” روشنفکرستیزی”به جنبش لطمه می زند.
مسعود نقره کار
با نزدیک شدن سالگشت انقلاب بهمن 57، هیجان ِ غیر قابل کنترل “روشنفکر ستیزی” و فرافکنی و بازیِ ” کی بود کی بود من نبودم” بالا گرفته است. این منش و روش ما را از شناخت واقعی رخداد بهمن 57، چگونگی پیدائی و درس هایش دور کرده است. در این میانه به روال همیشگی و تاریخی برخوردهای عصبی و غیر واقعی با روشنفکران و جنبش روشنفکری دست بالا را دارد. اپوزیسیون حکومت اسلامی به جای درس گرفتن از این تجربۀ تلخ و برپا داشتن چراغی برای آینده ، چماقی برای کوبیدن یکدیگر ساخته است.
تازگی ندارد، روشنفکران درایران، از هنگام پیدائی شان، چه فرد و چه جریان، فحش خورده اند و مرغان عروسی و عزا بوده اند. تعجبی هم ندارد، این ویژگیِ جوامع درگیر استبداد ومذهب و فقرِ فرهنگی است. تخطئه کنندگان و ناسزا گویان بی آنکه تعریفی از روشنفکری بدهند و بگویند منظورشان از روشنفکر کیست و در بارۀ چیستی و ماهیت روشنفکری بنویسند تنور حمله و ناسزا گوئی به ” روشنفکر” را گرم تر کرده اند. برای روشنفکر ستیزان مهم نیست که فرق است بین تحصیلکرده و کنشگر سیاسی و فرهنگی و علمی و هنری با ” روشنفکر”، مهم خلط مبحث و کوبیدن و حذف مخالفان خود و دقِ دلی خالی کردن است و کدام دیوار کوتاه تر از دیوار روشنفکر؟
کشکول روشنفکرستیزی در ایران سرشار از پیشداوری و فحاشی و اتهام زنی ست.
آخوندها در بروز و تداوم و گسترش روشنفکرستیزی در میهنمان نقشی مهم داشته و دارند، این جماعت پیشتاز این ستیزهگری بودهاند. تحقیر، تقبیح، اتهامزنی ، دفع و نفی و حذف روشنفکران از جوهرههای تبلیغات آنان بوده است. برای نمونه در دوران مشروطیت فضلالله نوری و بعد تر فرزندان فکری و رفتاری او آیت الله خمینی و حتی ” «نواندیشان» همچون مرتضی مطهری وعلی شریعتی و جلال آل آلاحمد و…” این ویژگی را نمایندگی کردهاند. بسیاری از آخوندها ی معمم و مکلا سخنان روشنفکران را “شرک” خواندند. حتی واژه و مفهوم وطن و میهن، و وطنپرستی و میهنپرستی را که روشنفکران متداول کردند شریک قائل شدن برای خداوند تعبیر کردند و جار زدند، و کلمهی آزادی را کلمهی قبیحهی منورالفکرانه خواندند و مجلس و پارلمان را « کفر آباد» نامیدند. در نگاه روحانیون روشنفکر نمایندهی بلیهی تجدد و مدرنیته و مدرنیزاسیون، عامل سلطه و زبان بیگانهگان است، که از طریق کشورهای غربی و یا از راه همسایهی شمالی، روسیه و بعد تر شوروی به کشورمان هجمه کرده است. دلیل اصلی این کینهورزی و ستیز بیش از هرچیز تولید کنندگی ایده و فکر و اندیشه، پرسشگری، سنجشگری و جستجوگری حقیقت از سوی روشنفکران است، ویژگیها و خواستهایی که با احکام و اصول دین اسلام و مذهب تشیع نه فقط همخوانی ندارند که در تقابل و تضاد قرار میگیرند. از مغالطهی روحانیون است که روشنفکران می خواهند با سکولاریسم قدرت دین وروحانیون را بگیرند و به حکومت و دولت بدهند، که متأسفانه در میان تودهی ناآگاه کارساز افتاده است. از منظر صنفی نیز روحانیون لایهی اجتماعی روشنفکررا رقیب خود دانسته و نگران حذف روحانیت توسط روشنفکران، و جایگزین کردن دانش وعلم به جای دین بودهاند.
