بود اتفاق می افتاد تلفات می توانست خیلی بیش از اینها باشد.
برخورد مردم اما در این مورد بسیار جای تامل دارد. مهمترین مسئله این است که مردم احساس مسئولیت کردند. آنها میتوانستند تنها با گریه و زاری و برگزاری مجالس ختم از کنار این فاجعه بگذرند اما دیدیم که آن را به یک جنبش و شورش خیابانی و استانی و حتی ملی تبدیل کردند. این برخورد مردم ما نشان از هوشیاری و احساس مسئولیت آنها در مسایل مربوط به زندگی خود و مدیریت جامعه دارد. آنها بدرستی میدانند که ریشه مشکلات کجا است. آنها تنها شهردار را فراری ندادند بلکه با شعار ” خامنه ای قاتله ولایتش باطله” خواستار قطع ریشه ای عاملی که کشور آنها را به این روز انداخته شدند. مردم به روشنی و با شجاعت فرو ریختن این ساختمان را با عدم مشروعیت نظام مرتبط کردند. آنها با هوشیاری بیان میکنند که مشکل ما شهردار و فرماندار و مسئول هلدینگ نیست بلکه “مشکل ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست”. یعنی مشکل کل سیستم حکومت اسلامی است. سوال اینجا است که چرا مردم با هر مشکل شهری و منطقه ای و صنفی کلیت نظام را نشانه میگیرند؟
همه ما جواب این سوال را میدانیم.
عدم توانایی رژیم در حل اینگونه بحرانها و برخورد صریح و روشن مردم با آنها نشان از فروپاشی قریبالوقوع سیستم سیاسی و اقتصادی جامعه ما دارد.
این فروپاشی در حال انجام است و مردم با فریادهای خود در حال انجام این فروپاشی هستند. سوال اصلی اما این است آیا مردم و ما یعنی اپوزیسیون آماده این گذار و رسیدن به سیستمی سکولار و دمکرات هستیم یا خیر؟
هفتم خرداد ۱۴۰۱