حکومت های تمامیت خواه و دیکتاتورها، به دلیل عدم تحمل مخالفت و نقد، با روشنفکران بهعنوان منتقدان قدرت سرستیز داشته و دارند. دیکتاتورها روشنفکران را مخل و برهمزنندهی نظم موجود و مزاحم خود و نظم فکری و رفتاری جامعه ـ البته نظم از دیدگاه خودشان ـ دانسته و معرفی کردهاند، و به اشکال مختلف به تخریب و ترور شخصیتی و فیزیکی آنها پرداخته اند. امروز بخش وسیعی از مردم روشنفکران را مقصر آوارشدن بختک حکومت اسلامی بر زندگی شان می دانند. تردیدی نیست بخشی از روشنفکران سیاسی و فرهنگی درشکل گیری تداوم حیات وتحکیم حکومت اسلامی ایفای نقش کرده اند، خطایی که بخشی از روشنفکری چپ به دلیل مخالفت و دشمنی اش با غرب و درک سطحی عدالتجویانهاش بیش ازدیگر روشنفکران مرتکب شده است، اما بی انصافی و غیر واقعی ست که تمامی پیامد های منفی هر تغییر و دگرگونی، به ویژه پیامدهای انقلاب بهمن 57 به گردن روشنفکران انداخته شود.
در رابطه با روشنفکر ستیزی به عوامل دیگر نیز باید توجه داشت: ساختار و سلطهی مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عقب مانده و نیز بیسوادی برفرهنگ بدگمانی به روشنفکرو روشنفکر ستیزی تودهها تأثیری فزاینده داشته است .
ناسازگاری تیپهای روشنفکری با یکدیگر نوعی روشنفکرستیزی بههمراه داشته است. روشنفکران غربگرا که به دنبال آزادی به سبک غرب، پارلمانتاریسم و توسعهی اجتماعی با اولویت کارهای فرهنگی، و آموزشی و تربیتیاند با روشنفکران چپ معتقد به سوسیالیسم که عدالتخواهی جوهرهی اندیشگیشان است هیچگونه سازگاری در حد تحمل یکدیگ نداشته اند.
روشنفکر ستیزی واکنش عاطفی و روانی ی بخشهایی از مردم نسبت به نقش بیگانگان در میهنمان نیز هست. ذهنیت و تجربهی تاریخی مردم ما زخمخوردهی حملههای بیگانگان به سرزمینمان ودخالتهایشان به شکل های هایمختلف است، بخشی از مردم به همین دلیل به روشنفکر بهعنوان یک پدیدهی وارداتی از غرب می نگرند و آن را بر نمی تابند.
روشنفکران نقش و سهم بزرگی در تحول و پیشرفت های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در میهنمان داشته و دارند. نگاه غیر مغرضانه و همه جانبه می تواند این نقش و سهم را به سهولت از دوران ” عباس میرزا” تا کنون ببیند. ضعف ها و لغزش های روشنفکران و جنبش روشنفکری را با توجه به ویژگی های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه استبداد و مذهب زده می باید مورد بررسی قرار داد، که متاسفانه ” روشنفکر ستیزان” با چشم بستن بر واقعیت های تاریخی و اجتماعی به تحریف و توجیه و فرافکنی، و حتی به ناسزا گوئی به این گروه اجتماعی تاثیرگذار روی آورده اند. روشنفکری ما به مانند «متجدد و مدرن» شدنمان طی یک فرایند آگاهانه و قانونمند پدید نیامده، وبیشتر طرح و نقشه و پروژه بوده است، آنهم از موضع و سطحی که عباس میرزا یکی از آغازگراناش بود. به همین خاطر ضعفها و کمبودهای روشنفکری را باید درک و فهم کرد و تلاش کرد برخوردی نقادانه و سازنده با ضعف ها و لغزش های این لایه اجتماعی تاثیر گذار داشت.
…….
برای مطالعه : برخی از مقاله های من در رابطه با روشنفکر و روشنفکری:
آسیبشناسی روشنفکران ایرانی / مسعود نقرهکار – نقد اقتصاد سیاسی (pecritique.com)1-
پنج نکته در بارۀ روشنفکر و روشنفکری، مسعود نقرهکار – Gooya News2-
روشنفکر و قدرت؛ نگاهی به یک تجربه/مسعود نقرهکار | مجله روشنفکر (roshanfekr.org)3-
تفاوت دگراندیش و روشنفکر – مسعود نقره کار – اخبار روز – سايت سياسی خبری چپ (akhbar-rooz.com)4-
روشنفکر: ناسزای سیاسی و فرهنگی / مسعود نقرهکار – نقد اقتصاد سیاسی (pecritique.com)5-
روشنفکرستیزی در تقابل با دموکراسیخواهیست، مسعود نقرهکار – Gooya News6-
روشنفکر سیاسی، حزبی و سازمانی، مسعود نقره کار – Gooya News7-
روشنفکری و خشونت، مسعود نقره کار – Gooya News8-